نماد آخرین خبر

ماجرای آن 29 ماه

منبع
وطن امروز
بروزرسانی
ماجرای آن 29 ماه
وطن امروز/ در ايام ملي شدن صنعت نفت وقتي ديپلمات‌هاي انگليس و آمريکا براي مذاکرات نفت به ايران مي‌آمدند، ديدن فيلم «آليس در سرزمين عجايب» را به هم توصيه مي‌کردند. براي خارجي‌ها ديدن «آليس در سرزمين عجايب» بهترين راه شناخت ايران و دولتمردانش بود اما يک نفر؛ يعني مصدق، بيشتر از همه دولتمردان آن روزگار براي غربي‌ها معما بود. پايان خونبارترين جنگ دنيا اعلام مي‌شود. ميهمانان ناخوانده جنگ دوم جهاني بايد ايران را ترک کنند اما هنوز ثروت زيادي در ايران هست که بايد تکليفش روشن شود. حقوق انحصاري کشف، استخراج و صادرات نفت ايران در اختيار انگليسي‌هاست و منابع نفتي ايران توسط آنها به غارت مي‌رود و براي هر بشکه نفت مقدار اندکي به ايران پرداخت مي‌شود. حقوق کارکنان ايراني شرکت نفت از هزينه نگهداري سگ‌هاي شرکت کمتر است و ايرانيان خود را مردمي تحقير شده مي‌دانند. رفته رفته، اعتصاب و اعتراض مردم شروع مي‌شود. گويا سال‌ها ظلم و چپاول ملت را بيدار کرده ‌است. نمايندگان مردم در مجلس قانوني تصويب مي‌کنند که دولت را مجبور به گرفتن حقوق ايران از بيگانگان مي‌کند اما قبل از انجام هر اقدامي از سوي دولت، انگليس ايران را دعوت به مذاکره مي‌کند تا همچنان سلطه خود را بر نفت جنوب حفظ کند. مذاکرات ايران و انگليس (شرکت نفت) جريان پيدا مي‌کند. طرف ايراني معتقد است با توجه به الگوي جديدي که آمده، ‌بايد تجديدنظري اتفاق بيفتد ولي شرکت نفت حاضر نمي‌شود. به موجب عهدنامه 1933 براي هر تن نفت 4 شيلينگ براي ايران در نظر گرفته شده بود که بر اساس قرارداد «گس-گلشاييان» انگليسي‌ها موافقت کردند شرکت نفت تنها 2 شيلينگ براي هر تن اضافه پرداخت کند. قرارداد امضا مي‌شود و بايد به تصويب مجلس برسد اما نمايندگان مجلس بشدت با اقدام دولت مخالفند و به امضاي قراردادي که 33 سال ديگر نفت ايران را به انگليسي‌ها مي‌دهد اعتراض مي‌کنند. محمدمهدي عبدخدايي اين اعتراض را اينطور روايت مي‌کند: اواخر دوره پانزدهم بود، چند روزي بيشتر نمانده بود که دوره مجلس تمام شود. دکتر بقايي و حسين مکي سخنراني طول و درازي عليه قرارداد گس- گلشاييان کردند. اينها از حزب دموکرات وکيل بودند. دوره مجلس تمام شد و قرارداد افتاد به دوره شانزدهم». شاه که مايل به مقابله با انگليس نيست، به‌وسيله‌ «عبدالحسين هژير» وزير دربار، در انتخابات دوره شانزدهم دخالت مي‌کند. همين موضوع باعث مي‌شود تحصني به رهبري دکتر مصدق شکل بگيرد. محمدمهدي عبدخدايي، نوجوان دستفروش آن روزگار و عضو فداييان اسلام، درباره جزئيات اين تحصن اينطور توضيح مي‌دهد: «شاه، عبدالحسين هژير را فرستاد با متحصنان صحبت کند. وقتي عبدالحسين هژير مي‌‌‌‌‌‌‌‌آيد جلوي مرحوم دکتر مصدق، آقاي دکتر مصدق مي‌گه عبدالحسين خان! وجدانا اين انتخابات آزاده؟ سيدحسين امامي که زير بغل دکتر مصدق رو گرفته بود برمي‌گرده به هژير مي‌گه تو اجيري! تو هژير نيستي!» از دل اين تحصن، جبهه ملي زاده مي‌شود و به مرور با حمايت گسترده افکار عمومي، نشريات، روزنامه‌ها، اصناف و بازار و البته فداييان اسلام قدرت پيدا مي‌کند. فداييان اسلام گروهي مذهبي و موثر هستند که ملي شدن نفت را اولين قدم براي استقلال ايران مي‌دانند. فداييان اسلام که تنها راه چاره را براي انتخابات آزاد، برکناري هژير مي‌دانند، بعد از هشدارهاي فراوان، او را با شليک گلوله از سر راه برمي‌دارند. انتخابات تهران دوباره برگزار مي‌شود. «ابراهيم يزدي» عضو نهضت آزادي در شرح شرايط و تحولات پيراموني انتخابات مجلس شانزدهم مي‌گويد: «حالا يک مبارزه انتخاباتي بسيار گسترده‌اي شد و در نتيجه دکتر مصدق و همکارانش، عده قابل توجهي به مجلس شانزدهم راه پيدا کردند. در مجلس شانزدهم استيفاي حقوق ملت ايران از شرکت نفت به کميسيون نفت واگذار شد که دکتر مصدق مسؤولش بود». شاه که نمي‌خواهد حمايت انگليس و آمريکا را از دست بدهد براي جلوگيري از ملي شدن نفت، به يک نظامي برجسته براي نخست‌وزيري روي مي‌آورد. «رزم‌آرا» با جسارت تمام جمله‌اي را در مجلس مطرح مي‌کند که بشدت باعث عصبانيت ملي‌گرايان و مذهبيون مي‌شود. رزم‌آرا در مجلس در مخالفت با ملي شدن نفت جمله خيلي معروفي دارد. او مي‌گويد: «ماها يک لولهنگ (آفتابه) هم نمي‌توانيم بسازيم، حالا چطوري مي‌خواهيم نفت را اداره کنيم؟» نتيجه اين تحقير ملي به دچار شدن رزم‌آرا به سرنوشت هژير منجر مي‌شود. با قتل رزم‌آرا موانع برداشته مي‌شود و در عرض يک هفته، با پيشنهاد دکتر مصدق و اکثريت آرا در مجلس، نفت ايران در سراسر کشور ملي اعلام مي‌شود. تصويب اين قانون، موجي از شادي را در مردم ايجاد مي‌کند. شاه که نگران است جبهه‌ملي قدرت بيشتري بگيرد، «حسين علاء» را که سياستمداري علاقه‌مند به انگليس است، براي نخست‌وزيري معرفي مي‌کند. در مقابل نواب صفوي، رهبر فداييان اسلام با صدور اعلاميه‌اي به علاء هشدار مي‌دهد استعفا کند. متن اعلاميه که در روزنامه با دستخط نواب صفوي چاپ مي‌شود، به اين شرح است: «هوالعزيز، حسين علاء، زمامداري ملت مسلمان ايران در خور صلاحيت تو و امثال تو و حکومت غاصب کنوني نيست، فورا برکناري خود را اعلام کن. به ياري خداي توانا، سيدمجتبي نواب‌صفوي» علاء هم که نمي‌خواهد به سرنوشت هژير و رزم‌آرا دچار شود استعفا مي‌کند. اين مردم خواهان نخست‌وزيري هستند که سرمايه کشور را به صاحب اصلي‌اش برگرداند اما چه کسي شايسته تشکيل چنين دولتي است؟ نخست‌وزير جديد بايد در اولين فرصت انتخاب شود. فضاي مجلس پرهيجان است. ميدان بهارستان لبريز از مردمي است که منتظرند ببينند بحران به نفع کدام طرف تمام مي‌شود؟ در شرايط جديد، هر کسي نمي‌تواند مسؤوليت دولت را برعهده بگيرد، چرا که اين مردم، ديگر براحتي از حق خود نمي‌گذرند اما دربار، «جمال امامي» را مأمور مي‌کند تا نقشه‌اي جديد پياده کند. ابراهيم يزدي در اين‌باره مي‌گويد: جمال امامي خواست در واقع يک، نعل وارونه بزند؛ پيشنهاد کرد که خود مصدق نخست‌وزير شود. تصور عمومي اين بود که مصدق منفي‌باف است و نه گفتن و مبارزه را خوب بلد است اما حرکت ايجابي ندارد. بنابراين اگر بگوييم مصدق خودش بيايد يا نمي‌پذيرد که آن وقت آلترناتيو «سيدضياءالدين طباطبايي» بود يا اگر چنانچه بپذيرد، کاري از پيش نمي‌برد. اما مصدق نخست‌وزيري را قبول کرد. همه متعجب شده بودند که امامي پيشنهاددهنده بوده و مصدق مورد تاييد قرار گرفت. محمد مصدق، برنامه خود را اعلام مي‌کند و با شروطي نخست‌وزيري ايران را مي‌پذيرد: «برنامه دولت اينجانب روي 2 اصل تنظيم شده بود؛ يکي مساله نفت و ديگري موضوع انتخابات». مصدق بخوبي مي‌داند براي رسيدن به آرمان‌ها با مشکلاتي فراوان و البته مخالفاني هوشمند روبه‌رو است؛ مخالفاني که معتقدند مصدق پيرمردي تهديدگر و عوام‌فريب و شبيه شخصيت‌هاي داستان آليس در سرزمين عجايب است. انگليس و آمريکا خطر ملي شدن نفت ايران را به يکديگر گوشزد مي‌کنند و نگران الگو شدن اين حرکت ايران براي ديگر کشورهاي جهان سوم هستند. «بازيل جکسون» از مديران شرکت نفت انگليس، براي منصرف کردن مصدق از ملي کردن صنعت نفت راهي ايران مي‌شود. جکسون در مصاحبه‌اي مطبوعاتي مي‌گويد: «صادرات 95 درصد از نفت، با اين وسعت بايستي از زمين استخراج شود. من هيچ کشوري را نمي‌شناسم که براي صادرات 95 درصد از محصولات خود آن را ملي اعلام کند. ايران فکر مي‌کند با ملي کردن نفت مي‌تواند ثروتمند شود ولي متاسفانه اين کار نتيجه معکوس خواهد داشت». گزينه‌هاي پيشنهادي جکسون که ملي شدن نفت ايران را به رسميت نمي‌شناسد خيلي زود رد مي‌شود. با شکست مذاکرات، مصدق دستور اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت را صادر مي‌کند. مجلس شوراي ملي 5 نماينده و مجلس سنا هم 6 نماينده را معرفي مي‌کنند تا با مديريت مهندس مهدي بازرگان اداره پالايشگاه نفت را به عهده بگيرند.30 هزار نفر در خرمشهر جمع شده‌اند و مکي که سخنراني کاربلد است براي آنها نطقي پيروزمندانه سر مي‌دهد. در يک مراسم نمادين و مشابه کشورهاي تازه مستقل شده نشانه‌هاي شرکت قبلي پايين مي‌آيد و پرچم ايران بالا مي‌رود. اين اتفاق براي دنيا يک معني دارد؛ کنترل ايران برمنابع نفتي خودش. خوشحالي مردم از مراسم با شکوه خلع ‌يد از انگليس فقط 5 روز دوام دارد. صبح روز پنجم، وزير خارجه انگلستان از گزينه‌هاي روي ميز خود تهديد نظامي را انتخاب مي‌کند. ناوهاي جنگي انگليس در آبادان پهلو مي‌گيرند و 4 هزار چترباز در اطراف خليج‌فارس به حالت آماده‌باش درمي‌آيند. آنها در تدارک عمليات براي اشغال آبادان هستند. همزمان با تحرکات نظامي، انگليس به دادگاه بين‌المللي لاهه شکايت مي‌برد. دادگاه از ايران مي‌خواهد تا هنگام صدور رأي همچنان نفت خود را در اختيار انگليس قرار دهد؛ خواسته‌اي که خيلي قاطع از طرف ايران رد مي‌شود. در انبوه مشکلات، مصدق دست به کار مي‌شود و نامه‌اي به «هري ترومن» رئيس‌جمهور آمريکا مي‌نويسد و از آمريکا درخواست کمک مي‌کند. مصدق براي اينکه آمريکايي‌ها را از انگليس‌ها جدا کند، از آنها کمک مي‌خواهد. به گمان مصدق آمريکايي‌ها براي جلوگيري از نفوذ تفکرات کمونيستي در ايران، از او حمايت مي‌کنند و قيد روابط قديمي‌شان با انگليس را خواهند زد اما آمريکا چرا بايد از منافع ملي ايران حمايت مي‌کرد، بدون اينکه خود بهره‌اي ببرد؟! اقدام بعدي انگليسي‌ها، تحريم اقتصادي ايران است. ايران نمي‌تواند نفت بفروشد. عبدخدايي روايت قابل تاملي از اين تحريم دارد: «کشتي رزماري از ايتاليا مياد از ايران نفت مي‌خره. وقتي ميره به عدن، عدن مستعمره انگليس بود، دادگاه عدن نفت کشتي رزماري رو به نفع شرکت نفت انگليس بريتيش پتروليوم مصادره مي‌کنه». اما دولت ملي چگونه با تحريم‌ها مقابله مي‌کند؟ صفحه تازه‌اي در اقتصاد ايران باز مي‌شود که همان 28 ماه اقتصاد بدون نفت است. «سيدحسين موسويان» که بعدها عضو تاثيرگذار جبهه‌ملي مي‌شود، آن روزها را خوب به خاطر دارد: «يک اوراقي چاپ کردند به نام قرضه ملي و مردم استقبال کردند از خريد اين اوراق قرضه ملي. حتي بچه‌‌هاي دبستاني که قلک‌هاشون رو شکستند، پول خردهاشو رو آوردن و قرضه ملي خريدن و يکي از اون بچه‌‌هاي اون روز خود من هستم». بازاريان در واقع اين قرض‌الحسنه را به صورت هبه به دولت ملي و ملت ايران و نهضت ملي ايران دادند و دنبال سود نبودند. عبدخدايي مي‌گويد: «هرکاري که آقاي دکتر مصدق در اقتصاد داخلي مي‌کرد، مورد حمايت هم فداييان اسلام بود و هم آيت‌الله کاشاني. کسي به اقتصاد ملي دکتر مصدق اعتراضي نداره، به سياست خارجي آقاي دکتر مصدق اعتراض داره». رئيس‌جمهور آمريکا به نامه نخست‌وزير ايران پاسخ و از فرستادن نماينده ويژه‌اش به ايران خبر مي‌دهد. دکتر مصدق هم در پاسخ از آمدن اين نماينده اظهار خوشحالي مي‌کند. «اورل هريمن» نماينده ويژه آمريکا با همراهان خود وارد تهران مي‌شود. ورود هريمن با سالگرد اعتصاب حزب توده همزمان شده است. اين راهپيمايي با ورود مأموران دولتي، به آشوب کشيده مي‌شود و 16 نفر جان خود را از دست مي‌دهند. مصدق، «فضل‌الله زاهدي» وزير کشور را مسؤول اين خونريزي‌ها مي‌داند و او را برکنار مي‌کند. با اينکه اين تجمع ارتباطي به ورود هريمن ندارد اما روزنامه‌هاي آمريکايي و انگليسي آن را برنامه‌اي براي جلوگيري از توافق عنوان مي‌کنند. هريمن مي‌خواهد به مصدق بقبولاند ملي کردن نفت به همين راحتي نيست و به دانش و تخصص صادرات نياز دارد، بنابراين ايران نبايد بر کنترل نفت تاکيد کند و بهتر است با انگليسي‌ها کنار بيايد. مصدق که روي تخت فلزي‌اش دراز کشيده است با قهقهه به هريمن مي‌گويد: «شما نمي‌دانيد انگليسي‌ها چقدر موذي هستند. نمي‌دانيد چه شياطيني هستند. به هر چه دست مي‌زنند آن را آلوده و کثيف مي‌کنند». هريمن که از رفتار مصدق نا‌اميد شده، به ديدار شاه مي‌رود تا شايد راه‌حلي پيدا کند. شاه هم به هريمن مي‌گويد اگر نتوانند با مصدق توافق کنند، کار بيخ پيدا مي‌کند و تا زماني که مردم از مصدق حمايت مي‌کنند او تنها گزينه است. هريمن که نتوانسته ‌است مصدق را قانع کند با مهم‌ترين حامي او يعني آيت‌الله کاشاني ملاقات و تلاش مي‌کند غيرمستقيم بر تصميم مصدق تأثير بگذارد اما کاشاني خوب مي‌داند هدف آمريکا از اين ميانجي‌گري چيست و به هريمن مي‌گويد ملت ايران به آمريکا بدبين است. کاشاني ملي کردن نفت را وظيفه‌اي شرعي مي‌داند و با تسلط بيگانه بشدت مبارزه مي‌کند. او در بيانيه‌اي راديويي اينطور اعلام مي‌کند: «اينک که انگليس‌ که طي 50 سال خون ملت مظلوم ايران را مکيده و در تمام امور و شئون اجتماعي و سياسي ما مداخلات ناروا کرده، چون دوران ستمکاري و غارتگري خود را خاتمه يافته مي‌بيند، عليه ما در دنيا تبليغات مي‌کند و از همه مضحک‌تر ملت مسلمان ما را که سرمشق شهامت و شجاعت و از خود گذشتگي است به حرف‌هاي پوچ تهديد مي‌نمايد». ابراهيم يزدي درباره مذاکرات هريمن مي‌گويد: «اينهايي که اومدن براي مذاکره، موفق نشدن، چون انگليس‌ها حاضر نشدن اصل ملي شدن نفت، يعني حق ايران را در ملي کردن صنايع خودش، بپذيرن. دو. حاضر نشدن مطالبات ايران را هم جزء مذاکره قرار بدن. ايران مي‌گفت بله! ما غرامت بابت ملي شدن را مي‌پذيريم. براي اينکه ملي شدن همراه با پذيرش غرامته ولي شما هم بايد بابت اون بدهي‌‌‌هايي که به ما داريد و نپرداختين، اونارم بايد تسويه کنيد که انگليس‌ها نمي‌پذيرفتن». مأموريت هريمن در ايران 40 روز طول مي‌کشد و بعد از کش‌وقوس فراوان بالاخره مصدق راضي مي‌شود به شرط پذيرش ملي شدن نفت ايران با انگليس مذاکره کند. با راضي شدن مصدق به مذاکره، اميدهاي آمريکا و انگليس براي رسيدن به توافق بيشتر مي‌شود. پيشنهاد جکسون دوباره پذيرش ايران قرار نمي‌گيرد. در مجلس دکتر مصدق دلايل را ذکر مي‌کند. گروه دومي مي‌آيند: گروه «استوکس» (وزير مُهردار سلطنتي). انگليس استوکس را به همراه بسته پيشنهادي محرمانه‌اش براي مذاکره به ايران مي‌فرستد. استوکس همراه خودش سرهنگي از «ام‌آي سيکس» را به عنوان مترجم آورده است. مأموريت اين فرد در اولين جلسه با مصدق لو مي‌رود و ميان طرف‌هاي مذاکره‌کننده کدورت ايجاد مي‌شود. به نظر مي‌رسد جمع‌‌‌بندي آمريکا و انگليس، پذيرفتن ظاهري ملي شدن صنعت نفت است تا بتوانند همچنان کنترل خود را بر نفت ايران حفظ کنند. يکي از بخش‌‌هاي خبري يک شبکه خارجي درباره اين مذاکرات اينطور خبر مي‌دهد: در پي بي‌نتيجه بودن تلاش‌ها در حل مسأله نفت، آقاي ريچارد استوکس به دکتر مصدق پيشنهاد کرد کنترل شرکت نفت در ايران باشد اما اين پيشنهاد رد شد. به دليل اينکه استوکس روي يک مديرکل انگليسي اصرار دارد و مي‌گويد کارکنان انگليسي حاضر به کار کردن تحت مديريت ايراني‌ها نيستند. دستاورد استوکس از ملاقات و مذاکره با مصدق، تفاوتي با هريمن ندارد و او هم دست‌خالي بازمي‌گردد. مصدق بعد از رد پيشنهاد استوکس، دستور اخراج کارمندان انگليسي از آبادان را صادر مي‌کند. يک هفته از انتشار اخطاريه اخراج نمي‌گذرد که همه کارکنان انگليسي شرکت نفت از ايران خارج مي‌شوند. متن گفت‌وگو با يکي از کارمندان انگليسي اخراج شده از شرکت نفت، به وضوح از روحيه برتري‌جويي انگليسي‌ها حکايت مي‌کند: «- نظر شما درباره خروج از آبادان چيست؟ - به نظر من کار خوبي نبود و من فکر نمي‌کنم که ايراني‌ها اصلا بتوانند هيچ کاري در بخش پالايش و پخش انجام دهند. - شما فکر مي‌کنيد کارها تعطيل مي‌شود؟ - بله! به احتمال صددرصد همين‌طور خواهد بود. - شما فکر نمي‌کنيد که بزودي به آنجا برگرديد؟ - من اميدوارم اينطور باشد، براي منافع انگلستان و جهان در کل بهتر است». با شدت گرفتن بحران، مدير انگليسي شرکت نفت گزارش مي‌کند: تا وقتي دولت مصدق بر سر کار است، هيچ توافقي به دست نمي‌آيد. سفير آمريکا نيز به صورت محرمانه به ديدار شاه مي‌رود و از او برکناري مصدق را مي‌خواهد. شاه هم با برکناري مصدق موافق است اما به دليل همراهي مردم با مصدق، فعلاً امکان عزل او وجود ندارد. با قطعي شدن شکست مذاکرات، انگليس رسماً به سازمان ملل عليه ايران شکايت مي‌کند. اتهام ايران تهديد امنيت جهاني است. هياتي از ايران به رهبري مصدق، عازم نيويورک شد و سعي کرد از اين کرسي شوراي امنيت استفاده بهينه بکند. ورود مصدق به نيويورک با استقبال گرم شهروندان همراه مي‌شود. مصدق در سازمان ملل با بيان ظلم‌هايي که به ملت ايران شده ‌است، انگليس را به ايجاد بحران به وسيله تحريم و تهديد نظامي متهم مي‌کند و مي‌گويد بررسي پرونده نفت ايران در صلاحيت شوراي امنيت و دادگاه لاهه نيست. در پايان، شوراي امنيت بعد از چند روز مذاکره، قطعنامه‌اي صادر مي‌کند که به نوبه‌ خود يک پيروزي براي مصدق و ايران است. شوراي امنيت پرونده را از دستور کار خارج مي‌کند تا نتيجه دادگاه لاهه مشخص شود. مصدق که از تشديد اقدامات انگليس نگران است، بعد از اتمام کار شوراي امنيت به واشنگتن مي‌رود تا مقامات آمريکايي را براي کمک همه‌جانبه به ايران متقاعد کند. مصدق با ترومن ديدار مي‌کند و از او درخواست کمک براي خروج از فشار تحريم و گرفتن جانب ايران در مقابله با انگليس را دارد اما دور از چشم مصدق، آمريکا و انگليس مشغول هماهنگي با يکديگر هستند. انگليس تاکيد مي‌کند توافق نکردن با مصدق بهتر از توافق بد است و بايد منتظر جانشين مصدق بود. نماينده آمريکايي‌ها که مسؤول اعلام پايان مذاکرات بدون رسيدن به نتيجه به مصدق است، در خاطرات خود مي‌گويد: همين که وارد اتاق مصدق شدم، با صداي بسيار نااميد گفت: «آمده‌اي مرا به خانه بفرستي؟» نخست‌وزير ايران که حالا شرايطش سخت‌تر هم شده‌ است از آمريکا مي‌خواهد حداقل با کمک مالي از دولتش حمايت کند. ترومن به عنوان هديه خداحافظي و بر اساس برنامه معروف به اصل 4، وعده وامي 23 ميليون دلاري را به مصدق مي‌دهد اما اين صرفاً يک وعده است و هرگز پولي وارد ايران نمي‌شود. تحت نام اصل 4 ترومن چند رأس گاو و جوجه و مرغ وارد ايران مي‌شود و ديگر هيچ. عبدخدايي اين شرايط را اينطور توضيح مي‌دهد: «شما اين جور فرض کنيد که آقاي دکتر مصدق در عين حال که آدم ملي بود گمان مي‌کرد در درون سرمايه‌داري اختلاف هست، مي‌تونه از اين اختلاف استفاده کنه پاي انگلستان رو از کشور ببره». در حالي که انگليس‌ها به نفت ايران نياز داشتند، صنايع بازسازي شده آمريکا، به نفت ارزان احتياج داشتند. لايد هيدن، مسؤول برنامه کشاورزي اصل 4 ترومن در خاورميانه در پاسخ به اين سوال که «به نظر شما ايران چقدر براي غرب مهم است؟» مي‌گويد: «به نظر من خيلي اهميت دارد، زيرا ايران داراي ذخاير فراوان نفت است و ما به اين ذخاير نفت نياز داريم. اگر با تغييراتي در حکومت ايران از طريق بعضي از قدرت‌‌هاي جهاني بتوان روي ايران و نفت آن کنترل داشت، مي‌توان براحتي کل منطقه پيرامون خليج‌فارس را که حدود 60 الي 70 درصد نفت جهان را ذخيره کرده است، تحت کنترل قرار داد. بعضي مواقع اين کارها لازم است». نخست‌وزير به ايران بازمي‌گردد و دستور اجراي دومين مأموريت دولت خود را صادر مي‌کند: برگزاري انتخابات آزاد. انتخابات دوره هفدهم مجلس آغاز مي‌شود. مردم از انتخابات استقبال مي‌کنند و انتظار دارند مجلسي متفاوت را تجربه کنند؛ مجلسي که ديگر تحت نفوذ دربار و بيگانگان نيست اما هنوز رأي‌‌‌گيري تمام نشده ‌است که فرمان نخست‌وزيري براي توقف انتخابات صادر مي‌شود. به‌خاطر دخالت ژاندارمري و ارتش و دربار، مصدق انتخابات را متوقف کرد تا بعد از برگشت از لاهه انتخابات به تعبير خودش سالمي برگزار کند. ادامه انتخابات مجلس هفدهم که مصدق وعده‌اش را داد هيچ‌وقت برگزار نمي‌شود. خبرهايي از گوشه و کنار شنيده مي‌شود که در بين نمايندگان انتخاب شده، تعداد حاميان مصدق زياد نيست. اختلاف نظر کاشاني و مصدق درباره نحوه برگزاري انتخابات، شعله‌هاي اختلاف را روشن مي‌کند. بعد از افتتاح مجلس بلافاصله رفت و آمد و جلسه با آمريکايي‌ها و انگليسي‌ها شروع مي‌شود. رئيس مجلس جديد که عامل دربار است، قوام را به عنوان حلال بحران نفتي به آمريکا پيشنهاد مي‌دهد. سفير آمريکا نيز بعد از ملاقات با قوام او را بهترين گزينه براي جايگزيني مصدق مي‌يابد. انگليس با اين انتخاب موافق است و سفير خود را براي متقاعد کردن شاه درباره عزل مصدق مأمور مي‌کند. حالا فقط يک بهانه لازم است تا مصدق برکنار شود و اين بهانه خيلي زود به دست شاه مي‌افتد. مصدق مي‌خواهد فرماندهي ارتش و قواي نظامي در اختيار دولت باشد و نه شاه اما نيروهاي نظامي منبع اساسي اعمال قدرت شاه در کشور هستند. شاه بدون درنگ با درخواست مصدق مخالفت مي‌کند. مصدق استعفا مي‌کند. کسي نمي‌داند بعد از اين استعفا اتفاقاتي در ايران مي‌افتد که به رويدادي بزرگ منتهي مي‌شود. وقتي مصدق استعفا کرد، مجلس به گزينه شاه يعني قوام‌السلطنه راي اعتماد داد. قوام بلافاصله پيشنهاد از سر‌‌‌گيري مجدد مذاکرات نفتي را مطرح مي‌کند و آمريکا و انگليس از اين پيشنهاد استقبال مي‌کنند اما اين هدفي نيست که ملت ايران براي آن سال‌ها رنج کشيده و خون دل خورده است. عبدخدايي درباره تصور قوام مي‌گويد: «قوام‌السلطنه فکر مي‌کرد که همان قهرمان سال 26-25 است، نمي‌دانست که وضع عوض شده. حالا سال 31 است؛ آيت‌الله کاشاني راي آورده و رهبري مذهبي جامعه را دارد». ابراهيم يزدي درباره واکنش آيت‌الله کاشاني به اين اتفاق مي‌گويد: «روز يکشنبه آيت‌الله کاشاني بيانيه‌اي داد عليه قوام‌السلطنه و مردم را دعوت به راهپيمايي کرد. بايد انصاف داد که بيانيه کاشاني بود که مردم را روز 30 تير به خيابان‌ها کشاند». همچنين محمد توسلي در اين‌باره مي‌گويد: «من بايد ذکر خيري بکنم در اين مقطع از آيت‌الله کاشاني که به‌رغم اختلافاتي که با دکتر مصدق داره اما اون بيانيه دعوت به جهادي که مطرح مي‌کند نقش کليدي داشت». آيت‌الله کاشاني بيانيه‌اي راديويي مي‌دهد: «اراده خلل‌ناپذير ملت ايران به فضل الهي بر اين تعلق گرفته که به هر قيمتي است، دست بيگانگان را از ثروت ملي و دخالت در امور ديني و سياسي اين مملکت کوتاه کند». تهران روز 30 تير را با سکوتي عجيب آغاز مي‌کند. تقريباً تمام ادارات، مغازه‌ها، کارخانه‌ها، اتوبوس‌ها و تاکسي‌ها دست از کار کشيده‌اند. با دعوت آيت‌الله کاشاني، اصناف، بازاريان و گروه‌هاي مختلف مردم و حتي حزب توده دسته دسته بيرون مي‌آيند و تظاهرات مي‌کنند. تمام شهر شلوغ مي‌شود. مردم با شور و هيجان به طرف ميدان بهارستان مي‌روند. پايتخت به مدت 5 ساعت در هرج و مرج مطلق فرو مي‌رود و جمعيت مدام شعار مي‌دهد: مرگ بر قوام، زنده‌باد مصدق. قوام نيز با هماهنگي شاه، اقدام به سرکوب جمعيت مي‌کند. در جلوي مجلس تيراندازي بسيار شديد است و بر اثر اين تيراندازي عده‌اي شهيد مي‌شوند. ابراهيم يزدي درباره آن روز مي‌گويد: «تا ظهر اون روز جنگ مغلوبه شد، در بعضي جاها ارتش به مردم پيوست. مخصوصا در جلوي مجلس، بعضي افسراني که روي تانک‌ها نشسته بودن بيرون آمدن و به مردم پيوستن. مردم ريختن روي تانک‌‌‌‌ها. در هر صورت تا حدود ساعت يک و نيم دو جنگ مغلوبه شد. قوام‌السلطنه استعفا داد. مصدق دوباره از طرف مجلس دعوت شد، راي اعتماد گرفت و کار خودش رو شروع کرد که بعدش هم 30 تير شد روز قيام ملي». تعيين وزير جنگ با اختيار انتصاب رئيس ستاد مشترک ارتش که عالي‌ترين مقام نظامي است، به مصدق واگذار و براي نخستين‌بار پيوند خاندان پهلوي و نيروهاي نظامي قطع مي‌شود. فرداي قيام 30 تير، ديوان بين‌المللي لاهه هم حکم نهايي خود را مطابق نظر ايران صادر مي‌کند و رسيدگي به قضيه نفت را در صلاحيت خود نمي‌داند. به دليل اينکه اختلاف يک شرکت و يک دولت است، ديوان صالح براي رسيدگي نيست. مصدق با پيروزي دوگانه در دادگاه لاهه و 30 تير يکه‌تازي‌هاي خود را آغاز مي‌کند. او سلسله‌اي از ضربات اساسي را به شاه وارد مي‌کند. بودجه ارتش و دربار را کاهش مي‌دهد، بيش از 100 افسر ارشد را بازنشسته مي‌کند، مجلس سنا به دستور او منحل مي‌شود و اشرف، خواهر دوقلوي شاه را که در حال دسيسه است، مجبور به ترک کشور مي‌کند. درخواست اختيارات هم آخرين تير مصدق براي رسيدن به اوج قدرت است. منظور از اختيارات اصلاح قوانين يا وضع قانون جديد توسط دولت بدون نياز به تصويب مجلس است. در حقيقت روند امور و درخواست براي اختيارات بيشتر با مخالفت هم‌حزبي‌‌هاي خود مصدق در جبهه ملي مواجه مي‌شود؛ بقايي، مکي، حائري‌زاده و ديگران از اولين مخالفان دادن اختيارات به مصدق هستند. شکاف عميق‌تر هم مي‌شود. آيت‌الله کاشاني سرسختانه مخالف اين اختيارات براي دولت است و آن را مغاير قانون اساسي و نوعي ديکتاتوري مي‌داند اما مجلس در نهايت لايحه اختيارات را تصويب مي‌کند. عبدخدايي در اين‌باره مي‌گويد: «دکتر مصدق به عنوان يک قانون‌مدار چرا تقاضاي اختيارات يک ساله و 6 ماهه مي‌کنه؟ چرا مي‌کنه؟ اختيار قانون‌‌گذاري مال مجلس است. مجلس حق توکيل نداره. حق نداره اين اختيارش رو به کسي، شخص واگذار کنه. اصلا مشروطه براي اين به‌وجود آمده که نگن هر عيب که سلطان بپسندد هنر است. هر چيزي که آقاي دکتر مصدق امضا بکنه قانون است». آمريکايي‌ها که نتوانسته بودند با خواست مردم ايران مقابله کنند سعي مي‌کنند حمايت لفظي از مصدق را ادامه دهند. سفير آمريکا در تهران به مصدق مي‌گويد آمريکا از طريق راه‌هاي مختلف در حال کمک به ايران است اما دولتمردان آمريکا و انگليس به نتيجه رسيده‌اند که هيچ راهي براي برکناري مصدق از طريق قانون وجود ندارد! وقايع 30 تير 1331 نشان داد بقاي مصدق تا حد زيادي به حمايت آيت‌الله کاشاني از او بستگي دارد. با اين همه اما امتيازاتي که دولت مصدق بعد از 30 تير به دست آورد تنها يک روي سکه است. آن روي سکه اتفاقاتي در حال روي دادن است که همچون سمي مرگبار در بدن خسته ملت اثر مي‌کند. در شرايطي که مصدق همچنان به کمک مالي آمريکا اميدوار است عمر دولت ترومن به پايان مي‌رسد و نه‌تنها خبري از کمک نمي‌شود بلکه تحريم‌ها نيز ادامه پيدا مي‌کند. با وجود بدعهدي ترومن، مصدق اين‌بار براي دوايت آيزنهاور، رئيس‌جمهور جديد آمريکا نامه مي‌نويسد و از دولت آمريکا مي‌خواهد يا تحريم‌ها را پايان دهد يا کمک‌هاي اقتصادي‌ وعده داده‌شده را به ايران برساند. آيزنهاور جمهوري‌خواه هم فرقي با ترومن دموکرات ندارد و درخواست نخست‌وزير ايران را رد مي‌کند. مصدق زماني جواب آمريکا را دريافت مي‌کند که طرح کودتا عليه او قطعي شده‌ است. مهم‌ترين مأموريت، ايجاد و هدايت شبکه‌اي است که بتواند اطلاعات دقيقي از اوضاع داخلي ايران ارائه دهد و حوادث سياسي را به سمت هدفي مشخص هدايت کند. «شاپور ريپورتر» عامل سرويس اطلاعاتي بريتانيا و متخصص عمليات رواني، با پوشش وابسته مطبوعاتي سفارت آمريکا در تهران، رهبري اين شبکه آمريکايي- انگليسي را برعهده دارد. اين شبکه پيش از اين، هنگام ورود هريمن به ايران آشوبي را ترتيب داد تا هراس نفوذ کمونيست‌ها در ايران را ايجاد کند. اين شبکه با پرداخت پول از روزنامه‌هاي ايران مي‌خواهد ضد مصدق مطلب بنويسند و کاريکاتور چاپ کنند تا به اختلافات جبهه ملي دامن بزنند. آمريکا به‌دنبال پيدا کردن راهي براي انتقال پول به همراهانش داخل ايران است. براي اين کار بهترين گزينه خانواده تاجري هستند که از گذشته با ام‌آي سيکس همکاري نزديکي داشته‌اند. برادران رشيديان بيش از 10 هزار پوند به ايران وارد مي‌کنند و در اختيار سياسيون و روزنامه‌نگاران قرار مي‌دهند. يار همراه اين 3 برادر هم اشرف پهلوي است که مصدق بعد از 30 تير تبعيدش کرده ‌است. کانون اصلي قدرت برادران رشيديان عده‌اي از بازاريان تهران و زورخانه‌ها هستند. ارتباط رشيديان با زورخانه‌ها از طريق 2 لوتي پرآوازه شکل مي‌گيرد: «شعبان بي‌مخ» و «طيب حاج‌رضايي». کار ديگري که بايد انجام شود ديدارهاي منظم با شخصيت‌هاي سياسي با نفوذ و روحانيون درباري است. از «ارنست پرون» دوست دوران کودکي شاه گرفته تا آخوند حسن امامي که از شاه مقرري ويژه مي‌گيرد. برادران رشيديان پروژه مهم ديگري نيز دارند: ايجاد اختلاف و جدا کردن کاشاني و مصدق از يکديگر. آيت‌الله طالقاني بعدها درباره شرايط و تحولات مرداد 32 مي‌گويد: «پيش از ضربه خارجي، ضربه از درون خودمون خورديم. عوامل استعمار، استبداد داخلي، جاسوس‌ها، اونها به دکتر مصدق مي‌گفتند اينها جوانان پرشور و تروريستن، بايد از اينها بپرهيزي. من که خودم در اين ميان مي‌خواستم بين اينها تفاهم ايجاد کنم ديدم نمي‌شود؛ باز خصومت، باز موضع‌گيري». شبکه ديگر انگليس درون نيروهاي مسلح ايران است. اين شبکه نظامي هوادار انگليس از کارکنان قديمي ارتش تشکيل مي‌شود و ام‌آي سيکس به لطف اين شبکه نظاميان وفادار به خود را بخوبي مي‌شناسد. مصدق هم بيکار نمي‌ماند و سفارت انگليس در ايران را به علت دخالت در امور داخلي رسماً تعطيل و پس از آن با خبرنگاران گفت‌و‌گو مي‌کند. با بسته شدن سفارت انگليس، رفت و آمد‌ها به خانه دوم براي کودتا رونق مي‌گيرد و سفارت آمريکا عهده‌دار ادامه مأموريت مي‌شود. مصدق همچنان به کمک آمريکا اميدوار است و حتي در مصاحبه با خبرنگاران، درخواست خود از آمريکا را تکرار مي‌کند: «اکنون پس از قطع رابطه، دولت ايران برنامه اصلاحات داخلي و رفرم‌‌هاي اساسي اجتماعي خود را تعقيب مي‌کند و از تمام ملل شرافتمند جهان، بويژه از ملت نجيب و نوپرور آمريکا همه‌گونه کمک‌‌هاي مادي و معنوي براي نيل به هدف نجات ملي خويش را انتظار دارد». اما بيش از 100 افسر آمريکايي در ژاندارمري، نيروي هوايي و نيروي زميني ارتش ايران در قالب مأموريت مستشاري ارتباط‌هاي خود را دارند و تنها در يک سال بيش از 300 افسر نظامي ارتش ايران را براي آموزش به آمريکا مي‌فرستند. اجراي برنامه جاسوسي هم بر عهده کارشناسان آمريکايي است که به بهانه‌ اجراي اصل 4 ترومن به ايران آمده‌اند. اقدامات آمريکا و انگليس با تشديد اختلافات رهبران ملي کردن نفت ايران تکميل مي‌شود. مصدق به جاي جلوگيري از اقدامات بيگانگان، تعدادي از نمايندگان مجلس را متهم به مشارکت در قتل مشکوک رئيس شهرباني تهران مي‌کند. به اين بهانه نخست‌وزير ايران با تصميمي عجيب پايه‌هاي حکومت مشروطه را به لرزه درمي‌آورد. همه‌پرسي براي انحلال مجلس نه‌تنها گره‌اي از کار مصدق باز نمي‌کند، بلکه تبديل مي‌شود به فرصتي طلايي براي اقدام نهايي عليه دولت ملي. «کرميت روزولت» مأمور CIA، از آمريکا به ايران مي‌آيد و رسماً فرماندهي کودتا را به عهده مي‌گيرد. او با شاه ديدار مي‌کند و قرار عمليات را با او در ميان مي‌گذارد. محمدرضا شاه بعدها در گفت‌وگويي در توضيح شرايط پيش از کودتا مي‌گويد: «پس از تفکر زياد، نقشه‌اي کشيديم اون موقع که اگر فرمان قانوني پادشاه مشروطه ايران را دولت وقت اجرا نکند، با ترک کشور، مردم ايران را مختار به رويه مطابق ميل‌شون بکنيم». روز 25 مرداد شاه از ايران خارج مي‌شود و قبل از رفتنش فرمان عزل مصدق و نصب نخست‌وزير جديد را به روزولت مي‌رساند. جزئيات اين فرار را ثريا همسر دوم شاه، در «کاخ تنهايي» نوشته است:«حتي من فرصت نکردم جوراب پايم بکنم. شاه با عجله من را سوار هواپيماي اختصاصي کرد و رفتيم بغداد». اما قضايا آنگونه که برنامه‌‌ريزي شده ‌بود پيش نمي‌رود. ابراهيم يزدي در توضيح شب 25 مرداد مي‌گويد: «ساعت 11 شب نصيري با تانک‌ها ميره به خانه دکتر مصدق که اينو ابلاغ بکنن، خب معلومه شما ابلاغ عزل نخست‌وزير را ساعت 11 شب با تانک بخوايد بديد معلومه. دکتر مصدق نپذيرفت». عبدخدايي ماجراي آن شب را اينطور ادامه مي‌دهد: «همون جا سرهنگ نصيري را دستگير مي‌کنن و نيروهاي گارد رو که دو تا کاميون بودند خلع سلاح مي‌کنن. صبح اعلام مي‌کنن ديشب مي‌خواسته کودتا بشه». مصدق براي جلوگيري از هرج و مرج، رسما انجام هرگونه تظاهرات را ممنوع اعلام مي‌کند. پول‌هايي که وارد شده بود بين ارتشي‌ها و چماق‌داران پخش مي‌شود و با فرمان روزولت، از صبح روز 28 مرداد تظاهرات ضد مصدق آغاز مي‌شود. کرميت روزولت، فرمانده عمليات کودتا، سال‌ها بعد مي‌گويد: «درباره تعداد مامورين مطمئن نيستم 6 نفر بودند يا 8 نفر ولي پول گمان مي‌کنم حدود 700 يا 800 هزار دلار موجود داشتيم که از اين مبلغ در تمام دوره اجراي عمليات حدود 10 هزار دلار خرج شد». خبرنگار از او مي‌پرسد: «مي‌خوايد بگيد براي اجراي عمليات در اين سطح فقط 6 يا 8 مامور و 10 هزار دلار کافي بوده؟» و روزولت اينطور پاسخ مي‌دهد: «خب! عده‌اي از مردم ايران کار را انجام دادند و تنها چيزي که احتياج داشتند حمايت و تا حدي راهنمايي‌‌هاي حرفه‌اي بود». تظاهرکنندگان به خانه نخست‌وزير حمله مي‌کنند و مصدق پس از چند ساعت مقاومت، مجبور به ترک خانه مي‌شود. سي‌اي‌اِي فرد جايگزين مصدق را هم انتخاب کرده ‌است. فضل‌الله زاهدي، وزير سابق کشور که 2 سال قبل و همزمان با ورود هريمن به تهران، به دليل آشوب‌هاي ايجاد شده با حکم مصدق عزل شده بود، با فرار مصدق از خانه خود، زاهدي که در سفارت آمريکا پنهان شده بود رسماً اعلام نخست‌وزيري مي‌کند. کمي بعد صدايي از راديو اعلام مي‌کند: «الو الو اين جا تهران. الو الو اين جا تهران. مردم! خبر بشارت‌آميز. خبر بشارت‌آميز. چند دقيقه ديگر. سرلشکر زاهدي. نخست‌وزير. پيام شاهنشاه را براي شما قرائت مي‌کند. مردم شهرستان‌‌هاي ايران بيدار و هوشيار باشيد. مصدق خائن فرار کرده است. هزاران نفر را در تهران امروز مصدق خائن به مسلسل بسته است». عبدخدايي در توضيح شرايطي که کودتا در آن اتفاق افتاده مي‌گويد: «اين ملت 30 تير نيستند که بريزند در خيابان بگن «از جان خود گذشتيم با خون خود نوشتيم يا مرگ يا مصدق». «بيهوده مزن داد، مصدق پدر ماست. اين فرد مبارز، پدر و تاج سر ماست». اين ملت اون ملت نيست ديگه. به خيلي از بزرگان گفتم اشتباه دکتر مصدق را نمي‌شود کتمان کرد ولي اشتباه يک نخست‌وزير به چه قيمتي تمام شد؟ به قيمت 25 سال ديکتاتوري محمدرضا شاه». پايان اين اتفاقات بيشتر از همه کام مردمي را تلخ کرد که از ابتداي نهضت ملي با اميدهاي فراوان به مقابله با تمام مشکلات رفته ‌بودند؛ مردمي که در صحنه‌هاي مختلف خلع‌يد، مقابله با تحريم و از همه مهم‌تر قيام ملي 30 تير حاضر شده بودند. مردمي که خون داده بودند، داغ جوان ديده بودند و مبارزه کرده بودند تا نخست‌وزيرشان را ياري کنند؛ مردمي که نخست‌وزيرشان را در قامتي مي‌ديدند که تحقق آرزوهاي‌شان با او گره خورده ‌است. فاصله گرفتن رهبر سياسي جبهه ملي از رهبر مذهبي مردم و خوشبيني در سياست خارجي باعث مي‌شود تاريخ به صورتي ورق بخورد که استبداد و استعمار تا 25 سال بعد از کودتا جان خسته ايران را آزار دهند. ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره