شب نشینی های کثیف!

خراسان/ رفتارهاي آزار دهنده و بساط شب نشيني هاي او و برادرش با زنان غريبه به جايي رسيد که ديگر از ادامه اين زندگي مشترک متنفر شدم و حقيقت آن چه در اطرافم مي گذشت را با همه وجودم حس کردم. اين بود که تصميم گرفتم از اين اعتماد و اميدهاي واهي دست بردارم و به دنبال واقعيت هاي زندگي باشم تا اين که ...
زن 32ساله در حالي که دستان کوچک پسر سه ساله اي را در دست مي فشرد، دادخواست طلاق را روي ميز مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري گذاشت و با بيان اين که ديگر نمي تواند با همسرش زير يک سقف زندگي کند، در تشريح سرگذشت خود گفت: در خانواده اي به دنيا آمدم که پدرم از وضعيت مالي خوبي برخوردار نبود، به همين دليل بعد از پايان تحصيلاتم در مقطع متوسطه ترک تحصيل کردم و وارد بازار کار شدم. خلاصه براي آن که جهيزيه خودم را تهيه کنم و از طرفي هم کمک خرج خانواده باشم، در يک کارگاه توليدي مانتو شغلي براي خودم دست و پا کردم و به مدت 10سال از درآمدم براي اعضاي خانواده ام نيز هزينه مي کردم تا اين که «فريمان» به خواستگاري ام آمد.
او که 35ساله بود از طريق يکي از بستگان دور پدرم به خانواده ما معرفي شد. با توجه به اين که من اولين فرزند خانواده بودم و پدر و مادرم تجربه اي در اين باره نداشتند، بدون انجام هيچ گونه تحقيقاتي و تنها با اعتماد به حرف هاي خواستگارم که ادعا مي کرد دامدار و کشاورز است، به عقد او در آمدم. بالاخره شش ماه بعد از برگزاري مراسم عقدکنان، او مرا براي آغاز زندگي مشترک به اتاقک کوچکي برد که در يک گاوداري در حاشيه شهر ساخته شده بود. پدر و مادرم به شدت مخالف سکونت من در آن اتاقک انباري گونه و ترسناک بودند اما من براي حفظ زندگي ام تصميم گرفتم به حرف هاي ديگران توجه نکنم و در کنار شوهرم باشم.
هنوز يک هفته از آغاز زندگي مشترک مان نگذشته بود که فهميدم «فريمان» تنها کارگر آن دامداري است و صاحب آن جا براي کمک به همسرم و همچنين نگهباني از گاوهايش، آن اتاقک را در اختيار او قرار داده بود. با اين حال باز هم سکوت کردم و دوشادوش همسرم در حالي مشغول کار شدم که بوي تعفن فضولات حيواني در فاصله سه متري از محل زندگي ام به شدت آزارم مي داد.
در عين حال همه آن فضولات انباشته شده را به فاصله دورتري منتقل کردم و تنها به آينده اي روشن مي انديشيدم ولي خيلي زود همه آرزوهايم بر باد رفت و زندگي ام در مسير نابودي قرار گرفت. چند ماه بعد، هنگامي که پسرم را باردار بودم رفتارهاي «فريمان» به يک باره تغيير کرد زيرا پاي «نصرت» (برادرشوهرم) به زندگي ما باز شد. او هر روز زن غريبه اي را با خودش به منزل ما مي آورد و شوهرم نيز مرا وادار به پذيرايي از او مي کرد.
آرام آرام مجبور شدم بساط حشيش و ترياک کشي را نيز براي آن ها فراهم کنم. حتي همسرم مرا مجبور مي کرد ناس استفاده کنم و زماني که حالم به هم مي خورد، با خنديدن به حالت هاي من تفريح مي کردند. از سوي ديگر رفتارهاي زشت و کثيف شوهرم آن قدر آزاردهنده شد که نمي توانستم اين وضعيت را تحمل کنم. انگار من براي خدمتگزاري به زنان غريبه و رفتارهاي زننده همسرم و برادرش استخدام شده بودم. بالاخره کار به جايي رسيد که مرا تهديد مي کرد اگر در کنار آن ها موادمخدر مصرف نکنم، طلاقم مي دهد!
با اين تهديدها، روزي از خواب غفلت بيدار شدم و تصميم گرفتم از اين اعتماد و اميدهاي واهي دست بردارم و به دنبال حقيقت زندگي باشم. با اين حال فقط دلم به حال پسر کوچکم مي سوزد که آينده اش در هاله اي از ابهام قرار مي گيرد و نمي دانم سرنوشت او چگونه رقم خواهد خورد و ... شايان ذکر است، به دستور سرهنگ باقي زاده حکاک اين پرونده توسط مشاوران و کارشناسان زبده دايره مددکاري اجتماعي و با احضار همسر اين زن جوان مورد رسيدگي ويژه قرار گرفت.