تاريخ ايراني/
متن پيش رو در تاريخ ايراني منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
عاتقه صديقي کمتر از يک ماه همسر رئيسجمهور ايران بود. براي او از محافظتهاي معمول همسران رئيسجمهور بالاخص در آن دوره ترور و بحران خبري نبود. همسر محمدعلي رجايي روز هشتم شهريور ۱۳۶۰ جنازه سوخته دومين رئيسجمهور ايران را از طريق دندانش شناسايي کرد؛ اما چنانکه ميگويد سالها انتظار شهادت همسر مبارز پيش از انقلاب و مسئول پس از انقلاب خود را داشت. نماينده ادوار اول تا سوم مجلس شوراي اسلامي، انتخاب همسرش به رياستجمهوري پس از عزل ابوالحسن بنيصدر را روندي طبيعي ميداند و حضور کانديداهاي ديگر در انتخابات دومين دوره رياستجمهوري را «فداکاري» توصيف ميکند. مدت رقابت کوتاه بود و دو رقيب رجايي در آستانه انتخابات گفتند به او راي ميدهند. مدت رياستجمهوري رجايي هم کوتاه بود اما همان ۲۸ روز الگويي شد که احمدينژاد خود را «رجايي دوم» ميخواند؛ تعبيري که همسر رجايي نه تنها آن را باور ندارد بلکه ميگويد: «اگر رجايي ميخواست به اين شکل راه را ادامه دهد ديگر آن رجايياي نميشد که ديگران بخواهند از او الگو بگيرند.»
در ادامه بخشهايي از گفتوگوي همسر شهيد رجايي را درباره دوران کوتاه رياستجمهوري وي و مصائب آن که در ويژهنامه نوروز ۸۸ روزنامه «اعتماد ملي» منتشر شده ميخوانيد:
بنيصدر در مقابل اقدامات دولت رجايي کارشکني ميکرد
شهيد رجايي تا ميتوانست ميکوشيد تا مردم از اختلافات دولتمردان رنج نبرند؛ ۹ ماه کارشکني و تکميل نشدن هيات دولت که دست او را براي انجام کارها بسته بود تحمل کرد. به همه نامههاي بنيصدر که با لحني تند و در بعضي موارد بيادبانه نوشته ميشد، مودبانه پاسخ ميداد و سعي ميکرد تا حد امکان سکوت کند. ايشان حتي در يکي از سفرهاي بنيصدر با شناختي که از روحيه متکبرانه و برخوردهاي وي داشت به آن شهر رفت تا با همراهي با بنيصدر و پخش آن از صداوسيما مردم بگويند الحمدالله مسئولان ما با يکديگر اختلافي ندارند و آرامش در جامعه برقرار شود اما در همان سفر، بنيصدر در انظار عمومي چند قدم جلوتر ميرفت و با بياعتنايي رجايي را پشت سر ميگذاشت.
آنچه خودم حس ميکردم اين بود که روندي طبيعي در حال رخ دادن است؛ چون بنيصدر مدام در مقابل اقدامات دولت رجايي کارشکني ميکرد، ملت به مظلوميت رجايي پي برده بود و اينکه او خدمتگزار حقيقيشان است. فضا به گونهاي بود که رجايي در صورت نامزدي راي ميآورد.
اعضاي نهضت آزادي رجايي را براي وزارت مناسب نميديدند
شهيد رجايي آنچنان خود را وقف انقلاب کرده بود که او را در خانه نميديديم. هر ۱۵ روز يک بار خانه ميآمد، شب ميخوابيد و صبح زود ميرفت. فرصتي نبود. رجايي وقتي به عنوان کفيل وزارت آموزشوپرورش به مجلس گزارش داد، نمايندگان تازه او را شناختند. چون دکترا نداشت او را براي وزارت آموزشوپرورش مناسب نديدند و کفيل شد؛ اما در هنگام ارائه گزارش ميگويند فقط از او بايد حمايت کنند؛ اين شناخت از همان هنگام که او در دولت موقت مسئوليت داشت به وجود آمده بود؛ اما اعضاي نهضت آزادي او را براي پست وزارت مناسب نميديدند. وقتي مسئله نخستوزيري ايشان مطرح شد، ابتدا زير بار نرفت، گفت افراد ديگري هستند که شايسته نخستوزيري باشند؛ اما نيروهاي انقلابي با شناختي که از او در دوران مبارزه و مقاومت در زندانهاي شاه داشتند، ميدانستند که او ميتواند بحران را مديريت کند. گفت من ترجيح ميدهم معلم بمانم اما حالا که حضور من يک وظيفه است ميآيم و آبرويمان را گرو ميگذارم؛ اما به لطف خدا براي هميشه تاريخ آبرومند شد.
مسئله مرگ براي ما حلشده بود
ايشان من را از سال ۴۹ مستقيما وارد مبارزه پيچيده و خطرناکي کرد. وقتي وارد زندگي ايشان شدم خودم را براي بسياري از پيشامدها آماده کرده بودم. از نظر وي مبارزه اصل و زندگي فرع بود. مسئله مرگ آنقدر براي ما حلشده بود که گاهي در اين باره با هم شوخي ميکرديم. هر وقت در کنار خانه صداي تيراندازي ميشنيديم ميگفتيم ايشان را ترور کردند. مسئله شهادت براي ايشان قابل انتظار بود، رعايت خيلي مسائل را نميکرد. در خانه دو محافظ داشت که آنها هم کنار در ميايستادند. در اتاق ما پنجرهاي بود که رو به يک خانه بزرگ متروکه باز ميشد. رجايي از اوضاع خانه اطلاع نداشت و چندان هم به هشدارهاي ما درباره اينکه آن خانه ميتواند مورد استفاده منافقين قرار گيرد، گوش نميکرد. پس از آنکه امام فرمودند واجب است جان خود را حفظ کنيد، ايشان هم احتياط بيشتري ميکرد.
سه رقيب رجايي ميدانستند راي نميآورند
سه رقيب شهيد رجايي [عباس شيباني، حبيبالله عسگراولادي مسلمان و سيد علياکبر پرورش] به شرايط آگاه بودند، آنها ميدانستند راي نميآورند اما فداکاري کردند. براي اينکه اصول رقابت در دموکراسي حفظ شود به صحنه آمدند؛ اما درباره حمايت احزاب و گروهها بايد بگويم شهيد رجايي در طول مبارزات و پس از پيروزي انقلاب تجارب زيادي در ارتباط با گروههاي مختلف اندوخته بود. عضو نهضت آزادي بود، با سازمان مجاهدين خلق همکاري ميکرد، حتي وقتي تغيير ايدئولوژي سازمان بر همه آشکار نشده بود، شهيد رجايي هنگامي که بيانيه آنها را خواند، اولين چيزي که گفت اين بود که اينها در بيانيه بسمالله نياوردهاند. استدلال سازمان اين بود که يادمان رفته، اما رجايي پي به تغيير نگرشهاي آنها برده بود. رجايي با موتلفه از گذشته شناخت داشت و زماني هم با آنها همکاري ميکرد.
او عضو حزب جمهوري اسلامي نشد، شايد نيازي به عضويت نميديد، اما ارتباط بسيار خوبي با شهيد بهشتي داشت و پس از شهادت ايشان گفت کمر دولت شکست. در خانه اشک از چشمانش سرازير بود. رجايي احترام همه اين گروهها را داشت. در دورهاي که جو عليه مهندس بازرگان بسيار سنگين بود براي احوالپرسي وي به بيمارستان رفت. بازرگان زماني استاد رجايي بود و او احترام استادي را بجا ميآورد. رجايي ضرورتي حس نميکرد عضو حزب و گروهي شود. احزاب و گروهها هم رجايي را از خودشان ميدانستند.
[دوران کانديداتوري رياست جمهوري] در فضايي که به وجود آمده بود، رابطه رسمي رجايي و نهضت آزادي قطع شده بود. آنها پيش ايشان نميرفتند و رجايي هم از آنها مشورت نميگرفت؛ اما به طور فردي ارتباطاتي داشت، خصوصا با مهندس عزتالله سحابي.
رجايي به مشورت با کارشناسان معتقد بود
اينکه آقاي احمدينژاد ميگويد انحلال سازمان مديريت و برنامهريزي را از شهيد رجايي الهام گرفته تهمت بزرگي است. تاسف ميخورم که به راحتي چنين حرفهايي زده ميشود. رجايي به مشورت با کارشناسان معتقد بود. گرچه ميگفت بايد ساختار متحول شود اما به منزله ناديده گرفتن متخصصان و انحلال سازمانهاي کارشناسي نبود. با تمام وجود روحيه انتقادپذيري داشت، اگر حرف حقي حتي از زبان باطل ميشنيد روي آن تامل ميکرد. اين خصلتهاي شهيد رجايي او را به جايي رساند که امروز برخي افراد خودشان را به ايشان ميچسبانند. من به آقاي احمدينژاد و همه کساني که اين شيوه را دنبال ميکنند هشدار ميدهم به عاقبت راهي که ميرويد بينديشيد. اگر رجايي ميخواست به اين شکل راه را ادامه دهد ديگر آن رجايياي نميشد که ديگران بخواهند از او الگو بگيرند.
مديريت رجايي قوي، توام با اخلاق و تعهد و دقت نظر بود، اين بود که او را مدير موفقي کرد. رجايي از بينش فکري شهيد بهشتي بهره ميبرد، به متخصصين اقتصادي بها ميداد. گرچه خود فردي غني از لحاظ فکري و فرهنگي بود اما هيچ وقت خود را بينياز از مشورت ديگران نميديد.
پارتيبازيها را به رجايي نميگفتم
[روزي که شهيد رجايي رئيسجمهور شد] من هم مثل همه مردم خوشحال بودم اما اين هيجان را متعلق به خودم و خانوادهام نميديدم. شور همگاني بود. مردم اميدوار بودند که خدمتگزاري حقيقي را انتخاب کردهاند. يک مسئله مرا خيلي نگران کرده بود و آن اينکه پس از آن همه بحران، سطح انتظار مردم از رجايي بالا رفته بود. ميترسيدم چون اصلاح امور به سادگي و به سرعت عملي نبود، مردم چه احساسي پيدا ميکنند؟
گاهي افراد نامه ميدادند يا ميگفتند از آقاي رجايي اين را بخواهيد يا چنين کاري براي ما بکنند. اگر نامه باز بود و خواسته عجيبي مطرح کرده بودند خودم مخالفت ميکردم. ميدانستم حتي با انتقال برخي خواستهها، آنها امکان عملي شدن پيدا نميکنند، مثلا يکي از نزديکانم درخواستي داشت که يک آقايي هست که ميخواهد برود اسرائيل، بگوييد آقاي رجايي کاري برايش بکند! پارتيبازيها را به رجايي نميگفتم.
شهادت رجايي قابل پيشبيني بود
رجايي ۱۰ روز بعد از انتخابات با منزل تماس گرفت و گفت امام سفارش کردند که خانواده را پيش خودتان بياوريد. امام ميخواست خيال ايشان از بابت خانواده راحت باشد. البته چنانکه گفتم ايشان به رغم اينکه بسيار به فکر خانواده بود اما از اين چيزها نميترسيد و گفتن اين خواسته هم برايش سخت بود. به ايشان گفتم فعلا امکان اسبابکشي نداريم، تازه منتظر بمانيم ببينيم شما زنده ميمانيد بعد تصميم بگيريم آنجا (در نهاد رياستجمهوري) ماندگار شويم. انتظار اين را داشتيم که ايشان را شهيد کنند. گفتم شبي به آنجا ميآييم و بعد به خانه برميگرديم. رفتوآمد ميکنيم تا ببينيم چه ميشود؟ پس از مدت کوتاهي هم حادثه بمبگذاري در نخستوزيري اتفاق افتاد.
[روز هشتم شهريور ۶۰] در خانه بودم و داشتم لباس احرام براي سفر به مکه ميدوختم (اتفاقا شب هفت شهيد رجايي به حج رفتم) صداي انفجار را شنيدم. پس از چند دقيقه پسرم از رياستجمهوري تماس گرفت و با گريه گفت: «مامان امشب نياييد. بابا رفت.» به ما گفتند خبر را اعلام نکنيد تا حقايق مشخص شود. کسي بيرون آمدن کشميري (عامل انفجار) از داخل جلسه هيات دولت را نديده بود. دو نفر چنان سوخته بودند که نميشد آنها را تشخيص داد. نميدانستند کشميري هم جزو آن سوختهشدگان است يا نه؟ عمامه باهنر باعث شناسايي او شد. من را براي شناسايي به سردخانه بردند، از طريق دندان رجايي ايشان را شناختم. همچنان منتظر دستور امام بودند تا مسئله را اعلام کنند. تا فرداي آن روز ميگفتند کشميري از بين رفته، اين را ميگفتند تا او با خيال راحت رفتوآمد کند تا دستگيرش کنند. پس از آن گفتند کشميري خانوادهاش را برداشته و از کشور رفته است. ما انتظار ميکشيديم، بعضيها ميگفتند استخوانهاي کشميري پودر نميشود. به هر حال شهادت رجايي قابل پيشبيني بود اما با سوختنش دل ما را خيلي سوزاند.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار