ققنوس افسانهای در کالبد پسربچه ۸ ساله
مهر/ ققنوس افسانه، داستان يا خيال نيست. ققنوس پسربچه اي ۸ ساله است که به دل آتش زد، خودش سوخت تا زندگي ديگران را نجات دهد، تا از ميان زبانه هاي آتش فداکاري متولد شود.
حوالي ساعت ۱۴ و ۳۰ دقيقه نوزدهم بهمن ماه بود که در خرم بيد يکي از شهرهاي فارس شعلههاي آتش در عقب يک خودرو ون زبانه کشيد. شايد اگر کسي از کنار اين خودرو عبور ميکرد نميدانست که داخل آنچه خبر است و جان چهار کودک و نوجوان در خطر است. هر لحظه امکان يک انفجار شديد در عقب خودرو وجود داشت. يک دختر بچه سه ساله و يک پسر هشت ساله و دو نوجوان ۱۴ ساله در مهلکه گرفتار شده بودند و هيچ راه فراري وجود نداشت.
شعلههاي آتش زبانه کشيده بود و وحشيانه ميتازيد، هر لحظه بر شدت آتش افزوده ميشد. اين روايتي از يک تراژدي نيست که در آن سرنشينان خودرو زنده زنده در آتش بسوزند بلکه روايت قهرمان هشت سالهاي است که فداکاري کرد و چند نفر را از ميان آهنهاي گداخته از آتش بيرون کشيد.
پدر اين پسر هشت ساله روايت آن ساعت زجرآور جدال مرگ و زندگي فرزندش را اينگونه روايت ميکند: «همه اين ماجرا ۳۰ دقيقه طول کشيد. ۳۰ دقيقهاي که محمدطاها به آتش زد تا جان ديگران را نجات دهد. همه اين دقايق فقط ۳۰ دقيقه طول کشيد که از يک روز معمولي به ساعاتي زجرآور براي بچه ام و ديگر طعمههاي آتش تبديل شود.»
آرمند ادامه ماجرا را اينگونه شرح ميدهد: محمدطاها وقتي که مي بيند شعلههاي آتش زبانه کشيده براي باز کردن در خودرو ميرود اما بي خبر از همه جا که ريموت خودرو در آتش سوخته و امکان باز کردن در وجود ندارد. درخودرو جسم نيمه جان برادر و پسر دايي ۱۴ ساله و آن طرفتر هم نوه سه ساله گريان عمه اش است.
محمدطاها آنجا يک تصميم ميگيرد، اينکه به آتش بزند و همه آنها را از ميان آهنهاي گداخته بيرون بکشد. پدر محمدطاها اين را ميگويد و ادامه ميدهد: محمد طاها موفق به باز کردن در نميشود اما بازهم از تلاش دست برنمي دارد. ناگهان يک تصميم ميگيرد و با ميله آهني شيشه ون را مي شکند و در را باز ميکند.ابتدا دختر بچه سه ساله را در بغلش گرفته و به سرعت از ميان زبانههاي آتش بيرون ميبرد. بار ديگر به داخل ون برگشته و در حالي که فرش داخل ون آتش گرفته و هر لحظه شدت آن بيشتر ميشود به سمت برادر و پسر دايي اش که دچار گازگرفتگي شده و نيمه جان وسط افتادهاند ميرود.
وي ادامه ميدهد: او به هر سختي بوده آنها را صدا زده و ميگويد که آنجا آتش گرفته و همه را از خودرو خارج ميکند.
پدر محمدطاها کارگر روزمزدي است که دو پسر و يک دختر بچه شش روزه دارد. او اگر يک روز سرکار نرود چرخ زندگي اش نمي چرخد. آنها کنار جاده خرمبيد غذاي خانگي ميفروختند. صندليهاي عقب ون را برداشته و آن را فرش کرده بودند تا بتوانند از اين طريق کمک خرج خانواده باشند.
در گوشهاي از ون يک کپسول و پيک نيک گذاشته بودند تا غذاي گرم خانگي به مردم بفروشند غذاي گرمي که داغ بر دلشان گذاشت.
محمدطاها همه را از ون خارج ميکند اما شعلهها راه خروجش را ميبندند، اما او بايد فرار کند آنهم از ميان شعلههايي که تا چند دقيقه ديگر کبابش ميکردند
پدر محمدطاها ميگويد: او فرار کرد اما شعلههاي آتش ردشان را بر روي صورت و دستها به جا گذاشتهاند. اين پسرهشت ساله ۲۰ درصد سوختگي در ناحيه دست و صورت دارد.
سوختگي صورت محمدطاها درجه سه و عميق است. اين را دکتر کشاورزي ميگويد و ميافزايد: روند درمان در کودکان دچار سوختگي پيچيده است زيرا کودکان در سن رشد هستند و دائم پوستشان نياز به ترميم دارد اما به طور حتم تا زماني که زنده باشم تمام درمان محمدطاها را به طور رايگان انجام ميدهم البته پس ازطي شدن روند درمان بايد عمل زيبايي انجام شود.
پزشک معالج اين کودک هشت ساله ادامه ميدهد: در تمام دنيا هزينههاي درمان بيماران سوختگي ميلياردي است اما در کشور ما هزينهها کمتر است اما با اين وجود به دليل اينکه پدر محمدطاها بيمه نيست براي تأمين لباسهاي سوختگي و فيزيوتراپي نياز به حمايت دارد.
ققنوس افسانهها حالا اين پسربچه هشت ساله هست که از دل آتش فداکاري متولد کرده است. بزرگي و بزرگمنشي خلق کرده تا مردم براي خواندن از ققنوس صفحات کتابها را ورق نزنند.
آن روز از دل آتش عشق به هم نوع متولدشد.