نماد آخرین خبر

سرمقاله وطن امروز/ کاش ساکت باشید

منبع
وطن امروز
بروزرسانی
سرمقاله وطن امروز/ کاش ساکت باشید
وطن امروز/ « کاش ساکت باشيد » عنوان يادداشت روزنامه وطن امروز به قلم محمدرضا کردلو است که مي‌توانيد آن را در ادامه بخوانيد: يکي از تفريحات روزمره‌ دوران دبيرستان، تماشاي روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها و تيترهاي‌شان روي دکه هنگام بازگشت از مدرسه بود؛ توقفي مقابل کيوسک و نگاهي خيره به تيترها که فکر و ذهن‌مان را در همه مسير رسيدن به خانه مشغول مي‌کرد. از آن جمله بود ماجراي دادگاه شهلا جاهد که به خاطر قتل لاله سحرخيزان، دادگاهش به يکي از طولاني‌ترين دادگاه‌ها تبديل شده بود و مانند يک سريال دنباله‌دار معمايي هر روز ابعاد تازه‌اي از آن کشف مي‌شد. در دوراني که از شبکه‌هاي اجتماعي خبري نبود، با هر دادگاه تصاوير تازه‌اي از شهلا جاهد و فضاي دادگاه روي جلد مجله‌هاي زرد و غيرزرد مي‌آمد و تيترهاي معنادار و تعليقي ماجرا را به بعد حواله مي‌کرد. تا اينکه دادگاه حکم به قصاص شهلا جاهد داد. 10 آذر 89 جاهد اعدام شد. همان روز «ترانه عليدوستي» در روزنامه شرق يادداشتي نوشت عليه اعدام، عليه قصاص و عليه حکم. يادداشتي احساساتي که هميشه مي‌شود براي مقابله با هر حکمي نوشت. حتي صحيح‌ترين‌ها و درست‌ترين احکام را مي‌شود با جملات و گزاره‌هاي احساسي زير سوال برد. و او اين کار را کرده بود عليه فرشته عدالت! من بخشي از اين يادداشت را جسارتا اينجا مي‌آورم که از همه توان براي گره زدن عواطف به ماجراي حکم استفاده کرده است: «بعضي آدم‌ها خودخواه و ترسو و ناجوانمردند و بعضي نه. اما انگار فقط يکي هست که مي‌تواند شب قبل سوار هواپيما شود، ساعت کوک کند تا قبل از طلوع آفتاب بيدار شود، شلوار و پيراهن بپوشد، سوار ماشين شود… و به تماشاي حلق‌آويز شدن زني برود که وقتي به او دل بست بچه بود اما سال‌ها، به گفته خودش، صبح‌هاي زمستان زودتر از او بيدار مي‌شد تا قبل از او مدتي روي کاسه توالت بنشيند، مبادا که محبوبش، آرزويش، قهرمانش، حس کند آن سرماي بدمصب دم صبح را. نمي‌دانم. فرشته عدالت چشمانش بسته است و گاهي با چشمان باز مي‌خواهمش». انگار نه انگار مادري به قتل رسيده است. من آدم سنگدلي نيستم. همان روز هم که رسانه‌ها تيتر اعدام را کار کردند، حالم بد شد. مثل روزي که خبر قتل ميترا استاد را شنيدم و حالم بد شد. مثل حالا که نام رومينا در رسانه‌ها پيچيده است و باز هم ناراحت شدم. و اين ناراحتي در جان آدم مي‌نشيند. فراتر از ناراحتي‌هاي ديگر. ناراحتي وقتي بيشتر مي‌شود که جنون قتل به غيرت گره مي‌خورد. غيرت اصلا براي چيست؟ آدم غيرتي محافظ است. قاتل نيست. غيرت سپري است براي دفاع از خانواده، نه آلت قتاله‌اي که با آن جان دختر خانواده را بگيرند. اسم اين تعصبات جاهلي را مگر مي‌شود غيرت گذاشت؟! من از دعاوي حقوقي سر در نمي‌آورم. در هيچ‌کدام از اين ماجراها هم که تعريف کردم، نه دفاع حقوقي دارم نه مخالفت حقوقي. من و امثال من فقط احساسي داريم که گاهي سر اين بزنگاه‌ها خرجش کنيم. آه بکشيم. افسوس بخوريم. بله! من از اين دعاوي حقوقي و احکام سر در نمي‌آورم. قرار هم نيست سر در بياورم. من اما تناقض را خوب مي‌فهمم. سال گذشته همين ايام عده‌اي داشتند دست و پا مي‌زدند که قتل زني در يکي از آپارتمان‌هاي شهرک غرب را به گردن همه چيز از سياست و اجتماع بيندازند الا قاتل! چرا؟ چون قاتل رفيق سياسي‌شان بود. تا آنجا که اتهام جاسوسي به مقتول مي‌زدند براي نجات استاد. امروز اما موضع ديگري متاثر از همان نگاه بي‌منطق، شبکه‌هاي اجتماعي را پرکرده است؛ «احساساتي» شبيه يادداشت ترانه عليدوستي در شرق در روز اجراي حکم شهلا جاهد! و «سياستي» شبيه مواضعي که بعد از قتل ميترا استاد اتخاذ کردند! کاش يکبار براي هميشه اين وروره جادوها همه چيز را با هم قاطي نکنند.