نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

شب‌های بی‌ستاره کارگران کوچک در حاشیه تهران

منبع
روزنامه شهروند
بروزرسانی
شب‌های بی‌ستاره کارگران کوچک در حاشیه تهران
روزنامه شهروند/ متن پيش رو در شهروند منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست زهرا جعفرزاده| کوچه‌ها؛ تو در تو، تنگ و باريک که با تل‌هاي زباله نشانه‌گذاري شده‌اند. خانه‌ها؛ ‏چهارديواري‌هاي چرکين و دودزده با درهاي فلزي که هر بار باز و بسته‌شدن‌‌شان با جيغ ممتد در آهني همراه ‏است. آدم‌ها؛ خسته از زندگي‌هاي ملال‌آور، وامانده و بي‌حوصله. کودکان؛ يا از سر و کول کوچه‌ها بالا مي‌روند، ‏يا تازه از کار خيابان بازگشته‌اند يا گرداگرد سطل‌هاي زباله مشغول کارند. محله براي پرسه‌زني‌هاي آنها به ‏غايت آلوده است. آنها در محله‌شان، در شوش و لب خط و اوراقچي‌‌ها و کوچه پس کوچه‌هاي اطرافش، بدترين ‏شرايط را دارند. شپش، عفونت‌هاي پوستي، زرد زخم، عفونت‌هاي گوش، سوءتغذيه و هپاتيت تنها بخشي از ‏مصايب‌شان است؛ مصايب کودکان کار. آنها شب‌ها، خسته از سختي‌هاي کار روز، به اين محله‌ها برمي‌گردند. ‏ابوالفضل، يکي از آنهاست.‏ خانه‌تان دستشويي دارد؟ داريم، اما خودت نگاه کن تميز نيست.‏ حمام چطور؟‏ حمام که نداريم، بايد بريم حموم عمومي.‏ ‏ حمام عمومي کجاست؟‏ اونجا. دوره. نزديک نيست. يک وقتايي هم مي‌ريم خونه فاميل.‏ مريض نمي‌شويد؟ شپش؟ عفونت؟ مريضي پوستي؟ چرا زياد؛ شپش که خيلي‌ها دارند، مريضي هست ديگه. (مي‌خندد)‏ موش چي؟ ‏ بيشتر خانه‌ها موش دارند، موش‌هاي بزرگ. ‏ ‏ آنها يکي از ٥مستاجرِ خانه در هم ريخته عباس آقا هستند. ‏
بوي ادرار با تعفن زباله‌ها که صبح تا بعدازظهر، چندين‌بار زير هُرم آفتاب تموز، پخته مي‌شوند و شيرابه‌شان ‏از لاي کيسه‌هاي پاره، به بيرون مي‌خزد، عجين شده و کودکان در همان نزديکي، سوسکي را دنبال مي‌کنند. ‏کوچه‌پس‌کوچه‌هاي خيابان جهانيان که به لب خط شهره است، پر از اين قاب‌هاست. ‏ ‏«يکي از شاگردانم از بس سرش را خارانده بود، زخم شده بود. روي گردنش هم ‏برآمدگي عجيبي داشت، حدس زدم شپش دارد، موهايش را که کوتاه کردم، هر لايه‌اي که برمي‌داشتم، شپش مي‌ديدم، آن غده روي گردنش هم از همين شپش‌ها بود، هنوز تحت درمان است ‏و خوبِ خوب نشده.»‏ الهه تقي‌زاده يکي از مددکاران خانه علم جمعيت امام‌علي(ع) است و مي‌گويد که بيشتر بچه‌هايي که کار ‏مي‌کنند يا در خانه‌هايي زندگي مي‌کنند که حمام ندارند و خبري از بهداشت نيست، درگير شپش‌اند: «ما ‏بچه‌هايي داريم که کار مي‌کنند اما شپش ندارند، اين جانور بيشتر در ميان بچه‌هايي که با هم در ارتباط‌اند، ‏ديده مي‌شود، آنها وقتي به خانه مي‌روند، حمامي وجود ندارد تا نظافت کنند به همين دليل احتمال انتقال ‏بيماري بيشتر هم مي‌شود.»‏
بيشتر بچه‌هاي محله کار مي‌کنند، آنها يا کارگر کارگاه‌هاي پرس‌کاري‌اند و به گفته اهالي در شرايط بدي کار ‏مي کنند، يا زباله‌گردند يا در محله‌هاي ديگر گل مي‌فروشند؛ اسپند دود مي‌کنند، شيشه پاک مي‌کنند و...‏‏. دختران پا به پاي پسران کار مي‌کنند تنها شانسي که مي‌آورند گاهي چند کلاس مدرسه رفتن است و بعدش ‏رها مي‌کنند، چون قرار است به خانه شوهر بروند. شوهر تنها چند ‌سال از خودشان بزرگتر است. آنهايي که ‏مهاجر خارجي‌اند، شناسنامه ندارند، خيلي از آنهايي هم که مهاجر ايراني‌اند، بي‌شناسنامه‌اند.
اسم قديم محله کوهگچي است، عباس آقا، از همان وقت‌ها، به حمام عمومي سر خيابان‌شان عادت داشت، ‏خانه يک دستشويي داشت که خدابيامرز همسرش، يک دوش هم به آن اضافه کرده و شده بود حمام؛ اما ‏خودش بيرون را ترجيح مي‌داد. حمام زنانه و مردانه داشت؛ درِ سمت راست زنانه بود و سمت چپ مردانه. تا ‏همين چند‌ سال پيش هم نفري ٤، ٥‌هزار تومان پول مي‌دانند و حمام مي‌کردند، حالا ولي از آن حمام، يک ‏خرابه مانده که درش غل‌و زنجيرشده و از لاي نرده‌هاي زنگ‌زده، يک عالم آشغال خودنمايي مي‌کند: «پول ‏آبش زياد شد، تعطيل کرد». مرتضي ١٧ ساله، پسر عباس است، از وقتي با سحر، دختر فاميل دورشان که ‏فقط ١٥‌سال دارد، نامزد کرده، بيشتر وقت‌ها خانه مادرزن‌اش است. آنها چند کوچه بالاترند و حمام و ‏دستشويي‌شان به راه است. خانه پدري مرتضي، نمور است و کثيف و چرکين که حالا چند روزي است دو ‏موش هم ميهمان‌شان شده و دم به تله نمي‌دهند.‏ ‏«قديم‌ مردم حمام نداشتند، اما مرتب حمام بيرون مي‌رفتند، روي سرشان حنا مي‌گذاشتند، حالا ‏ولي اين‌طور نيست، الان شپش خيلي زياد شده، يک شامپوهايي هست از مشهد مي‌آورند که شپش را مي‌کشد.»
عباس آقا هر هفته خانه يکي از فاميل‌ مي‌رود براي حمام.‏ ‏«از وقتي همه چيز گران شد، قيمت حمام‌ هم بالا رفت، اگر مردم قبلا ماهي يک‌بار مي‌رفتند ‏حمام، حالا دو ماه يک‌بار مي‌روند. هزينه اضافي شده.» ‏ اهالي هنوز خاطرشان هست يک روز گروهي به محله آمدند و همه را مجاني بردند ‏حمام. عباس‌آقا مي‌گويد آن روز، روز جشن محله بود، همه از سر و کول اتوبوس بالا مي‌رفتند. يک‌بار ‏بيشتر نبود، ديگر نيامدند. خانه‌هايي که بازسازي شده‌اند، حمام دارند، قديمي‌ها اما به سبک قديم، بي‌حمام ‏مانده‌اند.‏ پنجره را که باز مي‌کنند، بوي تعفن از سطل زباله و کيسه‌هاي اطرافش بالا مي‌آيد، زير بيشتر پنجره‌ها، تلي از ‏زباله است و ابعادش به چند متر هم مي‌رسد، اهالي مي‌گويند شهرداري منطقه ١٥ بايد زباله‌ها را جمع کند، ‏هر شب ماموران شهرداري مي‌آيند اما زباله‌ها تمامي ندارد. کنار هر سطل، کودکي آويزان شده، هر روز ‏تعداد زباله‌گردها بيشتر مي‌شود؛ موضوعي که فعالان اجتماعي آن منطقه را متعجب کرده، اين محله زباله‌‌گرد نداشت، اما حالا دارد و همه نگران شيوع بيماري‌ها هستند.‏
‏«مهديه» کلاس چهارم است، آنها هم يکي از مستاجران خانه‌ سه طبقه بي‌بي است، بي‌بي مادر عباس آقاست ‏که آن روز در اتاقش را قفل کرده و به خانه يکي از اقوام رفته. اتاق خانواده مهديه زيرزمين است: «هر طبقه ‏براي ساکنان آن طبقه دستشويي دارد، اما حمام نه. هر کس بخواهد مي‌رود حمام عمومي.» يک حمام سر ‏کوچه بود که تعطيل شده، يک حمام در خيابان افضلي‌پور است و يکي هم خيابان منصور که خيلي هم به ‏محله دور است و بايد سوار ماشين شد. حمامي که مهديه و خانواده‌اش مي‌روند همان منصور است، نفري ١٥ ‏هزار تومان پول مي‌دهند، يعني خانواده چهار نفره براي هر بار حمام کردن، بايد ٦٠‌هزار تومان هزينه‌کنند که ‏ماهي مي‌شود ٢٤٠‌هزار تومان. اينقدرها هم پول ندارند پاي حمام کردن بگذارند. ‏ بيشتر مستاجران اهل شهرهاي ديگرند و طبقه بالا که اتاق‌هاي زهوار دررفته‌تري دارد، در قرق معتادان است. ‏دستشويي طبقه بالا، در هم ندارد. يکي از مستاجران در اوج نشئگي روي بساطش دولا شده و بي‌حرکت ‏مانده. آنها اتاق‌ها را روزانه کرايه کرده‌اند. اجاره ماهانه بدون پول پيش ٢٥٠‌هزار تومان است. محله، خانه کودکان کار است، بيشتر مهاجر ايراني و گروهي هم افغان‌اند. کودکان را همه جاي اين محله مي‌شود ديد که يا سر در زباله‌ها کرده‌اند يا درحال جابه‌جايي ‏گوني‌هاي سفيدند، همان تصوير هميشگي و آشنا براي پايتخت‌نشين‌ها؛ تصوير بچه‌هاي زباله گرد. ‏ کوچه افضلي‌پور، يک گرمابه دارد؛ گرمابه مهدي که محمد آقا هر روز ساعت ٣٠: ٧صبح درش را باز مي‌کند. ‏يک حوله کنار آن آويزان مي‌کند، يعني شروع کار است و رأس ساعت ٨:٣٠ شب، در آهني سفيد را قفل ‏مي‌زند. اتحاديه گرمابه‌داران، نرخ امسال را ١٨‌هزار تومان اعلام کرده. محمدآقا اما از اهالي ١٠‌هزار تومان ‏مي‌گيرد. نگران مشتري‌هايش است که اگر گران شود، ديگر پيدايشان نشود و وقتي نيايند، خاطره چند‌سال ‏پيش شيوع زخم زرد تکرار ‌شود. گرمابه ٩ دوش دارد که ٤ تاي آن براي زنان است و ٥ تا براي مردان. ‏ماهانه بيشتر از يک‌ميليون تومان پول آب مي‌آيد و حدود ٨٠٠‌هزار تومان پول گاز. گرمابه مال آقاي ‏مخملباف است و آقا محمد ١٢‌سال است اين‌جا به مشتري‌ها نوبت مي‌دهد. ‏
‏ مشتري‌ها بيشتر چه کساني‌اند؟ همه هستند، اما بيشتر بچه‌هاي کار، افغان‌ها و کلا کارگران‌اند. ‏ روزي چند نفر مي‌آيند؟ ١٥، ٢٠ نفري مي‌آيند. روزهاي تعطيل بيشتر مي‌شوند.‏ ‏ هنوز مثل قبل است؟‏ نه قطعا. وقتي گران مي‌شود، مردم کمتر مي‌آيند. مثلا اگر قبلا هفته‌اي يک بار مي‌آمدند، حالا دو هفته يک ‏بار مي‌آيند. ‏ «کوره» و «کانال»؛ سکونت‌گاه کودکان کار بلوچ جاي عجيبي است محله؛ خاک و خانه‌هاي گِلي کج و ناميزان که بي‌قاعده‌ از روي زمين بلند شده‌اند. آلونک‌ها، کنار يا دور از هم ساخته شده‌اند، ميان‌شان نه کوچه‌اي است، نه خياباني. محله روي بخشي از تپه خاکي که حتي پياده رفتن از رويش هم سخت است و ناهموار، بالا رفته. اهالي هر قدمي که برمي‌دارند، گردوخاکي به هوا بلند مي‌شود. «کوره» در شهرري، جاي عجيبي است؛ جاي بچه‌هايي که خود و خانواده‌هايشان کارگرند. کارگران بلوچ. اينجا چه خبر است؟ خيلي خبرها، پر از موش و سوسک است. موش‌ها و سوسک‌ها با ما زندگي مي‌کنند، خيلي راحت وارد خانه‌مان مي‌شوند و از در و ديوار بالا مي‌روند. مار هم داريم. مار؟ آره، ما هفته‌اي يک مار مي‌کُشيم. حالا هم که تابستان شده و هوا گرم است، بيشتر شده‌اند. حشره‌ها هم خيلي زيادند. از گرما، داخل خانه نمي‌توانيم بمانيم. «علي»، بلوچ است، مثل تمام اهالي «کوره»، ٦ سال پيش وقتي وارد خانه ايراني جمعيت امام علي(ع) شد، فارسي را به اين خوبي نمي‌دانست. حالا ١٥ ساله است. ٤٠‌سال پيش، بلوچ‌هاي مهاجر وقتي آلونک‌ها را ساختند، تنها دنبال سرپناه بودند؛ سرپناه، يک سقف بود و ٤ ديوار که با کاهگل روي هم سوار شدند. نه از توالت خبري بود، نه حمام و نه حتي آشپزخانه. دستشويي، يک دشت وسيع و خاکي بود و حمام هر جايي که مي‌‌شد آبي ريخت و آشپزخانه، گوشه‌اي کنار همان اتاق تنگ و تاريک، با يک گاز پيک‌نيک و چند ظرف. بلوچ‌هاي کوچک مهاجر که خيلي‌هايشان را پشت چراغ قرمز، لابه‌لاي جمعيت کوچه‌بازار و در ميان واگن‌هاي سرد و بي‌روح واگن‌‌هاي مترو ديده‌ايم، از همين محله مي‌آيند؛ از کوره. کوره شهرري. 
  
کجا دستشويي مي‌رويد؟ ما که بيابان. بقيه مي‌روند داخل اتاقي که براي دستشويي درست کرده‌ايم. حمام را چه مي‌کنيد؟ يک جايي هست شبيه اتاق. از بيرون با حلبي روي آتش آب داغ مي‌کنيم، مي‌آوريم داخل اتاق و آن‌جا حمام مي‌کنيم، خيلي وقت‌ها هم مي‌آييم خانه علم جمعيت امام علي(ع). آن‌جا دوش دارد. «ديروز يک مار کشتيم، هر هفته يک مار مي‌کشيم، موش هم داريم، وسايل ما را مي‌خورد، بيني دخترعمويم را موش گاز گرفت، جايش مانده. از ترس اين موش‌ها، چند شب نتوانستم بخوابم. پشه‌ها هم زيادند، اصلا نمي‌توانيم بخوابيم. اتاق‌ها گرم است، بيرون مي‌خوابيم حشره‌ها اذيت مي‌کنند.» «علي» از اين شرايط کلافه شده، مي‌گويد دوست دارد تمام اين خانه‌ها را خراب کند و دوباره بسازد. او عکاسي و فيلمبرداري مي‌کند: «الان که درس مي‌خوانيم خيلي چيزها ياد گرفته‌ايم و به پدر و مادرمان مي‌گوييم.» محمد پسرخاله‌اش است، سقف خانه‌شان، همين چند ماه پيش از شدت باران لغزيد و روي سر ٥ بچه خراب شد، ٣ نفر نجات پيدا کردند و ٢ نفر جان دادند. برادران محمد بودند. مادر هنوز عزادار است: «يک حلبي فلزي داريم، پرِ آب مي‌کنيم، روي آتش داغ مي‌کنيم و مي‌ريزيم سرمان.»
جنگل موهاي تيره با قهوه‌اي چشمانش، صورت آفتاب سوخته‌اش را دل‌نشين‌تر کرده: «ما شپش نداريم، همسايه‌ها دارند. اما کلا خيلي عادي است اگر داشته باشند. معمولا هم دارند.» کودکان اغلب بيمارند، سر و پوست و بدن‌شان از حشره و آب آلوده و گرما عفونت دارد: «اين‌جا چند خانواده با هم از يک حمام و دستشويي استفاده مي‌کنند. هر خانه دستشويي و حمام ندارد.» «زهرا پيمان» مسئول کميته شناسايي خانه ايراني شهرري جمعيت امام علي(ع) است و ششمين سالي است که با اين بچه‌ها سروکار دارد، مي‌گويد که اغلب اين بچه‌ها بلوچ‌هاي پاکستان‌اند و در محله کوره عباس‌آباد و کانال زندگي مي‌کنند، صبح‌ها کار مي‌کنند و شب همه مسيرشان به جاده نظامي شهرري ختم مي‌شود، کنار برج‌هاي سربه‌فلک‌کشيده که روزي کوره آجرپزي بودند و ٤٠‌سال است دودي از آن بلند نشده، همين هم شده تا اين‌جا به کوره شناخته شود. اهالي کنار همين کوره‌هاي خاموش زير سقف آسمان طلوع را مي‌بينند. کوره ٢٠٠نفر جمعيت دارد؛ جمعيتي بدون يک برگه هويتي. بالاتر «کانال» است؛ کانال آب که اطرافش، خانه‌هايي روييده. آن‌جا بيشتر زمين‌هاي کشاورزي است که کنارشان آلونک‌هايي ساخته شده. آلونک‌هاي کانال، شباهت بيشتري با خانه دارند. آن‌جا بعضي خانه‌ها حمام هم دارند. سرجمع ٣٥ خانواده در محله کانال زندگي مي‌کنند که بيشتر کشاورزند و سبزي کاري مي‌کنند؛ شلغم و باميه و ... تعدادي هم نگهبان کارخانه‌هايند. از آنجا تا قلعه گبري يا همان شهرک علائين، يک ساعتي پياده راه است. خانه علم در شهرک علائين است.
«بچه‌هاي اين‌جا اغلب لباس زير تن‌شان نمي‌کنند، اصولا در فرهنگ‌شان چنين چيزي وجود ندارد، ما ولي درحال فرهنگسازي هستيم، بهشان لباس زير مي‌دهيم. خانه‌هايشان حمام ندارد، اگر هم داشته باشد خيلي وضع بدي دارد و مدل حمام کردن‌شان فرق مي‌کند. ما اين‌جا در خانه علم، حمام داريم. يک روز هم مخصوص حمام کردن است.» زهرا پيمان توضيح مي‌دهد: «فرهنگ بلوچ‌ها با بقيه متفاوت است، ما آنها را از روي لباس‌هايشان سرچهارراه‌ها شناسايي مي‌کنيم و مي‌رويم سراغ‌شان. خيلي آسيب دارند، همين که جزو اتباع به شمار مي‌روند و هيچ هويت رسمي ندارند، آنها را آسيب‌ديده مي‌کند. آنها به دليل همين موضوع کنار گذاشته مي‌شوند و اين پذيرفته نشدن، مشکل ايجاد مي‌کند.» کودکان کار، سر چهارراه‌ها، بلا زياد سرشان مي‌آيد. فعالان اجتماعي در اين منطقه، خبرهاي وحشتناکي از تعرض و دزديده شدن کودکان مي‌شنوند: «خيلي صحبت مي‌شود که اين بچه‌ها اعضاي باند هستند. من که تا به حال نديدم باندي در کار باشد.» «دختران آسيب‌پذيرتر از پسرانند، آنها به دليل عادت ماهانه در معرض بيماري‌هاي بيشتري قرار مي‌گيرند. موهايشان بلند است و شپش دست از سرشان بر نمي‌دارد. در فرهنگ‌شان اين‌طور نيست که موهاي بلند دختران را کوتاه کنند. آنها آب به اندازه کافي ندارند، آبي هم که هست، آلوده است.» دختران به صف ايستاده‌اند، فاصله سني‌شان شايد يک‌سال و دو‌سال باشد. هر ٨نفرشان فرزند يک زن ٣٥‌ ساله‌اند. گوش‌ دختران پر از نخ و گوشواره‌هاي فلزي است، از بالا تا پايين. موها از روغني که روي آن گذاشته‌اند، براق است، اين‌جا رسم اينطور است. لباس‌ها سنتي بلوچ است، رنگ به رنگ، آبي و سبز و قرمز. سر ظهر است و همهمه. صداي جيغ بچه‌ها و بلند بلند حرف زدن بزرگ‌ها. فارسي را خوب نمي‌دانند. آنها سه چهار روز يک بار حمام مي‌روند و با دست، دبه‌هاي خالي را نشان مي‌دهند. کودکان بيمار شناسايي مي‌شوند خانه علم جمعيت امام علي(ع)، حمام دارد، بچه‌هايي که حمام ندارند و پول حمام بيرون ندارند، در همين خانه ‏حمام مي‌کنند: «وقتي ببينيم بچه‌ها شپش گرفته‌اند يا چند وقتي است حمام نرفته‌اند، يک روز خاص را براي ‏حمام کردن در نظر مي‌گيريم و همه‌شان را حمام مي‌کنيم، بعدش با شانه شپش‌ها را بيرون ‏مي‌آوريم.» سوسن مازيارفر، مسئول خانه علم لب خط جمعيت امام علي(ع) است و نگران سلامتي بچه‌ها. تيم ‏بهداشت هر چند وقت يک بار به خانه علم مي‌آيد و ماجراي آمدنش به گوش اهالي مي‌رسد. ‏ آنها تلاش زيادي کرده‌اند تا براي بچه‌ها حمام عمومي ساخته شود، اما بي‌فايده بود. مازيارفر، از فعاليت ‏تيم‌هاي درماني که براي شناسايي بيماري‌ها به منطقه مي‌آيد، خبر مي‌دهد؛ تيم‌هايي که موارد حاد بهداشتي ‏کودکان را خارج از نوبت پيگيري مي‌کنند. زردزخم، هپاتيت‌آ، سوء تغذيه‌هاي شديد، کمبود ويتامين، فقر ‏آهن، عفونت‌هاي مختلف و مشکلات پوستي، بيماري‌هايي است که اغلب اين بچه‌ها با آن درگيرند. به گفته او، ‏موردي مثل شپش جزو موارد حاد به شمار نمي‌رود و با آموزش و در اختيار قرار دادن شامپو، مشکل حل ‏مي‌شود. ‏ وقتي بيماري‌هايي مثل شپش شايع مي‌شود، بسيج مي‌شوند، کار را تعطيل و شروع مي‌کنند به ‏شپش‌زدايي، اما مشکل تنها آن کودک نيست. خانه و خانواده او هم آلوده‌اند و در خانه امکانات بهداشتي ‏ندارند: «مادر مي‌گويد، اگر روي سرمان چيزي نباشد، حوصله‌مان سر مي‌رود.» آنها تجربه شايع شدن زرد زخم ‏را در ميان کودکان داشته‌اند، آن هم در ميان قوميت‌هاي مختلف. حالا دوباره نشانه‌هايي از آن را ديده‌اند. مشکل ‏ديگر، اما عفونت‌هاي گوش اين کودکان است، آن‌قدر که منجر به از بين رفتن شنوايي‌ و پاره شدن گوش‌شان ‏مي‌شود: «مشکل شنوايي و عفونت گوش اپيدمي شده، الان در هر خانه علم، حداقل ١٠ مورد عفونت گوش ‏ديده مي‌شود. يکي از دلايل مشکلات گفتاري بچه‌ها هم همين عفونت‌‌هاي گوشي است. آنها به دليل عفونت، ‏شنوايي‌شان ضعيف مي‌شود و در ادامه هم نمي‌توانند خوب حرف بزنند.» ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد