در امتداد تاریکی؛ دختری در دام شیطان اینترنتی!
خراسان/ لحظه اي که احساس کردم «احمد» نقشه اي شيطاني در سر دارد با جيغ و فرياد از او خواستم تا خودرو را متوقف کند. هنگامي که وحشت زده و هراسان از خودرو بيرون پريدم فقط با قدم هاي بلند از آن مکان گريختم اما ...
دختر 16 ساله با بيان اين ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شفاي مشهد گفت: با آن که پدرم فردي تحصيل کرده و کارمند يکي از ادارات دولتي در مشهد است اما به خاطر اعتيادش رفتاري خشن و برخوردهاي نامناسب با اعضاي خانواده دارد به گونه اي که شنيدن جملات محبت آميز يا نوازش هاي پدرانه از همان دوران کودکي برايم يک آرزو بود.
هر بار که به دليل رفتارهاي خشونت آميز پدرم به گوشه اتاق پناه مي بردم و گريه مي کردم، مادرم در کنارم قرار مي گرفت و مرا دلداري مي داد که بايد با اين گونه رفتارها و جملات توهين آميز پدرم مدارا کنم! به همين دليل گوشي تلفن همراه و جست وجو در فضاهاي مجازي تنها سرگرمي من بود و اوقاتم را با ورود به گروه هاي مختلف اجتماعي سپري مي کردم.
وابستگي من به گوشي تلفن بعد از شيوع ويروس کرونا و تعطيلي مدارس بيشتر شد تا جايي که نرم افزارها و اپليکيشن هاي متفاوتي را نصب مي کردم تا در کلاس هاي هنري هم شرکت کنم. در حالي که مادرم از قابليت هاي گوناگون اين اپليکيشن ها اطلاعاتي نداشت من به راحتي در کانال هاي مختلف عضو مي شدم و با افراد زيادي چت مي کردم به همين دليل دوستان زيادي در فضاي مجازي پيدا کرده بودم و بيشتر اوقاتم را با گفت وگو با آن ها مي گذراندم تا اين که در يکي از همين کانال ها با پسر 25 ساله اي آشنا شدم که خود را پسري مجرد و دانشجوي مقطع فوق ليسانس در يکي از رشته هاي مهندسي معرفي مي کرد.
ارتباط تلفني و پيامکي من و احمد به روابط صميمانه انجاميد تا جايي که ديگر با او درد دل مي کردم و مشکلاتم را در ميان مي گذاشتم. احمد همواره با مهرباني به حرف هايم گوش مي داد و راهنمايي ام مي کرد به گونه اي که ديگر وابستگي عاطفي عجيبي به او پيدا کردم و دلباخته اش شدم. احمد که مدعي بود قصد ازدواج با مرا دارد پيشنهاد کرد تا يکديگر را به صورت حضوري ملاقات کنيم. من هم که او را در قامت همسر آينده ام مي ديدم و منتظر بودم که روزي به خواستگاري ام بيايد و مرا به درون قصر آرزوهايم ببرد، خيلي سريع پيشنهادش را پذيرفتم و در پارک نزديک منزلمان با او قرار ملاقات گذاشتم چرا که دوست داشتم هر چه زودتر ازدواج کنم و به دنبال روياهايم بروم. آن روز وقتي احمد روي نيمکت پارک در کنارم نشست لب به تعريف و تمجيد از ظاهر زيبا و رفتار و گفتارم گشود و گفت: «تو همان کسي هستي که سال ها در ذهن و افکارم چهره او را ترسيم کردم.»
خلاصه احمد با چرب زباني مرا به يکي از رستوران هاي شانديز برد و تا پاسي از شب با هم به تفريح و خوش گذراني پرداختيم به طوري که متوجه گذر زمان نشدم. وقتي به خود آمدم که ديگر پاسي از شب گذشته بود. در اين هنگام احمد از من خواست تا به ويلاي شخصي يکي از دوستانش برويم و تا صبح آن جا بمانيم اما من نپذيرفتم تا اين که او به طور ناگهاني مسير حرکت خودرو را تغيير داد و به سمت مکان نامشخصي حرکت کرد.
من که متوجه نقشه شيطاني او شده بودم و از نگاه هاي هوس آلودش خودم را در معرض يک رسوايي مي ديدم با جيغ و فرياد از او خواستم خودرو را متوقف کند ولي او همچنان به فريادهايم بي توجهي مي کرد تا اين که در يک لحظه تصميم گرفتم خودم را به بيرون از خودرو پرت کنم. احمد که متوجه موضوع شده بود از ترس پايش را روي پدال ترمز فشرد و من با پاي پياده فرار کردم. وقتي از او دور شدم و اثري از خودروي احمد نديدم براي دقايقي کنار خيابان نشستم اما در آن ساعت از شب ترسيدم به خانه بازگردم چرا که يقين داشتم کتک مفصلي مي خورم. به همين دليل سوار اتوبوس شدم و به مرکز شهر آمدم. در خيابان ها سرگردان بودم که مورد ظن ماموران انتظامي قرار گرفتم و به کلانتري هدايت شدم. اين جا بود که با بررسي هاي پليس مشخص شد احمد مردي متاهل و داراي دو فرزند است و من فريب نقشه شيطاني او را در فضاي مجازي خورده ام و ...
شايان ذکر است با صدور دستوري ويژه از سوي سرگرد علي امارلو (رئيس کلانتري شفا) تحقيقات پليسي براي کشف زواياي پنهان اين پرونده همچنان ادامه دارد.
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي