نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
جامعه و حوادث

روایتی دردناک از نوجوانانی که در کودکی مواد مخدر را تجربه کردند

منبع
ايلنا
بروزرسانی
روایتی دردناک از نوجوانانی که در کودکی مواد مخدر را تجربه کردند

ايلنا/   روايتي از سرنوشت سه کودک از ميان کودکاني که يا معتاد به دنيا مي‌آيند و يا در پاي بساط پدر و مادر بخوري مي‌شوند و بعد هم در کنار آن‌ها به يک مصرف‌کننده مواد تبديل مي‌شوند. کودکاني که براي تامين مواد خود مجبور به دزدي، نگهداري مواد و بعضا فروش مواد مي‌شوند

برف شديدي آمده بود و من همه آن مدت زير پل سلطان‌آباد بودم و با مشما خودم را مي‌پوشاندم، اما ترجيح مي‌دادم، خانه نروم، چراکه پدرم من را کتک مي‌زد. 

وقتي صحبت از کودک مي‌شود، ناخودآگاه صداي خنده، شيطنت و بازي‌هاي کودکانه به ذهن مي‌رسد، اما هستند کودکاني که سهم آن‌ها از زندگي شيشه، ترياک، خماري، نشئگي و کارتن خوابي است.
 
آنچه در ادامه مي‌خوانيد، سرنوشت سه کودک از ميان کودکاني است که يا معتاد به دنيا مي‌آيند و يا در پاي بساط پدر و مادر بخوري مي‌شوند و بعد هم در کنار آن‌ها به يک مصرف‌کننده مواد تبديل مي‌شوند. کودکاني که براي تامين مواد خود مجبور به دزدي، نگهداري مواد و بعضا فروش مواد مي‌شوند. کودکاني که مجبور به کارتن خوابي نيز مي‌شوند. اين کودکان پس از گذران سختي‌هاي فراوان و رنج ترک اعتياد امروز در حالي‌که روزهاي پاک زندگي‌شان را تجربه مي‌کنند، آروزهاي بسياري براي آينده‌شان در سر دارند و براي رسيدن به آن تلاش مي‌کنند.
 
موقع ناهار است و من منتظرم تا پسران سراي نور را بعد از صرف غذايشان ببينم. رامين اولي پسري است که نزد ما مي‌آيد. او ۱۴ سال دارد و اهل بم است. برايم غيرقابل باور است، پسربچه‌اي مانند او روزي، مصرف‌کننده مواد مخدر بوده و با کلمه‌هايي مثل خماري، نشئگي، هرويين و حشيش آشناست، پدرش به ترياک اعتياد داشته و پس از ترک مواد با زن ديگري ازدواج کرده و رامين، برادران و مادرش را ترک مي‌کند، رامين با اشاره به اولين باري که مواد مصرف کرده مي‌گويد: ۷ساله که بودم پسر همسايه‌مان که خانوادگي در کار خريد و فروش مواد مخدر بودند به من ناس داد و من هم ناس انداختم و خوشم آمد و هر روز مي‌رفتم و از او ناس مي‌گرفتم. کلاس اول بودم و براي بازي در کوچه از مدرسه فرار کرد. گاهي اوقات هم براي اينکه پول ناسم را به پسر همسايه‌مان بدهم، بجاي اينکه به مدرسه بروم در ميدان نزديک خانه‌مان تقويم مي‌فروختم.
در خانه من را با زنجير به ميله مي‌بستند تا فرار نکنم
يک روز خانمي را در پارک ديدم که مواد مي‌کشيد؛ کنارش رفتم و از او پرسيدم اين سفيدها چيست؟ آن زن که همه او را «نصرت» صدا مي‌کردند، به من گفت اين گرد سفيد دوا است؛ مي‌خواهي بکشي و همانجا به من ياد داد تا هروئين بکشم.
 
وي درباره شروع مصرف هروئين و حضورش در سياه خانه ادامه مي‌دهد: يک روز خانمي را در پارک ديدم که مواد مي‌کشيد، کنارش رفتم و از او پرسيدم اين سفيدها چيست، آن زن که همه او را «نصرت» صدا مي‌کردند، به من گفت دوا است؛ مي‌خواهي بکشي و همانجا به من ياد داد تا هروئين بکشم، روز بعد دوباره رفتم پيش او و همراهش به سياه خانه رفتم. در آنجا، همه افراد از زن، مرد و بچه مواد مصرف مي‌کردند و همان جا شب را سپري مي‌کردند. در آنجا هيچ کسي خانه ندارد و در زير يک ساختمان نيمه‌کاره بلند همه جمع مي‌شدند و مواد مصرف مي‌کردند. 
 
رامين پس از شروع مصرف هروئين بدون اطلاع به خانواده‌اش به سياه خانه مي‌رود و مدتي در آنجا مي‌ماند، وي خاطرنشان مي‌کند: بعد از مدتي خانواده‌ام من را پيدا کردند و به خانه بازگرداندند. در خانه من را با زنجير به ميله مي‌بستند که فرار نکنم. برادرانم من را با شلنگ و کابل و ميله زدند، اما ما در خانه کليدهاي زيادي داشتيم، يک روز هم من يک کليد را پيدا کردم که به قفل زنجيري که با آن بسته شده بودم، مي‌خورد؛ من هم آن را باز و فرار کردم. 
شيطان گولم زد؛ قصد اين کارها را نداشتم
رامين با لهجه شيرين کرماني‌اش در حالي که مي‌گويد، شيطان من را گول مي‌زد و من قصد نداشتم، اين کارها را کنم، ادامه مي‌دهد: يکبار هم زير پل بعثت رفتم و با يک خانم ساقي آشنا شدم و او به من شيشه داد. حدود يک ماهي همراه سميرا در آن پارک بودم و برايش مواد مي‌فروختم. او هم به من شيشه مي‌داد و من شيشه مي‌کشيدم.سميرا ساقي خيلي بامرامي بود، البته يکي دو بار هم ما را گرفتند.
 
وي درباره روزهاي ترک اعتياد خود خاطرنشان مي‌کند: در بهشت زهرا در حال فروختن فال بودم، اما اورژانس اجتماعي من را گرفت و اول براي ترک بردند، آن روزها خيلي سخت گذشت و بسيار درد داشتم و بعد از اينکه ترک کردم من را به اين جا آوردند.
دوست دارم پليس شوم
رامين درباره روياهايش اينطور مي‌گويد: من فيلم‌هاي بورسلي را نگاه مي‌کنم و کونگ‌فو را خيلي دوست دارم. اين جا هم خيلي خوب است و دوستش دارم. دوست دارم پليس شوم.سعي مي‌کنم خوب درس بخوانم تا بتوانم مامور نيروي انتظامي شوم. 
مادرم براي آرام کردنم به من هروئين داد
مهدي نوجوان ۱۴ ساله بازيگوشي است که اگرچه امروز او شهردار آشپزخانه است، اما به دليل صحبت با ما، از دوستانش خواست تا به جاي او ظرف‌ها را بشويند. او حدود دو ماه است به مرکز سراي نور جمعيت طلوع بي‌نشان‌ها آمده‌است، مادر مهدي به هروئين يا همان دوا و شيشه معتاد بوده و در حال حاضر متادون مصرف مي‌کند. مهدي در کنار مادرش هروئين، شيشه و کراک را تجربه کرده است. اين پسر نوجوان که حالا چندماهي است، ترک کرده و به قول خودش تازه فهميده خدا چه نعمتي به او داده است، مي‌گويد: بچه که بودم يک روز پلاستيک باقي‌مانده مواد مادرم را روي بخاري گذاشتم که آتش گرفت و انگشتانم سوخت. درد زيادي داشت و من بسيار گريه مي‌کردم. مادرم براي اين که من را آرام کند به من هروئين داد. پدرم به او گفت اين کار را نکن ولي او به من مواد داد. از آن به بعد هر وقت مصرف مي‌کرد، من هم کنار او مي‌نشستم و مي‌کشيدم. 
 
مواد را بوسيدم و کنار گذاشتم و مي‌خواهم پليس شوم
مهدي درباره خواهر و برادرهايش مي‌گويد: برادرم هم معتاد بود، اما ترک کرده است. من براي اينکه بتوانم هزينه موادم را تامين کنم، گدايي مي‌کردم، آن روزها خيلي اذيت مي‌شدم، اما الان که ترک کرده‌ام قدر بدنم را مي‌دانم و مي‌دانم خدا چه نعمتي به من داده است. اگر هم مواد باشد نمي‌خواهم مصرف کنم، چراکه اين بدن را خدا به من تازه داده است و نمي‌توانم از آن استفاده نکنم. 
 
اين عضو خانواده طلوع بي‌نشان‌ها تاکيد مي‌کند که مواد را بوسيدم و کنار گذاشتم و ادامه مي‌دهد: من مدرسه را تا نيمه رفتم، در حال حاضر هم متفرقه درس مي‌خوانم. بعضي وقت‌ها از گدايي روزانه ۱۵ تا ۲۰ هزار تومان درآمد داشتم، اما اگر دعوا مي‌شد من حتما کتک مي‌زدم. به لامبورگيني و زانتيا علاقه دارم. دوست دارم يا خلبان شوم يا پليس و يا فوتباليست. 
برادر کوچکم بخوري است
مادر و پدرم هر دو مواد مصرف مي‌کردند و من وقتي مي‌ديدم، آن‌ها بعد از مصرف حالشان خوب مي‌شود و ديگر دعوا نمي‌کنند، دوست داشتم آن را امتحان کنم.
 
اکثر نوجوانان اين خانه يا به واسطه اعتياد مادر معتاد به دنيا آمده‌اند يا در کنار بساط پدر و مادر بخوري شده‌اند و يا به دليل اينکه مواد به راحتي در دسترسشان بوده است، مصرف‌کننده شده‌اند. سهيل نوجوان ۱۶ساله‌اي است که ۸ سال درگير مواد بوده است. مادر، پدر و برادر سهيل هم معتاد هستند و برادر کوچکش هم بخوري است. در حال حاضر پدر سهيل کارتن خواب است و او خبري از پدر ندارد، برادرش در يکي از مراکز ماده ۱۶ است و مادرش به همراه خواهر يکساله‌اش در سراي مهر است. 
 
پدر سهيل او را از ۸ سالگي براي پادويي به يک کارگاه خياطي فرستاد و تمام دستمزد سهيل هم را براي مواد هزينه مي‌کرد. گاهي اوقات سهيل براي پدرش مواد مي‌خريده که همان موقع هم با مواد آشنا مي‌شود، وي مي‌گويد: مادر و پدرم هر دو مصرف مي‌کردند و من وقتي مي‌ديدم، آن‌ها بعد از مصرف حالشان خوب مي‌شود و ديگر دعوا نمي‌کنند، دوست داشتم آن را امتحان کنم. اولين بار که مصرف کردم از ساقي موادفروش خواستم برايم دود بگيرد و بعدها که خودم يادم گرفتم از بخشي از مواد پدر و مادرم بر مي‌داشتم و مصرف مي‌کردم.
براي جبران احساس خلاء دوباره مواد مصرف کردم
وي دو الي سه بار سعي کرده مواد را ترک کند، اما مي‌گويد چون هميشه کمبود محبت داشته، براي جبران احساس خلاء دوباره مواد مصرف کرده است، اين نوجوان ۱۶ ساله ادامه مي‌دهد: دو الي سه سال اخير که نمي‌توانستم سرکار بروم، کارتن خواب شده بودم و براي تامين مخارجم دزدي هم مي‌کردم. دو سال پيش در يکي از روزهاي سرد زمستان برف شديدي آمده بود و من همه آن مدت زير پل سلطان آباد بودم و با مشما خودم را مي‌پوشاندم، اما ترجيح مي‌دادم خانه نروم، چراکه پدرم من را کتک مي‌زد و مجبورم مي‌کرد تا برايش مواد تهيه کنم. 
 
سهيل خاطرنشان مي‌کند: برخي از کارتن خواب‌ها زورگيري و خفت گيري مي‌کردند و برخي اوقات از من مواد و پول مي‌گرفتند، گاهي اوقات هم براي اينکه خرج موادم را در بياورم مواد مي‌فروختم. مادرم گهگاهي به سراغم مي‌آمد و دور از چشم پدرم، برايم پول و غذا مي‌آورد. 
نتوانستم پول کمپ را بدهم و فرار کردم
۷ ماه پيش بود که ديگر از اين وضعيت خسته شده بودم و به مادرم گفتم که مي‌خواهم ترک کنم. مادرم من را به يک کمپ خصوصي برد، چندماهي آنجا بودم، اما در آنجا من را کتک مي‌زدند.
 
وي ادامه مي‌دهد: ۷ ماه پيش بود که ديگر از اين وضعيت خسته شده بودم و به مادرم گفتم که مي‌خواهم ترک کنم. مادرم من را به يک کمپ خصوصي برد، چندماهي آنجا بودم، اما در آنجا من را کتک مي‌زدند. بعد از مدتي هم چون نمي‌توانستم هزينه آنجا را بدهم، فرار کردم. 
 
دندان‌هاي سهيل براثر مصرف مواد ريخته است. او که تا کلاس چهارم درس خوانده درباره وضعيت خانوادگي‌اش مي‌گويد: برادر بزرگم معتاد است، اما برادر کوچکم بخوري بود که الان بهتر شده است. کل خانواده ما هروئين مي‌کشيد. اوايل روزي دوبار مصرف مي‌کردم، اما اين اواخر هر ده دقيقه يک بار مصرف مي‌کردم و اگر مصرف نمي‌کردم خمار مي‌شدم، روزي ۱۰۰ هزار تومان هزينه مصرف موادم مي‌شد. دزدي مي‌کردم و هزينه مواد را تامين مي‌کردم. آنجا با کارتن خواب‌ها رفيق شده بودم و يکي از آن‌ها روش دزدي از ماشين را به من ياد داد. اوايل با او براي دزدي مي‌رفتم، اما بعدها خودم مي‌رفتم و به يکي از پارکينگ‌داران در سلطان آباد مي‌فروختم، اما هر روز دزدي نمي‌رفتم، هفته‌اي دو بار مي‌رفتم و ۸۰۰ الي ۹۰۰ تومان در مي‌آوردم و همين براي يک هفته کافي بود. ۴ الي ۵ سال است که درس نخوانده‌ام و ديگر حوصله درس خواندن ندارم. 
اصلا دلم نمي‌خواهد پدرم را ببينم
از او درباره آرزوهايش مي‌پرسم و اينکه دوست دارد چه کاره شود، مي‌گويد: اصلا به آينده فکر نمي‌کنم. زماني که مي‌خواستم ترک کنم، خيلي اذيت شدم، اما الان ۷ ماه و ۱۰ روز است که پاک هستم و طعم پاکي را مي‌چشم و مي‌بينم که چه چيز خوبي است و اين تنها چيزي است که برايم مهم است. البته نگران مادر، خواهر و برادرم هستم، اما دلم نمي‌خواهد اصلا پدرم را ببينم و برايم مهم نيست، در چه حالي است و برايش چه اتفاقي افتاده است. 
 
اعضاي جمعيت طلوع بي‌نشان‌ها در اين خانه با عشق و محبت شرايطي را فراهم کرده‌اند، پسراني که تا ديروز درگير اعتياد بوده و سختي و رنج ترک را چشيده‌اند، امروز با حضور در اين سرا علاوه بر احساس آرامش و امنيت، هويت و شخصيت خود را بدست آورند و بتوانند با يادگيري مهارت‌هاي مختلف براي آينده خود برنامه‌ريزي و هدف‌گذاري کنند. 


به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره