نماد آخرین خبر

در امتداد تاریکی/ پدرم به زور مرا شوهر داد، بدبختی ام آغاز شد

منبع
خراسان
بروزرسانی
در امتداد تاریکی/ پدرم به زور مرا شوهر داد، بدبختی ام آغاز شد
خراسان/ ۱۹ساله بودم که پدرم به زور من را به عقد پسر يکي از دوستان قديمي اش در آورد. او مي گفت اگر ازدواج کنم خوشبخت مي شوم و او هم بهتر مي تواند از پس مخارج خواهر و برادرهايم بر بيايد. من در حالي با مجيد ازدواج کردم که حتي نمي دانستم شغل او چيست. او وضعيت مالي خوبي داشت و عروسي مفصلي برايم گرفت و زندگي مشترک مان آغاز شد. چند روزي از عروسي گذشته بود و مجيد همچنان در خانه بود. وقتي با او درباره شغلش صحبت کردم گفت هنوز وقت کار نشده است. او يکي دو ماه خانه نشين بود اما بعد از آن ناگهان دو هفته ناپديد شد. هيچ کس خبري از شوهرم نداشت و نمي دانستم چه بلايي سرش آمده است. دو هفته دلواپسش بودم تا اين که بالاخره به خانه برگشت. رفت و آمدهاي مجيد مشکوک بود تا اين که بالاخره فهميدم او يک خلافکار سابقه دار است. هنوز سالگرد ازدواج مان را جشن نگرفته بوديم که مجيد به زندان افتاد. او در جريان سرقت از يک شرکت دستگير شده و به دو سال زندان محکوم شده بود. با اين که اوايل وضعيت مالي خوبي داشتيم اما زنداني شدن او همه چيز را خراب کرد. وقتي به ملاقات شوهرم رفته بودم و از نداري شکوه کردم زني به نام ماهرخ را به من معرفي کرد و گفت سراغ او بروم و کمک بگيرم. وقتي به خانه اين زن رفتم فهميدم زني سابقه دار است که در مکان هاي شلوغ جيب بري مي کند. او به من آموزش داد که چطور در مترو و اتوبوس جيب بري کنم اما من استعداد زيادي در اين کار نداشتم و خيلي زود دستگير شدم. با اين که چيز زيادي از ترفندهاي سرقت نمي دانستم اما در زندان از زن هاي سابقه دار و حرفه اي شگردهاي سرقت را ياد گرفتم و ۶ماه بعد وقتي از زندان آزاد شدم در دزدي خبره بودم. بعد از آزادي چون هنوز شوهرم زنداني بود مجبور بودم دزدي کنم. مشکلات من از زماني بيشتر شد که به موادمخدر هم اعتياد پيدا و همه پل هاي پشت سرم را خراب کردم. ديگر مجبور بودم براي تهيه مواد مصرفي ام که شده دزدي کنم. اين بار تصميم گرفتم کارهاي بزرگ تري انجام دهم. به همين دليل سراغ طلافروشي ها مي رفتم. شگرد من به اين شکل بود که با همدستي زن ديگري به بهانه خريد طلا وارد طلافروشي مي شديم، او سر فروشنده را گرم مي کرد و من هم جواهرات را زير لباس هايم پنهان مي کردم و از مغازه بيرون مي رفتم. اين کار باعث شد براي مدتي وضعيت زندگي ام سر و سامان بگيرد اما چون پول دزدي برکتي ندارد اين زمان کوتاه بود اما دوباره که دستگير شدم، چون سابقه دار بودم قاضي حبس طولاني تري برايم در نظر گرفت. حالا شوهرم از زندان آزاد شده و من زنداني ام. مال حرام آن قدر در خانه مان وارد شده که انگار نمي توانيم هيچ وقت زير يک سقف زندگي کنيم. اين روزها بيشتر از قبل به اولين مرتبه اي که به خواسته شوهرم سرقت کردم فکر مي کنم، نمي دانم مسير زندگي ام به کجا مي رسد.