امدادرسانی با لباس دامادی!
روزنامه شهروند/ آن قدر عشق به کار امدادرساني و فعاليتهاي داوطلبانه در جمعيت هلال احمر دارد که خودش را درگير شغل ثابت با ساعت کار مشخص نکرده و ترجيح ميدهد به بازاريابي مشغول باشد، تا هر ساعت که به حضورش در حوزه امدادرساني لازم بود سريعا خودش را برساند. حسين سي ساله است و فعاليتهاي داوطلبانه در هلال احمر را از 8 سال پيش شروع کرده است.
زندگي در کوهپايه از او کوهنوردي قهار ساخت و جستوخيز در ميان عشاير شجاعت را به او بخشيد.
حسين ميگويد: «چلگرد پربرفترين شهر ايران است. شايد باورتان نشود در زمستانها مناطق کوهستاني و روستايي زيادي مدتهاي طولاني پشت سفيدي برفها به اميد بهار ميمانند و مردم براي تأمين مايحتاج زندگي در اين ايام با مشکلات بسياري روبهرو ميشوند.»
ديدن رنج و سختي عشاير و روستاييان هميشه حسين را عذاب ميدهد تا اينکه تصميم ميگيرد به جاي غصهخوردن قدمي براي حل اين مشکلات بردارد: «وقتي ديدم دست خالي و بدون آموزش نميتوانم گرهي از اهالي منطقهام باز کنم، تصميم گرفتم با توصيه عمويم که خودش يک هلال احمري است، در دورههاي آموزشي جمعيت هلال احمر شرکت کنم و به عضويت اين سازمان امدادرسان دربيايم.»
حسين امروز «نجاتگر يک» پايگاه چلگرد است و نقش بسزايي در مأموريتهاي امدادي اين منطقه دارد.
با کتوشلوار خوني به خانه آمدم
او از وقتي به عضويت جمعيت هلال احمر درآمده، براي حضور در عملياتهاي امدادرساني سر از پا نميشناسد؛ مصداقش هم وضع او در شب و روز عروسياش بود.
امدادگري که با لباس دامادي مشغول امدادرساني در ميانه جاده بود، ياد اين روز و ماجراهايش که ميافتد، خنده بر چهرهاش مينشيند: «روز قبل از عروسي ما مراسم حنابندان داشتيم. فاصله خانه عروس تا خانه ما زياد بود و من روز حنابندان بايد اين فاصله را تا خانه عروس طي ميکردم. »
او ادامه ميدهد: «در ميانه راه با تريلي واژگونشدهاي روبهرو شدم که بار آب معدني داشت و از ادامه سفر به سمت بندرعباس به خاطر اين حادثه باز مانده بود. »
خودم دست به کار شدم
حسين با همان لباس محلي دامادي مشغول کمک ميشود. خودش مي گويد: «خودروهايي که از جاده رد ميشدند به سختي عبور ميکردند و کسي نبود به اين بنده خدا کمک کند. با اينکه لباس محلي دامادي به تن داشتم و بايد رأس ساعت خودم را به مراسم ميرساندم، دلم طاقت نياورد.»
اين داوطلب ادامه ميدهد: «از ماشين پياده شدم، سريعا با پايگاه تماس گرفتم و تا دوستان از راه برسند به ياري راننده و ديگر سرنشينان خودرو که جمعا سه نفر ميشدند، رفتم. کمکم امدادگران ديگر هم از راه رسيدند و موفق شديم هم اين سه نفر را از آن وضع رها کنيم، هم پهنه جاده را از وجود باکسهاي رهاشده آب معدني پاک کنيم. اين عمليات ساعتها طول کشيد و من به همراه جمع دوستان حاضر خيلي دير به مراسم حنابندان رسيديم.»
شب عروسي و تصادف خونين
اما اين پايان ماجراهاي داماد امدادگر نبود، چون در جريان عروسي مجبور به امدادرساني در حادثه دلخراش ديگري ميشود.
خودش درباره اين حادثه ميگويد: «در حين بازگشت از مراسم عروسي به سمت منزل بوديم که متأسفانه تصادف سختي ميان يک دستگاه سمند و يک دستگاه پژو درست مقابل ديدگان ما رخ داد. »
حسين معطل نميکند، او مي گويد: «سريعا براي امدادرساني به نقطه حادثه رفتم. دوستان هلال احمر ديگري هم که ما را همراهي ميکردند، براي امدادرساني حاضر شدند.»
حسين ميافزايد:«خوشبختانه با حضور بهموقع ما کسي در اين حادثه جانش را از دست نداد اما من بعد از جريان امدادرساني متوجه شدم تمام لباسهاي داماديام آغشته به خون مصدومان شده و با همان لباسها براي اولينبار پا به خانه مشترکمان گذاشتم. ميترسيدم همسرم از اين وضع ناراحت شود اما در کمال ناباوري ديدم ايشان نه تنها از اين وضع دلخور نشدند بلکه با جمله افتخار ميکنم به شما که جان انسان را نجات ميدهيد، خستگي را از تنم بيرون کرد.»
حوادث کوهستاني در پايتخت برف ايران
حسين منطقهاي که در آن خدمت ميکند را مثل کف دست ميشناسد؛ از کوه کلونچي و چاله ميشان گرفته تا شاه شهيدان، گردنه عسلکشان،گردنه چري و گردنه شاه منصوري که هر کدام هر روزه بستر وقوع حوادث مختلف است: «بارش برفهاي سنگين از حدود 20 روز آينده در چلگرد آغاز ميشود و راهها يکي يکي بسته ميشود. از طرفي به واسطه وجود اولين پيست اسکي کوهرنگ در اين منطقه همواره در فصل سرد سال ما پذيراي جمعيت زيادي از علاقهمندان به ورزشهاي زمستاني هستيم؛ سفرهايي که فارغ از حادثه نيستند.»
سال نو را با امدادگري شروع کرديم
يکي از خاطرات کاري او به نوروز گذشته برميگردد. تحويل سال بود، خبر رسيد که سه نفر در ارتفاعات آب باريک گرفتار شدهاند، جايشان را دقيقا ميدانستيم اما راه براي رفتن وجود نداشت.
به هر سختي و مشکلي بود، خودمان را به اين افراد رسانديم، متأسفانه دو تن از اين جمع به علت سرمازدگي جان خود را از دست داده بودند و يک نفر ديگر هم دچار شکستگي پا شده بود، با اين حال مسافت زيادي دوستان خود را به پايين کشيده بود.
حسين براي فراگرفتن دورههاي آموزشي امدادرساني مجبور ميشود به استان اصفهان برود. او ميگويد: «منطقه کوهستاني ما همواره شاهد حوادث بسياري است و لازم است بوميهاي منطقه که به زير و زبر آن آشنا هستند، اين آموزشها را فرا بگيرند تا در مواقع بروز حادثه سريعتر به کار امدادرساني مشغول شوند. ما هم با درک اين مهم به همراه چندتن ديگر از دوستانمان تمامي دورههاي تخصصي امدادرساني را فرا گرفتهايم.»