تجارت فردا/ متن پيش رو در تجارت فردا منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
علياصغر سعيدي، جامعهشناس و عضو هيات علمي دانشگاه تهران، ميگويد: انقلاب سفيد نوعي تلاش براي مدرن کردن جامعه ايران و نظام شاهنشاهي بود. اين جامعهشناس با اشاره به ضرورت يادآوري شرايطي که انقلاب سفيد در آن آغاز شد، توضيح ميدهد: در دوره انقلاب سفيد ايران، اصلاحات دموکراتيک در بسياري از کشورها شروع شده بود و ديگر وجود يک نظام شاهنشاهي اقتدارگرا بهسختي ممکن بود. از طرفي جنگ سرد در جريان بود و تغييراتي در برخي رژيمهاي سوسياليستي اتفاق افتاده بود، ايران هم همسايه ابرقدرتي به نام اتحاد جماهير شوروي بود، از طرف ديگر انقلاب دهقاني در چين و انقلاب چريکي در کوبا رخ داده بود و همين شرايط کار را براي شاه خيلي سخت ميکرد. سعيدي معتقد است براي اقدام شاه به انقلاب سفيد مجموعهاي از دلايل در کار بود و يکي از آنها هم حفظ يکپارچگي قدرت بود. شاه مجبور بود براي جلب حمايت آمريکا اصلاحات مدنظر اين کشور را اجرا کند، تا حدودي به خواستههاي روشنفکران سوسياليست، دانشجويان و گروههاي مبارز پاسخ دهد و تا حدودي به مدرنيسم روي بياورد.
انقلاب سفيد در چه شرايطي و بر مبناي چه نيازي شکل گرفت؟ مهمترين ماموريتهايي که در اصول انقلاب سفيد دنبال ميشد چه بود؟
انقلاب سفيد تدوين يک سلسله اصول و سياستهاي اقتصادي - اجتماعي بود که قرار بود جامعه ايران را مدرن کند. اما اين شيوه اصلاح گرفتار تناقضي بود که از دوره رضاشاه و حتي زمان مشروطه شروع شده بود و آن تناقض گره زدن عامل مدرن تجدد به نظام پادشاهي داراي مشروعيت سنتي بود. گره زدن اين دو عامل که در انقلاب سفيد شاه و مردم جلوهگر شد، تناقضي را که از قبل شکل گرفته بود بسيار عميقتر کرد. نظام پادشاهي در ايران سنتيترين نظام سياسي بود. شخص شاه نيز معتقد بود که سلطنت يک وديعه الهي است و مردم در آن نقشي ندارند. در همين حال انقلاب سفيد و اصول آن با يک رفراندوم اجرا شد يعني شاه تا حدودي حق شهروندي را به رسميت شناخت و ميخواست به راي مردم رجوع کند. بنابراين اگرچه انقلاب سفيد نوعي تلاش براي مدرن کردن جامعه ايران و نظام شاهنشاهي بود، اما در عمل به آن تضاد دروني که از زمان رضاشاه و حتي از زمان انقلاب مشروطه وجود داشت، دامن زد. ماموريت انقلاب سفيد نوعي صورتبندي نظري يا مفهومي جديد بر پايه ايدئولوژي شاهنشاهي و تجددگرايي بود که محققاني مثل آقاي کاتوزيان به آن عنوان «شبهمدرنيسم» و افرادي مثل احمد اشرف عنوان «نئوپاتريمونيال» يا «شهپدري مدرن» اطلاق کردهاند. به هر حال شاه نوسازي را ماموريت خود ميدانست و در کتاب «ماموريت براي وطنم» هم که البته برخي معتقدند شجاعالدين شفا يا کسي غير از شاه آن را نوشته، اين منعکس شده است که ايران بايد به سرعت به سمت دروازههاي تمدن بزرگ برود. شاه اين کار را با يک سلسله اصلاحات اقتصادي-اجتماعي پيگيري کرد از جمله فروش سهام کارخانهها به کارگران، تاسيس سپاه بهداشت، تاسيس سپاه دانش و پيش از همه اينها اصلاحات ارضي که تقريباً نوعي خلع يد از فئوداليسم بود. البته بسياري افراد مثل آقاي کاتوزيان نظرشان اين است که ما فئوداليسم نداشتيم و ادعاي وجود فئوداليسم در ايران از تحليلهاي طبقاتي مارکسيستها بود. اما جالب است که خود شاه هم از فئوداليسم صحبت ميکرد و حتي بعداً با گسترش صنعت هم از فئوداليسم صنعتي حرف ميزد، سرمايهداران را نکوهش ميکرد و ميگفت اصل فروش سهام به کارخانهها و کارگران بايد حتماً جدي گرفته شود تا فئوداليسم صنعتي نداشته باشيم.
شاه در چه شرايطي اقدام به اصلاحات اقتصادي-اجتماعي کرد؟ آيا نياز به چنين تحولي در جامعه حس ميشد يا صرفاً يک تحول از بالا به پايين اعمال شد؟
شايد در دادگاه تاريخ، بررسي اين شرايط، شاه را به خاطر انقلاب سفيد تا اندازهاي تبرئه کند. در واقع بعد از جنگ جهاني دوم شرايط جهان تغييرات زيادي پيدا کرده بود. شاه در دوراني بود که به لحاظ شرايط جهاني بسياري به آن دوران پسااستعماري ميگويند. در غرب دپارتمانهاي زيادي براي مطالعه درباره اين موضوع وجود داشت که وضعيت کشورهايي مثل مالزي و اندونزي را بررسي ميکرد که از دام استعمار رهايي پيدا کرده و مستقل شده بودند که بيشتر مربوط به دوران بعد از جنگ جهاني دوم بود. در دوره انقلاب سفيد ايران، اصلاحات دموکراتيک در بسياري از کشورها شروع شده بود و ديگر وجود يک نظام شاهنشاهي اقتدارگرا به سختي ممکن بود. از طرفي جنگ سرد در جريان بود و تغييراتي در برخي رژيمهاي سوسياليستي اتفاق افتاده بود، ايران هم همسايه ابرقدرتي به نام اتحاد جماهير شوروي بود، از طرف ديگر انقلاب دهقاني در چين و انقلاب چريکي در کوبا رخ داده بود و همين شرايط کار را براي شاه خيلي سخت ميکرد. بسياري از مشکلات شاه حتي با آمريکا هم به اين موضوع مربوط بود که چطور از خودش در مقابل شوروي محافظت کند. آقاي ابتهاج نقل ميکند که از يک ژنرال آمريکايي شنيدم که اگر جنگي بين شوروي و ايران دربگيرد، قبل از اينکه شما مطلع شويد آن جنگ تمام شده است. آمريکاييها هميشه در مذاکرات با شاه ميگفتند ايران هيچ نيازي به ارتش ندارد، ولي شاه به داشتن يک ارتش قوي اصرار داشت که آن هم به خاطر ترسي بود که از شوروي داشت. اين ترس بعداً تا اندازه زيادي بعد از نيمههاي دهه 1340 برطرف شد چون هم آمريکا يک قرارداد استراتژيک با ايران بست و هم شوروي بعد از استالين سياست خود را در قبال ايران تغيير داد. از بعد داخلي نيز تا سال 1341 که اصلاحات ارضي شروع شد، شاه دو دهه خيلي سخت يا دو دهه تحقير سياسي را پشت سر گذاشته بود. در دهه 1320 شاه به عنوان جواني که تازه به سلطنت رسيده، هيچ قدرتي نداشت و مشاوران و نخستوزيران او از طريق مجلس انتخاب ميشدند. در اين دهه که جنگ جهاني دوم اتفاق افتاد، وقتي قدرتهاي بزرگ جهان براي برگزاري کنفرانس تهران به ايران آمدند، هيچ کدام به ديدن شاه ايران نرفتند و شاه را به جلسات خود دعوت نکردند. اشغال آذربايجان، رشد حزب توده، بيثباتيهاي کشور، ملي شدن نفت، دولت مصدق و... همه عواملي بودند که به نوعي شاه را تحقير ميکردند. مشاوران شاه در آن دوره از خودش بسيار مسنتر بودند. آقاي نيازمند نقل ميکرد که وقتي قوام به ديدن شاه رفته بود به او گفته بود: «اعليحضرتا! خيلي بزرگ شدهايد!» چون قوام شاه را در کودکياش ديده بود. اين نوع برخوردها براي شاه قابل تحمل نبود. آخرين نوع تحقير هم تحميل نخستوزيري علي اميني به شاه توسط آمريکا بود. دوران نخستوزيري اميني براي شاه يک دوران سخت بود. در آن زمان جنبش معلمان به وجود آمده بود، تظاهرات مختلف دانشجويي سازماندهي ميشد و اقتصاد کشور در رکود بود. البته بسياري از کارآفرينان ميگفتند وقتي اميني گفت بايد کمربندها را محکم ببنديم، ما تعجب کرديم چون وضع اقتصاد اينقدر هم خراب نبود. وقتي علم بر سر کار آمد، مشکل اقتصاد اين بود که آينده نااميدکنندهاي پيش روي سرمايهداران بود. اولين کاري که عاليخاني در دولت علم کرد، نشان دادن اميد بود. مجموع فشارهاي داخلي و خارجي آن دوره شرايط غيرقابل تحملي را براي شاه به وجود آورده بود و شايد او به دنبال اين بود که با انقلاب سفيد اين شرايط را با يک جراحي تغيير دهد. شاه نميدانست که اين مسائل ناشي از چيست. در خاطرات مهدي سميعي نقل شده که در جلسهاي بعد از تظاهرات دانشجويان، شاه ميگويد ما به اين دانشجويان همه چيز دادهايم، اينها چه ميخواهند؟ سميعي با احترام و ملاحظه پاسخ ميدهد: آنها آنچه شما به آنها دادهايد را حق مسلم خود ميدانند و خود را مستحق خيلي چيزهاي ديگر هم ميدانند که شما هنوز به آنها ندادهايد. البته شاه به اين نظرات خيلي توجه نميکرد، اما کمکم از قديميها فاصله ميگرفت و در عين حال تکنوکراتهاي جواني را که از آمريکا برگشته بودند جايگزين ميکرد. در اين دوره هم تکنوکراتهاي جوان در کانون مترقي جمع شده بودند و تعدادشان روزبهروز بيشتر ميشد. تقريباً هر کسي که به ايران برميگشت حتي از بين سرمايهداراني که علاقه سياسي داشتند مثل آقاي قاسم لاجوردي عضو کانون مترقي ميشدند. شاه هم مشاوران قديمي خود را کنار گذاشت و به تدريج به توصيه آمريکاييها گروههاي ديگري که در کانون مترقي بودند مثل حسنعلي منصور و هويدا را جذب کرد. با اين حال شاه همچنان اين خصلت را داشت که رکگويان را تحمل نميکرد. مثلاً سميعي، ابتهاج و در دوره ديگر عاليخاني را کنار گذاشت. به هر حال شرايط شاه را مجبور کرد توصيه آمريکا براي انقلاب سفيد را بپذيرد. در آن دوره هم آمريکا از اميني حمايت ميکرد و اميني با ارسنجاني سياستهاي اصلاحات ارضي را پيش ميبرد. شاه هم فکر ميکرد خودش همه املاکي را که از رضاشاه به او رسيده بود، به دهقانان و کارخانهها را به دولت واگذار کرده است، پس خودش هم ميتواند اصلاحاتي را که آمريکا ميخواهد انجام دهد، ولي اصلاحات ارضي بيشتر باعث محبوبيت اميني و ارسنجاني شده است. در حالي که شاه علاقه داشت اين اصلاحات را انجام دهد. بعد از سفر شاه به آمريکا اين کشور از حمايت از اميني دست برداشت و علم نخستوزير شد.
نگراني از نفوذ شوروي و گروههاي چپ بر اثر گسترش فقر در تمايل شاه به انقلاب سفيد و حمايت آمريکا از آن چه نقشي داشت؟
نميتوان اين عامل را دستکم گرفت. شاه روي مفهوم فئوداليسم خيلي تاکيد ميکرد؛ گويي اصلاحات ارضي را به عنوان پاسخي به روشنفکران مارکسيست انجام ميدهد. کمااينکه تودهايها از اصلاحات شاه طرفداري ميکردند و آن را نشانه اصلاحپذير بودن حکومت ميدانستند. شاه کارهايي ميکرد که خودش را مارکسيستتر از مارکسيستها نشان بدهد. اصلاحات ارضي باعث انفعال دهقانان شد و در واقع جلو انقلاب دهقاني احتمالي را گرفت. از جنبه ديگر هم با گسترش فروش سهام کارخانهها برخي سرمايهگذاري خود را متوقف کردند و دلسرد شدند و اين به صنعت صدمه وارد کرد. اين اقدام بدون مشورت صنعتگران انجام شد و نارضايتي زيادي در بين سرمايهداران ايجاد شد، اما در عين حال به انفعال کارگران انجاميد. آقاي دکتر اشرف تاکيد ميکند گروههايي مثل چريکهاي فدايي از کارگران گلايه ميکردند که چرا در مبارزه عليه شاه شرکت نميکنند. در بسياري موارد مارکسيستهايي که به عنوان کارگر در کارخانهها فعاليت ميکردند هيچوقت نتوانستند تقاضاي صنفي همکاران خود را به تقاضاي سياسي پيوند بزنند. اين شايد يکي از دستاوردهاي انقلاب سفيد براي شاه بود. اما بهطور کلي شاه جدا از اينکه از اينها ترس داشته باشد، براي حفظ يکپارچگي قدرت خود اين کار را کرد.
منظورتان اين است که علت اقدام شاه به انقلاب سفيد نگراني از اين بود که نتواند قدرت خود را حفظ کند؟
ميتوان گفت مجموعهاي از دلايل در کار بود و يکي از آنها هم حفظ يکپارچگي قدرت بود. شاه مجبور بود براي جلب حمايت آمريکا اصلاحات مدنظر اين کشور را اجرا کند، تا حدودي به خواستههاي روشنفکران سوسياليست، دانشجويان و گروههاي مبارز پاسخ دهد و تا حدودي به مدرنيسم روي بياورد. در همين راستا در سياست گردشگري، اسناد نشان ميدهد که حکومت تمايل داشت گردشگران چهره مدرن ايران را ببينند. حتي من در سندي ديدم که وقتي يک گردشگر خارجي در ايران از يک منطقه سنتي و فقير عکاسي کرده بود، دوربينش را از او گرفته و براي چاپ عکسها به انگلستان فرستاده بودند تا بررسي کنند که چه عکسهايي گرفته است. مدرنيسم نوعي ايدئولوژي جديد براي حکومت پهلوي بود که به تعارض بين سنت و مدرنيته هم دامن ميزد.
آيا انقلاب سفيد بهترين روشي بود که شاه ميتوانست براي اصلاحات در پيش بگيرد يا ميشد بهجاي انقلاب سفيد با شيوههاي کمهزينهتري اصلاحات اقتصادي-اجتماعي را پيگيري کرد؟
اين انتقادي است که سياستمداران قديمي مثل آقاي نيازمند يا خيلي کسان ديگر ميکنند و ميگويند حذف زمينداران در اصلاحات ارضي که مهمترين دستاورد انقلاب سفيد بود، نهتنها نتيجه مثبتي نداشت بلکه دولت را وارد روستاها کرد. به هر حال اگرچه در انقلاب سفيد طبقه رعيت و نظام ارباب-رعيتي را از بين بردند و بعد از مدتي هم گفتند ديگر از کلمه «رعيت» در مکاتبات استفاده نشود، ولي نبايد نقش اين طبقه در نظام سهمبري در زمينه توليد کشاورزي را فراموش کرد. وقتي اين طبقه حذف شد، زمينها تقسيم شد و بهرهوري کاهش يافت و استفاده از ماشينآلات کشاورزي براي مردم دشوار يا غيرممکن شد. بعضي از روستاييان هم زمينها را فروختند، به زيارت رفتند و بعد از بازگشت، کارگر فصلي شدند. بقيه هم که زمينها را حفظ کردند نميتوانستند ادامه دهند و شرکت تعاوني روستايي تقريباً جايگزين طبقه زميندار در روستاها شد. درواقع حکومت با اصلاحات ارضي در عمل نظام کشاورزي را بوروکراتيزه کرد چون سرپرست تعاوني روستايي دولت بود. حتماً ميشد بهجاي اصلاحات ارضي طرحهاي بهتري پيدا کرد. يکي ديگر از پيامدهاي حذف زمينداران در جريان اصلاحات ارضي، اين بود که در دوره بعد هم بازاريان براي سرمايهگذاري اقدام نميکردند چون نگران بودند شاه همانطور که زمينها را از زمينداران گرفته، اموال بازاريان را هم بگيرد. تا زمان انقلاب سفيد در صنايع ما ملي شدن معني نداشت. حذف طبقه زميندار و گرفتن زمينهاي آنها اثرات سوئي روي سرمايهگذاري داشت. چون زمينداران عمدتاً خارج از ده بودند و زمينداران شهرنشين هم دچار حس ناامني شدند.
علاوه بر اين، انقلاب سفيد يک تغييرات طبقاتي ايجاد کرد يعني طبقه جديدي به وجود آورد و بندهايي را که دولت با اشراف قاجار و روحانيت داشت پاره کرد، تعادل طبقاتي نظام سياسي را بر هم زد و زمينههاي انقلاب را در دهه بعد ايجاد کرد. از سوي ديگر اعطاي حق راي به زنان در لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي نيز در آن زمان نوعي تندروي محسوب ميشد که باعث خشم و عکسالعمل تند روحانيت شد و به قيام 15 خرداد انجاميد. البته دولت عقبنشيني کرد و مصوبه آن لغو شد.
کدام طيفها موافق و کدام طيفها مخالف انقلاب سفيد بودند؟ انجام آن اصلاحات به نفع کدام طيفها و به زيان کدام يک بود؟
روحانيت که با اصل حمايت از مالکيت خصوصي موافق بود، به اصلاحات ارضي و گرفتن زمينهاي افراد واکنش منفي نشان داد. مشابه اين واکنش را بعد از انقلاب هم ديديم که در مجلس روحانيان موافق برخي از بندهاي اصلاحات ارضي اسلامي نبودند. شايد فقط آقايان منتظري و بهشتي و برخي ديگر موافق بودند که آن موقع به آنها روحانيان مترقي ميگفتند. امام خميني هم در اين زمينه موضعگيري نداشتند، ولي ايشان پس از تصويب قانون حفاظت از صنايع که با استفاده از آن صنايع ملي شدند، در يک سخنراني تاريخي به نوعي از سرمايهداران دلجويي و بر اهميت احترام به مالکيت خصوصي و مارکسيستي نبودن روش اداره کشور تاکيد کردند. بنابراين نهاد روحانيت با مالکيت خصوصي موافق بود و از اين جهت با انقلاب سفيد بين روحانيت و حکومت شاه نوعي شکاف ايجاد شد. اما ايده انقلاب سفيد از جانب بسياري از جمله تودهايها و روشنفکران غيرمذهبي مورد استقبال قرار گرفت. حتي تغيير تدريجي نگرش شوروي نيز که به اين نتيجه رسيد که ميتواند با حکومت ايران کار کند چون اصلاحپذير است ناشي از همين اصلاحات بود. در عين حال طيفهاي مختلف سنتي و مذهبي مخالف انقلاب سفيد بودند. بعضي از سنتيها که در 28 مرداد 1332 با رژيم شاه همراه بودند، در 15 خرداد 1342 که رژيم با انقلاب سفيد از سنتيها جدا شد، به سمت مخالفان رفتند. بازاريها هم از اصلاحات ارضي ترسيدند. اما گروهي که توانستند از اين فرصت استفاده کنند صنعتگران بودند که البته آنها هم از دل بازار بيرون آمده بودند، ولي برنامههاي دولتي به نفع آنها شد. به هر حال طيفهاي موافق و مخالف انقلاب سفيد وجود داشتند. پس از انقلاب سفيد بود که بعضي از طيفهاي تودهاي به سمت دولت برگشتند. تکنوکراتهايي مثل فريدون مهدوي يا کساني مثل اکبر اعتماد و قطبي که دانشجويان کنفدراسيوني بودند، با اين ايده که اين رژيم قابل اصلاح است به سمت رژيم برگشتند. در عين حال از دل همان تودهايها چند گروه ديگر مثل چريکهاي فدايي بيرون آمدند و از دل مذهبيها هم مجاهدين بيرون آمدند که بعدها به کنشهاي مسلحانه عليه رژيم رو آوردند.
بازار