نماد آخرین خبر

آیا مدل‌های ریاضیاتی بالاخره می‌توانند موفق به پیش‌بینی تاریخ شوند؟

منبع
بروزرسانی
آیا مدل‌های ریاضیاتی بالاخره می‌توانند موفق به پیش‌بینی تاریخ شوند؟
ترجمان/ متن پيش رو در ترجمان منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست پيش‌بيني وقايع آينده شايد بزرگترين آرزوي علوم اجتماعي باشد. چيزي که تلاش براي رسيدن به آن تا به امروز چندان حاصلي نداشته و همين باعث شده تا بسياري از پژوهشگران علوم تاريخي و اجتماعي، از اين آرزو دست بردارند. بااين‌حال، هنوز کساني پيدا مي‌شوند که دلشان بخواهد بخت خودشان را در اين مسير آزمايش کنند. يکي از آن‌ها پيتر تورچين است. زيست‌شناسي علاقه‌مند به رياضيات که با کلان‌داده‌ها، معادلات آماري و تکنيک‌هاي محاسباتي جديد سراغ تاريخ آمده است و ظاهراً حرف‌هايي براي گفتن دارد. لورا اسپيني- گاردين/ نشريۀ علمي نيچر در نخستين شمارۀ خود در سال ۲۰۱۰ پيشرفت خيره‌کننده‌اي براي دهۀ پيش رو پيش‌بيني کرد. اين پيش‌بيني مي‌گفت تا سال ۲۰۲۰ ابزارهاي آزمايشي متصل به اينترنت جست‌وجوهاي ما را مستقيماً با پايش سيگنال‌هاي مغزي‌مان استنباط خواهند کرد. در زمينۀ کشاورزي محصولاتي خواهيم داشت که زيست‌توده‌شان را در عرض سه‌ ساعت دوبرابر مي‌کنند. بشر راه پايان‌دادن به وابستگي‌اش به سوخت‌هاي فسيلي را پيدا خواهد کرد. اما چند هفته بعد، نامه‌اي در همان نشريه سايۀ ترديد بر اين آيندۀ روشن افکند. اين نامه هشدار مي‌داد که همۀ اين پيشرفت‌ها ممکن است با افزايش بي‌ثباتي سياسي از مسير خود منحرف شود، وضعيتي که انتظار مي‌رفت در حوالي سال ۲۰۲۰ در آمريکا و اروپاي غربي به اوج خود برسد. همچنين توضيح مي‌داد که جوامع بشري دوره‌هاي پيش‌بيني‌پذيرِ رشد را طي مي‌کنند که در اين دوره‌ها، جمعيت افزايش مي‌يابد و جامعه رونق مي‌گيرد. سپس دوره‌هاي زوال را داريم که به همان اندازه پيش‌بيني‌پذيرند. اين «چرخه‌هاي زميني» دو سه قرن به طول مي‌انجامند و با آشفتگي گسترده‌اي -از شورش‌هاي کارگري گرفته تا انقلاب- به اوج خود مي‌رسند. در ادامۀ نامه آمده بود که در چند قرن اخير شمار شاخص‌هاي اجتماعيِ نگران‌کننده -مانند نابرابري ثروت و بدهي دولت- در کشورهاي غربي رو به افزايش گذاشته است، که حاکي از نزديک شدن اين جوامع به يک دورۀ آشوب است. نگارندۀ نامه در ادامه پيش‌بيني مي‌کرد که اين اغتشاشات در آمريکاي ۲۰۲۰ به‌شدتِ جنگ داخلي آمريکا نخواهد بود، اما بدتر از خشونت‌هاي اواخر دهۀ ۱۹۶۰ و اوايل دهۀ ۷۰ خواهد بود. در آن سال‌ها، نرخ قتل به‌سرعت بالا رفت، تظاهرات در مخالفت با جنگ ويتنام و حمايت از حقوق مدني شدت گرفت و در سراسر کشور هزاران بمب‌گذاري به‌دست تروريست‌هاي داخلي انجام شد. نويسندۀ اين هشدارنامۀ صريح و ناگوار، نه تاريخدان، بلکه زيست‌شناس بود. پيتر تورچين در چند دهۀ نخست فعاليت‌هاي علمي‌اش از رياضيات پيچيده‌ بهره برده بود تا نشان بدهد چگونه روابط شکار و شکارچي نوساناتي در جمعيت حيواناتِ حيات وحش پديد مي‌آورد. او يافته‌هايش را در نشريه‌هاي نيچر و ساينس منتشر کرده و در حوزۀ خود اسم و رسمي کسب کرده بود، اما تا اواخر دهۀ ۱۹۹۰ به همۀ پرسش‌هاي بوم‌شناختي موردعلاقه‌اش پاسخ داد. در اين برهه بود که فهميد به تاريخ علاقه‌مند شده است: آيا ظهور و افول جوامع بشري را نيز مي‌شود با يک مشت متغير و چند معادلۀ ديفرانسيل توضيح داد؟ تورچين مي‌خواست بداند که آيا تاريخ نيز، مانند علم فيزيک، از قوانين معيني پيروي مي‌کند يا نه. او در سال ۲۰۰۳ کتابي با عنوان پويايي‌هاي تاريخي۱ منتشر کرد و در آن متوجه وجود چرخه‌هاي قرني در فرانسه و روسيه از بدو شکل‌گيري‌شان تا پايان قرن هجدهم شد. همان سال رشتۀ دانشگاهي جديدي را به‌نام کليوديناميکس۲ بنيان نهاد که به دنبال کشف علت‌هاي پايۀ اين الگوهاي تاريخي و مدل‌سازي آن‌ها با استفاده از رياضيات است، به‌همان روشي که مي‌توان تغييرات اقليمي کرۀ زمين را مدل‌سازي کرد. او هفت سال بعد نخستين نشريۀ رسمي اين رشته را راه‌اندازي کرد و به کمک همکارانش يک پايگاه داده براي اطلاعات تاريخي و باستان‌شناختي تأسيس کرد، که اکنون داده‌هاي بيش از ۴۵۰ جامعۀ تاريخي را در خود دارد. از اين پايگاه داده مي‌توان براي مقايسۀ جوامع مختلف در گسترۀ وسيعي از زمان و مکان بهره برد و دربارۀ بي‌ثباتي‌هاي سياسي آينده پيش‌بيني‌هايي طرح کرد. تورچين در سال ۲۰۱۷ کارگروهي متشکل از مورخان، نشانه‌شناسان، فيزيکدانان و متخصصان ديگري تشکيل داد تا براساس اسناد تاريخي به پيش‌بيني آيندۀ جوامع بشري کمک کنند. روش تورچين براي مطالعۀ تاريخ، که در آن از نرم‌افزارهاي کامپيوتري براي کشف الگوهايي در انبوه داده‌هاي تاريخي استفاده مي‌شود، تنها در سال‌هاي اخير و به لطف رشد قدرت رايانشيِ ارزان‌قيمت و توسعۀ مجموعه‌داده‌هاي تاريخي عظيم مقدور شده است. اکنون اين رويکرد «کلان‌داده‌اي»۳ روزبه‌روز در رشته‌هاي تاريخي رواج و محبوبيت بيشتري مي‌يابد. تيم کولر، باستان‌شناس دانشگاه ايالتي واشنگتن، معتقد است ما اکنون در «دوران طلايي» اين رشته به سر مي‌بريم، چون پژوهشگران مي‌توانند يافته‌هاي پژوهشي‌شان را با سهولت بي‌سابقه‌اي به اشتراک بگذارند و از آن‌ها دانش واقعي استخراج کنند. تورچين بر اين باور است که مي‌توان در آينده نظريه‌هاي تاريخي را با پايگاه‌داده‌هاي بزرگ آزمود و نظريه‌هايي را که با داده‌ها همخواني ندارند -و بسياري از آن‌ها هم به‌خوبي جاافتاده‌اند- دور ريخت. بنابراين فهم ما از گذشته به نظريه‌هايي سوق خواهد يافت که به حقيقت عيني نزديک‌ترند. برخي معتقدند پيش‌بيني تورچين در سال ۲۰۱۰ در مجلۀ نيچر حالا بيشتر به علم غيب شبيه است. موتور جست‌وجويي که امواج مغزي‌تان را رمزگشايي مي‌کند در سال ۲۰۲۰ وجود نخواهد داشت، مگر اينکه در لحظۀ آخر معجزه‌اي رخ بدهد. محصولاتي که زيست‌توده‌شان را در عرض سه‌ساعت دوبرابر مي‌کنند هم وجود نخواهد داشت يا هرگونه بودجۀ انرژي که عمدتاً با منابع تجديدپذير تأمين ‌شود. درعوض، آشوبي قريب‌الوقوع در نظم سياسي آمريکا يا بريتانيا روزبه‌روز محتمل‌تر به نظر مي‌رسد. شاخص شکنندگي دولت‌ها۴، براساس محاسبات سازمان آمريکايي و غيرانتفاعي صندوق صلح، روندي قهقرايي را به سوي بي‌ثباتي در اين دو کشور نشان مي‌دهد، برخلاف بيشتر کشورهاي ديگر دنيا که همواره روندي رو به بهبود داشته‌اند. جورج لوسون، که در مدرسۀ اقتصاد لندن به مطالعۀ اختلافات سياسي مشغول است، با اشاره به دورۀ زماني ۱۷۷۰ تا ۱۸۷۰، که طي آن شورش‌هاي خشونت‌بار به سرنگوني حکومت‌هاي پادشاهي از فرانسه تا قارۀ جديد مي‌انجاميد، مي‌گويد: «ما در عصري به سر مي‌بريم که به شکل شايان‌توجهي متلاطم است، طوري که فقط با عصر انقلاب‌هاي اقيانوس اطلس همتايي مي‌کند». از نظر تورچين، پيش‌بيني‌اش دربارۀ سال ۲۰۲۰ فقط آزموني براي يک نظريۀ جنجالي نيست، بلکه مي‌تواند مقدمه‌اي براي آينده نيز باشد: دنيايي که در آن پژوهشگران همانند هشدارهاي جدي هواشناسي، براي اوضاع اجتماعي و سياسي آينده هم گزارش وضعيت ارائه مي‌کنند و براي پشت سر گذاشتن چنين اوضاعي توصيه‌هايي مي‌دهند. از ديدگاه بيشتر دانشگاهياني که به مطالعۀ گذشته مي‌پردازند، توضيح علت وقوع رويدادي در گذشته بسيار متفاوت است از پيش‌بيني زمان و نحوۀ وقوع دوبارۀ آن رويداد در آينده. تيمور کوران، اقتصاددان و استاد علوم سياسي دانشگاه دوک، مي‌گويد: «ما نمي‌توانيم قانون بسازيم». اتفاقي نيست که رياضي‌دانان و زيست‌شناساني مانند تورچين همواره اين نگرش را به چالش مي‌کشند. فصل مشترک رويکرد آن‌ها علمِ پيچيدگي است که به ما مي‌آموزد هر سامانه‌اي، حتي اگر فقط از ترکيب چند جزء انگشت‌شمار تشکيل شده باشد، مي‌تواند الگوهاي رفتاري پيچيده‌اي پديد بياورد، چرا که اجزاي تشکيل‌دهندۀ آن به روش‌هاي گوناگوني با هم برهم‌کنش دارند. مثلاً از برهم‌کنش خورشيد، سطح زمين و جو زمين آب‌وهوا توليد مي‌شود. اين برهم‌کنش‌ها را مي‌توان به‌زبان رياضي و در قالب مجموعه معادلات يا قوانيني بيان کرد که رفتار سامانه را در شرايط مختلف پيش‌بيني مي‌کنند. اساساً پيش‌بيني آب‌وهوا به اين صورت انجام مي‌شود. ريشۀ علم پيچيدگي به فيزيک و مطالعۀ رفتار ذرات بنيادي برمي‌گردد، اما در طول قرن گذشته کم‌کم به ساير رشته‌هاي مطالعاتي نيز گسترش يافته است. تا اواخر دهۀ ۱۹۵۰، زيست‌شناسان سلولي معدودي مي‌پذيرفتند که تقسيم سلولي را مي‌توان به‌زبان رياضي توصيف کرد؛ فرضشان اين بود که اين کار به‌شکلي تصادفي رخ مي‌دهد. ولي اکنون اين نگرش در ميان آن‌ها به واقعيتي بديهي تبديل شده و مدل‌هاي رياضي آن‌ها براي تقسيم سلولي به درمان بهتر سرطان انجاميده است. دانشمندان بوم‌شناس نيز پذيرفته‌اند که در طبيعت الگوهايي هست که مي‌توان به‌زبان رياضي توصيفشان کرد. موش‌هاي قطبي خودکشي دسته‌جمعي نمي‌کنند، آن‌گونه که والت ديزني مي‌گفت۵، بلکه چرخه‌هايي قابل‌پيش‌بيني از افزايش و کاهش جمعيت را تجربه مي‌کنند که هر چهار سال يک‌بار در اثر برهم‌کنش با حيوانات شکارگر و احتمالاً با منبع غذايي خودشان تکرار مي‌شود. ماري گِلمَن، فيزيکدان برندۀ جايزۀ نوبل، در سال ۲۰۰۸ اعلام کرد که دير يا زود قوانين حاکم بر تاريخ نيز کشف خواهد شد. اما اين اتفاق رقم نخواهد خورد، مگر اينکه همۀ کساني که به مطالعۀ گذشته مي‌پردازند -مورخان، جمعيت‌شناسان، اقتصادانان و دانشمندان ديگر- به اين تشخيص برسند که کارکردن در محدوده‌هاي تخصصي‌شان هرچند لازم است اما کافي نيست. به‌گفتۀ گلمن، ما از ضرورت بررسي اجماليِ کليت موضوع غفلت کرده‌ايم. بسياري از تاريخ‌دانان اتخاذ اين رويکرد رياضياتي در مطالعۀ تاريخ را مشکل‌آفرين مي‌دانند. آن‌ها معتقدند که مي‌توان از گذشته درس گرفت، اما در حدي بسيار محدود؛ مثلاً تاريخچۀ اختلافات ايرلند شمالي مي‌تواند به روشن‌تر شدن تنش‌هاي کنوني کمک کند. امروزه تاريخ‌دانان اندکي در پي قوانيني کلي هستند که براي جوامع و قرون مختلف جوابگو باشد يا بتوان از آن‌ها براي پيش‌بيني آينده به‌نحوي معنادار استفاده کرد. مورخان علميِ قرن نوزدهم، عمدتاً با الهام از داروينيسم اجتماعي، چنين هدفي در سر داشتند، ولي امروزه اين رويکرد را بسيار ناقص و مرتبط با روايت‌هاي امپرياليستي تلقي مي‌کنند. جو گولدي، تاريخ‌دان و استاد دانشگاه متوديست جنوبي در تگزاس، مي‌گويد: «ما جامعۀ دانشمندان علوم اجتماعيِ مدرن در تلاشي ۶۰ساله و هماهنگ کوشيده‌ايم نژادپرستي، تبعيض جنسيتي و اروپامحوري عمومي را از اين روايت‌ها بزداييم». او اضافه مي‌کند که مورخان از اين مي‌ترسند که رويکردهاي رياضي آن‌ها را به عقب خواهد راند. همچنين آن بي‌اعتمادي قديمي بين علوم طبيعي و علوم انساني هنوز پابرجاست. وقتي گولدي و ديويد آرميتاژ، استاد تاريخ دانشگاه هاروارد، سال ۲۰۱۴ در کتابشان با عنوان مانيفست تاريخ۶ استادان رشتۀ خود را به پذيرش کلان‌داده و اتخاذ نگاهي بلندمدت به گذشته فراخواندند، با حملۀ شديد مجلۀ آمريکن هيستوريکال ريويو۷، نشريۀ آمريکايي پيشگام در حوزۀ تاريخ، مواجه شدند. گولدي مي‌گويد: «اين شايد يکي از خشن‌ترين حملات ۳۰ سال گذشته بود». نوعي حس دروني، هم در ميان تاريخ‌دانان و هم در بين بسياري از مردم عادي، مي‌گويد انسان‌ها را نمي‌توان به معادلات و نقاط داده فروکاست. يک معادله چگونه مي‌تواند شخصيتي مثل ژاندارک يا اُليور کراموِل را پيش‌بيني کند؟ دِرمد مک‌کالاک۸، استاد تاريخ دانشگاه آکسفورد، اين ديدگاه را چنين خلاصه مي‌کند: «تاريخ علم نيست. تاريخ ريشه در رفتار انسان دارد، که به‌طرز هولناکي پيش‌بيني‌ناپذير است». تورچين در مخالفت با اين نگرش مي‌گويد: «اين استدلال کاملاً نادرست است. چون سامانه‌هاي اجتماعي آنقدر پيچيده‌اند که براي فهمشان به مدل‌هاي رياضي نياز داريم». تورچين از اوايل دهۀ ۱۹۹۰ استاد گروه بوم‌شناسي و زيست‌شناسي تکاملي دانشگاه کانتيکت بوده و اکنون نيز به مرکز علوم پيچيدگي۹ در وين پيوسته است. نکتۀ مهم اين است که قوانين به‌دست‌آمده قوانيني احتمالي‌اند، نه قطعي، يعني همواره عنصر احتمال و تصادفي‌بودن را در خود دارند. البته اين به معني بي‌ارزش بودن آن‌ها نيست: اگر پيش‌بيني هواشناسي به شما بگويد ۸۰درصد احتمال دارد باران ببارد، چترتان را برمي‌داريد. پيتر ريچرسون، پژوهشگري برجسته در حوزۀ تکامل فرهنگي از دانشگاه کاليفرنيا در ديويس، مي‌گويد الگوهاي تاريخي مانند چرخه‌هاي قرني وجود دارند و تورچين «يگانه تبيين علّي معقول» را دربارۀ آن‌ها ارائه داده است. (همچنين ريچرسون اشاره مي‌کند که در حال حاضر نظريۀ تورچين تنها تبيين موجود در اين حوزه است؛ اين رشته مبحثي نوپاست و ممکن است نظريه‌هاي مختلفي در آن مطرح شود.) برخي مورخان نيز بر اين باورند که کار تورچين -که نه‌فقط تاريخ و رياضيات، بلکه پژوهش‌هاي اقتصاددانان، جامعه‌شناسان ديگر و دانشمندان محيط زيست را نيز در هم مي‌آميزد؛ راه‌کاري اصلاحي و ضروري که به دنبال چندين دهه تخصص‌گرايي در اين رشته‌هاي مطالعاتي لازم است. گري فاينمن، باستان‌شناس موزۀ تاريخ طبيعي فيلد در شيکاگو، به دنبال کارگاهي در سال ۲۰۱۶ با حضور تورچين و همکارانش، مي‌نويسد: «ما در رشته‌هاي تاريخي و اجتماعي به‌شدت نيازمند چنين تلاش‌هاي جامع‌نگر، تطبيقي و همياري‌محوري هستيم». برخي ديگر به هيجان آمده‌اند از بينش‌هاي جديدي که با مطالعۀ جوامع انساني با استفاده از همان روش سامانه‌هاي زيستي پيچيده به دست مي‌آيد. بعضي از مديران سيليکون ولي نيز علاقۀ وافري به پيش‌بيني‌هاي توچين پيدا کرده‌اند. تورچين مي‌گويد: «آن‌ها مطلب را مي‌گيرند، اما دو پرسش برايشان مطرح مي‌شود. چگونه مي‌توانند از اين موقعيت پول دربياورند؟ و کي بايد در نيوزيلند براي خودشان زمين بخرند؟ وقتي تورچين در اواخر دهۀ ۱۹۹۰ شروع کرد به جست‌وجوي توصيف‌هايي رياضي براي تاريخ، فهميد که دو دهه قبل‌تر پژوهشگر ديگري زمينه را براي او فراهم کرده است. جک گلدستون، رياضي‌داني که به تاريخ روي آورد، در دوران دانشجويي در دانشگاه هاروارد از رياضيات براي تدوين انديشه‌هاي الکسي دو توکويل به صورت قانون استفاده کرده بود. او اخيراً به من گفت: «سعي کردم استدلال‌هاي دو توکويل را به مجموعه‌اي از معادلات تبديل کنم، اما نمرۀ خوبي نگرفتم». گلدستون نخستين فردي بود که علمِ پيچيدگي‌ را در مطالعۀ تاريخ بشر به کار بست و نتيجه گرفت که بي‌ثباتي سياسي پديده‌اي چرخه‌اي است. در نتيجۀ اين کار توصيفي رياضي از انقلاب به دست داد -نصف مدلي که تورچين مي‌خواست براي تبيين تحولات اجتماعي تکميل کند. وقتي گلدستون تحقيقاتش را در ميانه‌هاي دهۀ ۷۰ شروع کرد، انقلاب در تصور رايج آن دوران نوعي مبارزۀ طبقاتي بود. اما گلدستون دو نکته مطرح کرد که با اين نگرش سازگار نبود. اول اينکه برخي افراد که از يک طبقه يا حتي از يک خانواده بودند، اغلب سر از جبهۀ مقابل در مي‌آوردند. و نکتۀ دوم اينکه انقلاب‌ها در دوره‌هاي تاريخي خاصي متراکم شده بودند -قرن‌هاي ۱۴ و ۱۷ و اواخر قرن ۱۸ تا اوايل قرن ۱۹- اما دليل روشني براي به جوش آمدن تنش‌هاي طبقاتي در آن دوران خاص، و نه در دوره‌هاي تاريخي ديگر، وجود نداشت. او گمان کرد که بايد نيروهاي عميق‌تري در کار باشند و تصميم گرفت اين نيروها را بشناسد. خوشبختانه، گلدستون به‌لطف بي‌پولي‌اش دستيار آموزشي يکي از جمعيت‌شناسان دانشگاه هاروارد به‌نام جورج ماسنيک شد، کسي که چشم گلدستون را به روي تأثير ژرف اجتماعي، سياسي و اقتصاديِ ازدياد جمعيت در آمريکاي پس از جنگ جهاني دوم باز کرد. ازدياد ناگهاني جمعيت جوان با تنش‌هاي جديدي در جامعه همراه شد، ازجمله افزايش فشار بر بازار کار و ميل شديد به ايدئولوژي‌هاي افراطي. گلدستون به اين فکر مي‌کرد که آيا ممکن است اين انفجارهاي جمعيتي نقشي در دوره‌هاي آشوب جوامع ديگر داشته باشد. او در دهۀ ۸۰ شروع کرد به ترکيب آرشيو اطلاعات مربوط به رشد جمعيت در دهه‌هاي پيش از وقوع انقلاب‌هاي اروپايي. چند سال پيش‌تر، اطلاعات در سطح موردنياز گلدستون در دسترس نبود، اما «گروه بررسي تاريخ جمعيت و ساختار اجتماعي کيمبريج»۱۰ در انگلستان علاوه بر گروه‌هاي مشابه ديگر در سراسر اروپا تلاش سختي را براي بازسازي تاريخچۀ جمعيتي براساس منابعي مانند دفتر ثبت وقايع حياتي آغاز کرده‌اند. مشوق ديگر گلدستون انتشار اطلس تاريخي جمعيت جهان۱۱ اثر کالين مک‌ايودي و ريچارد جونز در سال ۱۹۷۸ بود، که «هم‌زماني شگفت‌انگيزي» را در افزايش زاد و ولد و انفجارهاي جمعيتيِ اروپا و آسيا در طول هزاران سال نشان مي‌داد. او پس از چند ماه کلنجار رفتن با اعداد و ارقام، سرانجام لحظۀ کشف را تجربه کرد: «حيرت‌انگيز بود: واقعاً افزايشي ناگهاني در رشد جمعيت سه نسل قبل از وقوع هر شورش يا انقلاب بزرگ تاريخي مشاهده مي‌شد». توماس مالتوس در قرن هجدهم استدلال کرد که بالاخره سرعت رشد جمعيت از منابع رشد پيشي مي‌گيرد و در غبار سمّي کشمکش و بيماري‌ فرو مي‌افتد، تا وقتي که دوباره به تناسبي کنترل‌پذير برسد و فاز رشد جديدي را آغاز کند. گلدستون نظريه‌اش را از مالتوس وام گرفت، اما نکتۀ مهم اين است که گريزناپذيري شوم چنين چرخه‌اي را در آن حذف کرد. در اين نظريه ادعا شده بود که رشد جمعيت بر جوامع انساني فشار مي‌آورد و هر جامعه اين فشار را به روش پيچيده و اختصاصيِ خود تحمل مي‌کند. گلدستون اين وضعيت را به زمين‌لرزه تشبيه مي‌کند. نيروهاي لرزه‌اي تا زمان لرزش در زير زمين انباشته مي‌شود، اما اينکه ساختمان‌هاي روي زمين پابرجا مي‌مانند، فرو مي‌ريزند يا در حد متوسط آسيب مي‌بينند به وضعيت ساختشان بستگي دارد. به‌همين دليل انقلاب‌ها در يک دورۀ تاريخي خاصي بيشتر مي‌شوند، اما در دوره‌اي ديگر آشفتگي‌ها نمي‌تواند همۀ جوامع را از پا در آورد. گلدستون دريافت که عناصر مختلف يک جامعه -دولت، نخبگان، توده‌ها- واکنش متفاوتي به اين فشارها نشان مي‌دهند، اما برهم‌کنش نيز دارند. به‌عبارت ديگر، او با سامانۀ پيچيده‌اي سر و کار داشت که مي‌شد رفتارش را به‌بهترين شکل به زبان رياضي نشان داد. مدل او براي علت وقوع انقلاب‌ها شامل مجموعه‌اي از معادلات مي‌شود، که مي‌توان به زبان ساده اين‌گونه بيان کرد: جمعيت پيوسته رشد مي‌کند و به مرحله‌اي مي‌رسد که در آن زمين ديگر توان تأمين منابع مورد نيازش را ندارد. سطح استاندارد زندگي توده‌ها پايين مي‌آيد و احتمال بسيج خشونت‌آميز مردم بالا مي‌رود. دولت سعي مي‌کند با اين وضع مقابله کند -مثلاً با تعيين سقف براي اجاره‌بها- اما چنين تدابيري به نارضايتي نخبگاني مي‌انجامد که منافع مالي‌شان آسيب مي‌بيند. از آنجا که نخبگان نيز همواره رو به فزوني‌اند و بر سر منبع محدودِ مشاغل بلندپايه و پول و نفوذ رقابتي تنگاتنگ دارند، طبقه‌شان به پذيرش ضرر و زيانِ بيشتر تمايل چنداني نشان نمي‌دهد. بنابراين دولت مجبور مي‌شود براي آرام‌کردن توده‌ها به خزانه دست ببرد و درنتيجه بدهي ملي افزايش مي‌يابد. هرچه دولت مقروض‌تر شود، در مقابلِ فشارهاي بيشتر انعطاف‌پذيري کمتري خواهد داشت. درنهايت، آن دسته از نخبگاني که به حاشيه رانده شده‌اند در مقابل دولت به حمايت از توده‌ها برمي‌خيزند، خشونت گسترش مي‌يابد و دولت آنقدر ضعيف شده است که نمي‌تواند جلويش را بگيرد. گلدستون راه‌هايي براي اندازه‌گيري پتانسيل بسيج تودۀ مردم، رقابت نخبگان و توان پرداخت ديون دولت پيشنهاد داد و مفهومي تعريف کرد به‌نام «شاخص تنش سياسي»۱۲ -به‌اختصار پسي (psi) يا Ψ- که حاصل‌ضرب سه مولفۀ بالا بود. او نشان داد که مقدار پسي (Ψ) پيش از انقلاب فرانسه، جنگ داخلي انگلستان و دو نزاع بزرگ ديگر در قرن هفدهم -بحران عثماني در آسياي صغير و اختلافات سلسلۀ مينگ تا کينگ در چين- بالا رفته بود. اما در هر مورد، يک عامل ديگر نيز در کار بود: شانس و تصادف. شکافي کوچک -مانند قحطي يا تهاجم خارجي- که در مواقع ديگر به‌آساني قابل ترميم است، هنگام افزايش پسي به فوران اختلاف و خشونت مي‌انجامد. نمي‌توان محرک اوليۀ چنين فوراني را پيش‌بيني کرد و به زمان دقيق وقوع بحران پي‌ برد، ولي مي‌توان فشارهاي ساختاري و درنتيجه ريسک چنين بحراني را اندازه گرفت. مدل گلدستون ساده بود و خودش هم اين را تأييد مي‌کند. او مي‌توانست با اين مدل نشان دهد که بالا بودن شاخص تنش سياسي وقوع انقلاب‌هاي تاريخي را پيش‌بيني مي‌کند، اما راهي براي پيش‌بيني وقايع آتي نداشت. اين بستگي داشت به ترکيب دقيق سه مؤلفۀ شاخص پسي و نحوۀ تعامل آن‌ها با نهادهاي جامعۀ مورد نظر. تلاش‌هاي گلدستون، گرچه ناقص بود، باعث شد انقلاب را از منظري جديد و نگران‌کننده ببيند: نه‌ به‌عنوان نوعي اصلاحات دموکراتيک براي رژيمي منسوخ، فاسد و انعطاف‌ناپذير، بلکه واکنشي در برابر نوعي بحران بوم‌شناختي -ناتواني جامعه در تحمل رشد سريع جمعيت- که به‌ندرت به حل بحران مي‌انجامد. اين الگوها به گذشته محدود نمي‌شد. هنگامي که گلدستون آخرين سطور شاهکارش، انقلاب و شورش در دنياي مدرن نخستين۱۳، را مي‌نگاشت، اتحاد جماهير شوروي در حال فروپاشي بود. او اشاره مي‌کند که مقدار پسي در بلوک شوروي در دو دهۀ منتهي به ۱۹۸۹ به‌طور چشمگيري افزايش يافته بود و در کشورهاي در حال توسعه نيز همواره بالا بوده است. او همچنين مي‌نويسد: «بسي مايۀ تعجب است که امروزه ايالات متحده با چه سرعتي، از لحاظ ماليۀ دولتي و نگرش نخبگانش، همان مسيري را طي مي‌کند که دولت‌هاي مدرن نخستين را به سوي بحران سوق داد». وقتي کتاب گلدستون در سال ۱۹۹۱ منتشر شد، تاريخ‌دانان جبهه گرفتند. لورنس استون، مورخ بريتانيايي، در نيويورک ريويو آو بوکس اثر گلدستون را اين‌گونه توصيف کرد: «بيش‌ازحد جسورانه و مبهم در ساخت مفهومي به‌نام شاخص تنش سياسي، که به اندازۀ تک‌شاخ واقعي است». خود گلدستون اعتراف مي‌کند که کتاب در حد انتظارش اثرگذار نشد. او مي‌گويد: «من و کتابم هر دو مغفول مانديم». او بعدها در يکي از روزهاي ۱۹۹۷ تماسي از پيتر تورچين دريافت کرد. در آن زمان، تورچين دوره‌اي از عمرش را سپري مي‌کرد که به‌طنز «بحران ميان‌سالي» مي‌نامد؛ همان روزهايي که در سن چهل‌سالگي زيست‌شناسي را رها کرد و به تاريخ گرويد. يکي از علل جذب او به اين پرسش که چرا جوامع از درون فرو مي‌ريزند اين است که فروپاشيِ يکي از آن‌ها را به چشم خود ديده بود. او در روسيه به دنيا آمد اما خانواده‌اش در سال ۱۹۷۸ به آمريکا مهاجرت کردند و تورچين تا ۱۹۹۲ به مسکو برنگشت. او به ياد مي‌آورد که «در آن سال همه‌چيز کاملاً از هم پاشيده بود. ماه دسامبر بود؛ «روزگاري تيره و خوفناک. آدم‌هاي مست و لايعقل همه‌جا ولو بودند». او و همسرش در مسيرشان به سمت بازار از کنار ماشيني که منفجر شده بود گذشتند و اعضاي مافيا را ديدند که از دکه‌دارانِ وحشت‌زده به‌زور پول مي‌گرفتند، درحالي‌که پليس تماشا مي‌کرد. اين تصاوير در ذهن تورچين ماندگار شد. تورچين مي‌گويد وقتي با کتاب گلدستون آشنا شدم، ديدم «قابل‌توجه» است، اما مدل پيشنهادي‌اش ناقص بود: «او چگونگي ورود جوامع به بحران را توصيف مي‌کند، ولي از نحوۀ خروجشان بحث نمي‌کند». بنابراين تورچين تصميم گرفت اين مدل را تکميل کند و دريابد که آيا چنين الگويي در دامنۀ زماني و مکانيِ وسيع‌تر نيز کاربرد دارد يا نه. گلدستون بر دوران مدرنِ اوليه تمرکز کرده بود -دوره‌اي در حدود چهار قرن که از ۱۵۰۰ ميلادي شروع مي‌شد- تورچين نقطۀ شروع پيمايش خود را تا ۸۰۰۰ سال قبل و عصر نوسنگي به عقب برد. او براي اين کار بايد مقادير عظيمي داده جمع‌آوري مي‌کرد و از اين نظر خوش‌اقبال بود: رويکرد کميّتيِ تاريخ که در دهۀ ۱۹۷۰ با دفاتر ثبت وقايع حياتي آغاز شده بود، در دهه‌هاي اخير شتاب چشمگيري گرفته بود. گرچه تاريخِ مکتوب تکه‌تکه و پراکنده مانده بود، اکنون مي‌شد دربارۀ چند و چون انقراض مردماني که پيش‌تر زندگي مي‌کردند حرف‌هايي نو زد، حتي اگر اثري مکتوب از آن‌ها در دست نبود. و فراتر از آن، از ديدگاه رياضي‌دانان، مي‌شد اين حرف‌ها را با عدد و رقم بيان کرد. براي مثال، نمونه‌هاي يخي به دست‌ آمده از سرزمين گرينلند نمايندۀ دقيقي براي فعاليت اقتصادي در اروپا از آب در آمد، چون لايه‌هاي هميشه‌منجمدِ زمين آلودگي را در خود محبوس و نوساناتِ آلودگي را در طول قرن‌ها ثبت مي‌کند. بزرگي و ساختار ويلاهاي اشراف‌زادگان نشان از رقابت نخبگان و گنجينه‌هاي سکه حکايت از دلواپسي دربارۀ کشمکش‌هاي قريب‌الوقوع دارد، درحالي‌که ناهنجاري‌هاي اسکلتي سوءتغذيه را آشکار مي‌کند؛ متغيري که نشان‌دهندۀ استاندارد زندگي است. از مدت‌ها پيش به ارزش اطلاعاتي اين متغيرهاي نماينده پي برده بودند، اما اکنون داده‌هاي کمّيِ چندين دهه و گاهي چندين قرن نيز به آن‌ها اضافه شده بود، درنتيجه مي‌شد روندهاي تاريخي را در طول زمان تشخيص داد. هرچه نمايندۀ بيشتري براي متغيري خاص در دست داشتيد، مي‌توانستيد از گذشته تصويري روشن‌تر ترسيم کنيد. تورچين در سال ۲۰۰۳ در کتاب پويايي‌‌هاي تاريخي الگوي چرخه‌هاي قرني را در جوامعي نشان داد که از هزارۀ اول پيش از ميلاد تا حول و حوش ۱۸۰۰ تطور يافته و به فرانسه و روسيۀ امروزي تبديل شده بودند. او همچنين نشان داد که لرزه‌هاي کوتاه‌تري نيز بر ثبات اين جوامع افتاده که نزديک به ۵۰ سال طول مي‌کشد. وي اين دوره‌هاي کوتاه را «چرخه‌هاي پدر و پسري»۱۴ ناميد: وقتي يک نسل متوجه وجود بي‌عدالتي شده، اقدام به اصلاح آن با روشي خشونت‌آميز کرده است، نسل بعدي که تربيت‌يافتۀ همين وضع بوده از خشونت طفره رفته، سپس نسل سوم همه‌چيز را از نو شروع کرده است. بسياري از پژوهشگران همان اندازه که چند سال پيش به گلدستون ايراد مي‌گرفتند، به کار تورچين نيز با ديدۀ ترديد نگريستند. جوزف تِينر، تاريخ‌دان و انسان‌شناس دانشگاه ايالتي يوتا، در نشريۀ نيچر نوشت: «مورخان مهمي مدت‌هاست نظريه‌هاي چرخه‌اي را بي‌اعتبار کرده‌اند». اما تورچين تازه اول راه بود. او همۀ انرژي‌اش را صرف جمع‌آوري داده‌ها کرد و در سال ۲۰۱۰ به همراه دو انسان‌شناس دانشگاه آکسفورد پايگاه سشات۱۵ را به‌منظور ساماندهي داده‌ها براي استفاده در مطالعات تطبيقي جوامع راه‌اندازي کرد. سشات يک پايگاه داده شامل اطلاعات تاريخي و باستان‌شناختي است که به‌نام الهۀ نگارش و ثبت وقايع در اساطير مصر باستان نام‌گذاري شده است. سشات آماج همان انتقاداتي شد که به‌طورکلي کلان داده را نشانه رفته است. مخالفان مي‌گويند، صِرف زياد بودن حجم داده‌ها به‌معني قابليت اطمينان بيشتر نيست. برعکس، چنين پايگاهي خطر سوگيري تفسيري را از طرف نخستين ثبت‌کنندگان اطلاعات تاريخي افزايش مي‌دهد و داده‌ها را عاري از بافت تاريخي در نظر مي‌گيرد. بنيانگذاران سشات در پاسخ مي‌گويند که عموماً هرگونه مطالعۀ تاريخ مشکل سوگيري را دارد و فقط تجزيه و تحليل مقادير عظيم داده به دوري از چنين عامل مختل‌کننده‌اي امکان مي‌دهد و نشان‌هايي از نزديکي به حقيقت را در خود دارد. تاکنون بنيانگذاران سشات با همراهي بيش از ۹۰ همکار متخصص ديگر -شامل تاريخ‌دانان، باستان‌شناسان و انسان‌شناساني برجسته- داده‌هاي مربوط به جوامع ساکن در مناطق پايين‌دست رشته‌کوه آند تا آبگير کامبوج و ايسلند تا مصر عليا را گردآوري کرده‌اند. تورچين با تحليل اين داده‌ها نشان داد که همان چرخه‌هاي دوگانه -چرخۀ قرني و چرخۀ پدر و پسري- با الگوهاي بي‌ثباتي در اروپا و آسيا تا دوران کشاورزان اوليه هم‌خواني دارد. اين چرخه‌ها در روم، چين و مصر باستان -در جوامع پيشاصنعتيِ مورد مطالعۀ تورچين- وجود داشت. پرسش بعدي بسيار روشن بود: آيا چنين چرخه‌هايي در جوامع صنعتي مدرن نيز ديده مي‌شود؟ تورچين شاخص پسي را براي نشان دادن نيروهاي شکل‌دهندۀ بازار کار مدرن به‌روزرساني کرد و متغيرهاي نمايندۀ جديدي متناسب با دنياي صنعتي‌شده برگزيد. اين متغيرها عبارت بودند از دستمزد واقعي براي قابليت بسيج توده‌ها، نرخ اطالۀ بررسي در مجلس سنا و شهريۀ دانشگاه ييل براي رقابت نخبگان و نرخ بهره براي توان پرداخت ديون دولت. او سپس مقدار شاخص پسي در ايالات متحده را از سال ۱۷۸۰ تا امروز محاسبه کرد. مقدار اين شاخص در دوراني موسوم به «عصر احساسات خوب»۱۶ در حوالي سال ۱۸۲۰ پايين بود، در دهۀ ۱۸۶۰ -دوران جنگ داخلي آمريکا- بالا رفت و بار ديگر در سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوم پايين آمد. از سال ۱۹۷۰ به بعد نيز همواره بالا رفته بود. اما اين بدين معني نيست که محکوم بوديم به بحران. جوامع زيادي از فاجعه اجتناب کرده بودند، و تورچين مي‌خواست مدلي بسازد براي درک اينکه آن جوامع چگونه موفق به چنين کاري شده‌اند. تورچين در اواخر دهۀ ۱۹۸۰ به جنگل‌هاي لوئيزيانا سفر کرده بود، جايي که در آن با حمايت مالي صنعت چوب به پژوهش دربارۀ هجوم پرهزينۀ آفتي به‌نام سوسک کاج جنوبي پرداخت. در آن زمان، روش متعارف براي کنترل اين آفت سمپاسي‌کردن منطقۀ آلودگي بود. تورچين نشان داد که اين کار فقط مدت هجوم را زياد مي‌کند، چون گونۀ ديگري از سوسک را نيز مي‌کشت که شکارچي طبيعيِ سوسک کاج بود. قطع درختان آفت‌زده و حذف آن‌ها روش بهتري بود. او نشان داد که به‌منظور کاهش شدت بحرانِ يک سامانۀ بوم‌شناختي پيچيده و افزايش هرچه‌بيشتر شانس بازيابي آن، مي‌توان در خودِ سامانه مداخله کرد. تورچين اميدوار است بتواند استراتژي‌هاي مشابهي براي فرونشاندن بحران‌هاي جوامع انساني کشف کند. اگر رويکردي که تورچين و گلدستون به‌منظور الگوسازي براي تاريخ به کار مي‌گيرند درست باشد، اين بدان معناست که آن‌ها نه‌تنها مي‌توانند به‌درستي بپرسند که در سال ۲۰۲۰ چه اتفاقاتي منتظر ماست، بلکه مي‌توانند جوياي حوادثي نيز باشند که تا چند قرن آتي منتظر ماست. نبايد از اين علم جديد انتظار غيب‌گويي داشته باشيم، اما مي‌توان در شناسايي و رفع تهديدهاي ساختاري‌اي که ثبات جوامع ما را به خطر مي‌اندازند از آن کمک گرفت. با اينکه جوامع گرايش دارند از مسيري که گلدستون ترسيم کرد وارد بحران شوند، تورچين دريافت که خروجشان ممکن است از مسيرهاي مختلفي اتفاق بيفتد، از بازيابي سريع گرفته تا فروپاشي کامل. به‌همين دليل بحران باعث مي‌شود جامعه درمقابل آشفتگي بيروني فوق‌العاده حساس شود. در اين وضعيت، اگر هيچ اتفاق بي‌ثبات‌کنندۀ ديگري رخ ندهد، جامعه مي‌تواند خود را باز يابد -همان‌گونه که انگلستان پس از انقلاب بدون خونريزي ۱۶۸۸ خود را بازيافت. ولي ممکن است يک شوک خفيفِ اضافي جامعه را به پيامدي وخيم‌تر يا حتي فروپاشي بکشاند. اتحاد جماهير شوروي پيش از فاجعۀ هسته‌اي چرنوبيل در سال ۱۹۸۶ رو به افول گذاشته بود، اما شايد ميخائيل گورباچف پر بيراه نگفته باشد وقتي سقوط شوروي را ناشي از آن حادثه دانسته بود. تورچين و همکارانش براي درک بهتر اين فاز از چرخه قصد دارند جوامعي متشکل از هزاران يا ميليون‌ها نفر را با کامپيوتر شبيه‌سازي کنند - اين کار را مدل‌سازي عامل‌بنيان۱۷ مي‌نامند- و طوري برنامه‌نويسي کنند که رفتارشان منطبق بر قوانيني باشد که از جوامع واقعي استنباط کرده‌اند. آن‌ها مي‌توانند اين جوامع شبيه‌سازي‌شده را در معرض تنش قرار بدهند، مثلاً با تزريق زادوولد ناگهاني به‌صورت مجازي، و اثرات آن را بر دولت، نخبگان و توده‌ها مشاهده کنند. وقتي مقدار پسي به سطح بسيار خطرناکي رسيد، مي‌‌توانند يک شوک - مثلاً در قالب حملۀ خارجي- به مدل اضافه کنند يا تاب‌آوري جامعه را با تقويت زيرساخت‌ها افزايش بدهند تا ببينند جامعه چه واکنشي نشان مي‌دهد. مي‌توانند پرسش‌هايي از اين دست بپرسند: براي سوق دادن يک جامعۀ بحران‌زده به سوي فروپاشي کامل چه کاري لازم است؟ چه مداخلاتي جامعه را به سرانجامي با خونريزي کمتر هدايت مي‌کند؟ چرا برخي جوامع نسبت به جوامع ديگر تاب‌آوري بيشتري دارند؟ البته، تجربۀ ما دربارۀ بحران اقليمي نشان مي‌دهد که حتي اگر بتوانيم آينده را مثل آب‌وهوا پيش‌بيني کنيم و به مجموعه‌اي از تدابير پيشگيرانه براي دفع خطر فروپاشي اجتماعي دست يابيم، اين بدان معني نيست که از چنان ارادۀ سياسي‌اي برخوردار خواهيم بود که به چنين توصيه‌هايي عمل کنيم. درست است که معمولاً جوامع انساني همواره در بازسازي خود پس از فجايع اجتماعي عملکرد بهتري درمقايسه با پيشگيري از فجايع داشته‌اند، اما استثناهايي نيز وجود دارد. تورچين به برنامۀ «نيو ديل‌» آمريکا در دهۀ ۱۹۳۰ اشاره مي‌کند که در آن دوران نخبگان آمريکايي رضايت دادند ثروت فزايندۀ خود را عادلانه‌تر تقسيم کنند، در عوضِ اين تضمين ضمني که «مباني نظام سياسي-اقتصادي به چالش کشيده نشود». به‌گفتۀ تورچين، جامعۀ آمريکا توانست با اين پيمان خود را از وضعيتي بالقوه انقلابي بيرون بکشد. گلدستون در ادامه مي‌خواهد اين پيام را به گوش همگان برساند که اين‌گونه پيمان‌ها باز هم مي‌توانند کارساز باشند. او اکنون استاد سياست عمومي در دانشگاه جورج ميسونِ ايالت ويرجينيا و مشاور شوراي ملي اطلاعات آمريکاست۱۸ -سازماني که به تبيين استراتژي‌هاي بلندمدت آمريکا مي‌پردازد- اما مي‌گويد ايده‌هايش تاکنون تأثير چنداني نداشته‌اند. در کارگاهي که آوريل گذشته در دانشگاه پرينستون با موضوع فروپاشي اجتماعي برگزار شد، شخصي از وي پرسيد که چرا جوامع تاريخي اغلب اقدام و واکنشي از خود نشان نداده‌اند، حتي در مواردي که نشانه‌هاي بحراني قريب‌الوقوع انکارناپذير بوده است؟ او پاسخ داد که چون قشر نخبگان، که در سايۀ ثروت و مزيت‌هاي ويژۀ خود از آشوب در امان مانده‌اند، تا مدتي پس از آغاز فروپاشي همچنان به زندگي مجلل خود ادامه مي‌دهند. تورچين بر اين باور است که تاريخ‌دانان نيز به‌زودي علم پيچيدگي را با آغوش باز خواهند پذيرفت، همان‌طور که زيست‌شناسان نيم‌قرن پيش پذيرفتند. آن‌ها خواهند فهميد که اين علم به ما امکان مي‌دهد تا با ژرف‌بيني و دورنگري، الگوهايي را تشخيص بدهيم که به چشم بشر ديده نمي‌شود. درواقع، اين اتفاق آغاز شده است. در چند سال اخير، نهادهايي با هدف تشويق سياست‌گذاران به انديشيدن دربارۀ درس‌هاي بلندمدت تاريخ شکل گرفته‌اند، از جمله «مرکز مطالعۀ ريسک وجودي»۱۹ در دانشگاه کيمبريج. در نشست پرينستون يک تحليل‌گرِ ريسک از مرکز تحقيق و توسعۀ مهندسي ارتش آمريکا حضور داشت که به اين پرسش فکر مي‌کند که چگونه مي‌توان ايالات متحده را با نگاه به گذشته در برابر تهديدهاي آتي تاب‌آورتر کرد. همۀ اين‌ها از نظر تورچين پيشرفت‌هاي دلگرم‌کننده‌اي است، اما سال ۲۰۲۰ فرا رسيده است و خطوط ايدئولوژيک چنان بين نهادهاي قانون‌گذار، چه در آمريکا و چه در انگلستان، جدايي انداخته است که نمي‌توانند کارايي مناسبي از خود نشان دهند. در هر دو کشور، نخبگان ناراضي قدرت را به‌نام مردم به دست گرفته‌اند، درحالي‌که به علل اساسي بيماري جامعه نمي‌پردازند: نابرابريِ رو به گسترش، نخبگاني خودبين و دولتي شکننده. گلدستون مي‌خواهد تسلي خاطر بدهد. او مي‌گويد: «هيچ‌کس در دهۀ ۱۹۳۰ نمي‌توانست تصور کند اروپا تا دهۀ ۱۹۶۰ چقدر ثروتمند خواهد شد يا اينکه کشورهاي اين قاره متحد خواهند شد. ممکن است اوضاع يکي دو دهه بدتر شود، ولي احتمالاً پس از پشت سر گذاشتن بحران خيلي بهتر خواهد شد». اين تسلي در ذات نگاه چرخه‌اي به تاريخ نهفته است: در پس هر سقوط صعودي ديگر است، همان‌طور که در پس هر صعود سقوطي ديگر خواهد آمد. روزي اوضاع دوباره ختم به خير خواهد شد، البته براي آن دسته از ما که زنده خواهند بود تا آن روز را ببينند.
ترجمه مجتبي هاتف
پي‌نوشت‌ها: • اين مطلب را لورا اسپيني نوشته است و در تاريخ ۱۲ نوامبر ۲۰۱۹ با عنوان «History as a giant data set: how analysing the past could help save the future» در وب‌سايت گاردين منتشر شده است.  •• لورا اسپيني (Laura Spinney) نويسنده و روزنامه‌نگار علمي اهل بريتانياست که براي نشريه‌هاي مختلفي از جمله نيچر، اکونوميست، نيوساينتيست و نشنال جئوگرافيک مطلب نوشته است. کتاب او با عنوان سوار رنگ‌پريده (Pale Ride) به همه‌گيري جهاني آنفلوانزا در سال ۱۹۱۸، معروف به آنفلوانزاي اسپانيايي، مي‌پردازد. [۱] Historical Dynamics [۲] Cliodynamics: رشته‌اي تلفيقي براي مطالۀ پويايي‌هاي تاريخي با استفاده از مدل‌هاي رياضياتي. لفظاً يعني «اسطوره-پوياشناسي» [۳] big data [۴] Fragile States Index [۵] اشاره به طرح خودکشي دسته‌جمعي موش‌هاي قطبي در سکانسي از مستند «برهوت سفيد» (White Wilderness) که شرکت والت ديزني در سال ۱۹۵۸ پخش کرد [مترجم]. [۶] The History Manifesto [۷] The American Historical Review [۸] Diarmaid MacCulloch [۹] Complexity Science Hub [۱۰] Cambridge Group for the History of Population and Social Structure [۱۱] Atlas of World Population History [۱۲] political stress indicator [۱۳] Revolution and Rebellion in the Early Modern World [۱۴] fathers-and-sons cycles [۱۵] Seshat [۱۶] Era of Good Feelings [۱۷] agent-based models [۱۸] National Intelligence Council [۱۹] Centre for the Study of Existential Risk
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد