خفاش شب برای این پرسپولیسی دندان تیز کرده بود!
رکنا/ اسماعيل هلالي از شبي گفت که با خفاش شب رو به رو شده بود.
«اسم اسماعيل هلالي با باشگاه پرسپوليس و تيم ملي گره خورده و نام او هميشه در صفحات ورزشي به چشم ميخورد اما يک خاطره تلخ در دهه ۷۰ باعث شد در ويژهنامه اين هفته تپش سراغ او برويم. ماجرايي که با گذشت نزديک به سه دهه هنوز در خاطرش مانده و آن را مو به مو تعريف ميکند. پاي صحبتهاي او نشستيم و از شبي گفت که با خفاششب رو به رو شده بود.
دهه ۷۰ بود که من هم در دام يک زورگير گرفتار شدم که بعد فهميدم خفاش شب بوده. خاطره آن شب به طور کامل در ذهنم ثبت شده است.
چطور در دام او گرفتار شديد؟
دهه ۷۰ خانهاي در دهکده المپيک خريدم. خانه خواهرم هم غرب تهران بود. يک شب خانه آنها مهمان بودم. بعد از شام تصميم گرفتم به خانه برگردم، خواهرم اصرار کرد ديروقت است و بمان اما تصميم گرفتم به خانه خودم بروم. ماشين نداشتم و چندمتري را پياده رفتم تا به خياباني رسيدم و منتظر تاکسي ماندم. بعد از چند دقيقه يک پيکان با دو سرنشين مرد جلويم نگه داشت. آن موقع غرب تهران هنوز خانهسازي به اين شکل نشده بود و اغلب زمين خالي بود. مقصدم را گفتم و سوار شدم. وقتي داخل ماشين نشستم، فهميدم اين ماشين داستان دارد و در دام گرفتار شدهام.
از کجا فهميدي؟
قديم بچهمحلي داشتيم که شر بود. سوار ماشينش شدن با خود آدم بود و پياده شدن با او. دستگيرههاي در ماشين را از داخل باز کرده بود و وقتي سوار ميشدي ديگر نميتوانستي پياده شوي مگر اين که خودش در را از بيرون باز ميکرد. اين ماشين هم همين مشکل را داشت و دستگيرهاش از داخل جدا شده بود.
واکنش تو چه بود؟
اگر ميفهميدند ترسيدهام احتمال هر واکنشي از سوي آنها بود. به همين خاطر سعي کردم خيلي عادي رفتار کنم. راننده مدام از آيينه به من نگاه ميکرد و رفتارم را زير نظر داشت. آن شب پيراهن پرسپوليس تنم بود و ساک ورزشي همراه داشتم. راننده سکوتش را شکست و پرسيد فوتبال بازي ميکني؟ منم سريع جواب دادم بله. بازيکن پرسپوليس هستم. بعد پرسيد چي همراه داري؟ اول جواب ندادم. دوباره پرسيد که اين بار گفتم چند هزار تومان بيشتر در جيبم نيست. پولها را درآوردم و نشان دادم. همدستش گفت: چي تو ساک داري؟ من آن روز تمرين بودم و لباسهايم را هنوز نشسته بودم. در ساک را باز کردم و لباس تمرين را بيرون آوردم که بويش در ماشين پيچيد و سريع گفت: ببند در ساک رو! وقتي ديدند چيزي همراه ندارم، کنار خيابان توقف کردند و يکي از دزدان در را باز کرد و پياده شدم.
رفتي پيش پليس؟
نه. خيلي ترسيده بودم. از محلي که پيادهام کردند تا خانهام حدود سه کيلومتر فاصله بود. از آنجا يکنفس تا خانه دويدم.
از کجا فهميدي يکي از سارقان خفاش شب است؟
چهره آنها را کامل به خاطر دارم. حدود يک ماه از اين ماجرا گذشته بود که همه جا خبر دادند خفاش شب را گرفتهاند. وقتي عکس او را ديدم درجا خشکم زد. او يکي از همان دزداني بود که در دامشان گرفتار شده بودم. فکر کنم ... به تصور اين که من پول زيادي همراهم هست، سوارم کرده بودند. خوب بود آن شب پول زيادي همراه نداشتم. آن زمان اين پرونده جنجالي شده بود و همه دربارهاش حرف ميزدند اما من هيچ وقت اين خاطره را بازگو نکردم. چند وقت بعد هم شنيدم اعدام شده است