نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

اصلاح‌طلبان فسیل شده‌اند

منبع
اعتماد
بروزرسانی
اصلاح‌طلبان فسیل شده‌اند
اعتماد/ متن پيش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست هومان دورانديش/ در هفته اخير به مناسبت سالگرد دوم خرداد 76 بحث عملکرد دولت خاتمي و ساير نيروهاي اصلاح‌طلب بيش از پيش پررنگ شد. پيش‌تر، سخنراني اخير محمد خاتمي نيز واکنش‌هايي را در فضاي سياسي ايران برانگيخته بود. اينکه اصلاحات در ايران از کجا شکل گرفت و به کجا انجاميد، سوالي تاريخي است که قطعا در آينده نيز مد‌نظر تحليلگران و مورخان خواهد بود. متن زير گفت‌وگويي است با ابراهيم فياض، پژوهشگر جامعه‌شناسي و دانشيار گروه مردم‌شناسي دانشگاه تهران، درباره مباني و فراز و فرود اصلاحات محمد خاتمي. سخنان آقاي فياض درباره مباني اصلاحات خاتمي، حتي اگر موافقان زيادي نداشته باشد، از جهاتي تازگي دارد و دست‌کم به طعم تکرار آميخته نيست. به مناسبت سالگرد انتخابات دوم خرداد، نقدهاي زيادي متوجه اصلاح‌طلبان شد. به نظر شما وقايع پس از دوم خرداد 76 نشانه اصلاح‌ناپذيري سيستم بود يا مشکلات اصلاح‌طلبان؟ اينها را نمي‌توان از هم تفکيک کرد. خاتمي دنبال سوسيال دموکراسي اروپامحور بود و اين رويکرد در برابر ليبراليسم امريکايي هاشمي‌رفسنجاني قرار داشت. راست سنتي و بازار پشت سر هاشمي بودند در دوران رياست‌جمهوري‌اش. مثل همين الان که پشت روحاني‌اند. عملکرد اين نيروها نقدهاي زيادي برانگيخت و چپ‌هاي افراطي پس از دوم خرداد در برابرشان ايستادند ولي همين امر موجب مقاومت راست‌هاي افراطي دوم خردادي، يعني طرفداران بازار آزاد، در برابر چپ‌هاي افراطي شد و از اين کشمکش دروني جبهه دوم خرداد، فروپاشي اين جبهه را رقم زد. خود خاتمي هم چندماه آخر رياست‌جمهوري‌اش، کار را رها کرده بود و رهبري به کمک شوراي عالي امنيت ملي، دولت را اداره مي‌کرد. در آن دوران اصلاحات تمام شد و به همين دليل حجاريان گفت اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات. اجازه دهيد تدريجا جلو برويم. سوال من اين بود چرا مطالبات يا وعده‌هاي اصلاح‌طلبان محقق و تثبيت نشد. اصلاح‌طلبان تندروي کردند يا تحمل جناح مقابل کم بود؟ جامعه ايران با ديکتاتوري هاشمي وارد دوران نوسازي شد. هاشمي ديکتاتوري و نوسازي را در کنار هم داشت. عکس‌العمل طبيعي جامعه به وضع دوران هاشمي، راي به خاتمي بود. خود ناطق‌نوري هم اخيرا گفت که در آن انتخابات از هاشمي شکست خورد چون از هاشمي طرفداري کرده بود. سوسيال دموکراسي خاتمي در برابر ليبراليسم اقتصادي هاشمي بود. ولي خاتمي و اصلاح‌طلبان نتوانستند سوسيال دموکراسي مدنظرشان را تبيين کنند. اما با اين حال اصلاحات کار خودش را کرد. يعني تاثير لازم را در جامعه ايران گذاشت، به همين دليل وقتي که راستگرايي احمدي‌نژاد شکست خورد، او به شعارهاي اصلاح‌طلبانه روي آورد. احمدي‌نژاد در دو سال آخر دولتش، حرف‌هاي اصلاح‌طلبانه مي‌زد ولي خاتمي تحويلش نگرفت. الان هم احمدي‌نژاد به سيدحسن خميني نزديک شده است. الان شاهرگ‌هاي اصلاحات به سيدحسن خميني وصل شده و احمدي‌نژاد هم يکي از اين شاهرگ‌هاي وصل شده به سيدحسن خميني است. بنابراين اصلاحات در جامعه ايران تاثير گذاشته که احمدي‌نژاد از جناح راست بريد و به سمت اصلاحات آمد. خاتمي اگرچه اقتصاد دولتش دست ليبرال‌ها بود ولي نوعي عدالت‌طلبي اقتصادي و اجتماعي داشت و به همين دليل دولتش موفق شد رفاهي عمومي ايجاد کند و بر اثر اين رفاه، دولت احمدي‌نژاد روي کار آمد. لايه‌هايي از طبقه متوسط در کنار طبقات پايين، احمدي‌نژاد را به قدرت رساندند و او عدالت‌طلبي منتهي به رفاه در دوران خاتمي را به شکل ديگري ادامه داد. البته ابتدا به شکلي راستگرايانه پيش مي‌رفت ولي وقتي راستگرايي‌اش به نتيجه نرسيد، به ايده‌هاي خاتمي نزديک شد. آقاي خاتمي تابستان 79 بالاخره تعريفي از اصلاحات به دست داد و گفت اصلاحاتي که ما ارائه مي‌کنيم، ضدديکتاتوري است. به نظر شما اصلاحات چه چيزي را مي‌خواست لغو کند؟ خاتمي فقط با ديکتاتوري نجنگيد، با استبدادگرايي هم جنگيد. استبدادگرايي ريشه در راست سنتي داشت. راست سنتي با شاه راه آمده بود. بازار تهران قبل از انقلاب با شاه کم ارتباط نداشت. متل انجمن حجتيه و ساير نيروهايي از اين دست. يعني خاتمي هم با ديکتاتوري هاشمي‌رفسنجاني جنگيد، هم با استبدادگرايي راست سنتي که مظهرش ناطق‌نوري بود. تفاوت ديکتاتوري و استبداد از نظر شما چيست؟ ديکتاتوري براي نوسازي سر کار مي‌آيد و ايدئولوژيک است. استبداد اما ضدنوسازي است و محافظه‌کاري مي‌کند. استبدادگرايان نمي‌خواهند جامعه تکان بخورد. کاري که راست سنتي از ابتداي انقلاب با نظام کرده است. مثلا الان جمعيت موتلفه اسلامي به همين دليل با قاليباف در تقابل است. يعني مي‌خواهد بورژوازي تجاري را حفظ کند مثل زمان شاه. ولي قاليباف مي‌خواهد بورژوازي صنعتي ايجاد کند. قصه اين تقابل خيلي جدي است. برگرديم به اصلاحات خاتمي. به نظر شما اصلاحات خاتمي شکست خورد؟ هرگز. اصلاحات خاتمي در نبرد با ديکتاتوري هاشمي و استبداد راست سنتي موفق بود. آثار اين موفقيت کجاست؟ اثرش اين است که الان دموکراسي‌خواهي در ايران به‌شدت بالا رفته است. ولي وعده‌هاي خاتمي چنانکه بايد عملي نشد. وعده يعني آرمان. آرمان با واقعيت خيلي فاصله دارد. محور قدرت يک بحث جدي است. الان همين که خاتمي گفته قدرت را بوسيده و کنار گذاشته، اين خودش يک نظريه قدرت است. درواقع خاتمي مي‌گويد قدرت‌طلب نيست ولي هنوز به اصلاح امور نظر دارد. چنين سخناني در جامعه و در تحولات آينده تاثير مي‌گذارد. اصلاحات در جامعه ما موثر بود. هاشمي و راست سنتي و احمدي‌نژاد، همگي از خاتمي تاثير پذيرفتند، به همين دليل است که مي‌گويم اصلاحات خاتمي شکست نخورد. اگر اصلاحات خاتمي شکست نخورد، چرا بيست سال بعد از انتخابات دوم خرداد مردم معترض شعار دادند «اصلاح‌طلب اصولگرا ديگه تمومه ماجرا؟» براي اينکه يک دوره تاريخي سپري شده و الان بايد عنوان جديدي براي خواسته‌هاي اصلاح‌طلبانه ابداع شود. من از تکنوکراسي بومي دفاع مي‌کنم و اين به نظرم ريشه در همان اصلاحات دارد. تکنوکراسي بومي مي‌تواند جامعه را به شکلي عقلاني پيش ببرد. تکنوکراسي بومي بايد بورژوازي تجاري را با همه رانت‌ها ومفاسدش کنار بزند و بورژوازي صنعتي را به عرصه برساند. اگر بورژوازي صنعتي مجال پيدا کند، جامعه ما با ارزش افزوده مواجه خواهد شد و تحولات بزرگي را تجربه خواهد کرد. اصلاحات خاتمي هم معطوف به همين امر بود. يعني شما مي‌فرماييد مردم ايران هنوز خواستار اصلاحاتند ولي نمي‌خواهند اصلاحات را اصلاح‌طلبان دو دهه اخير انجام دهند؟ بله. اصلاح‌طلبان مردند! اصلاح‌طلبان مشتي فسيل شده‌اند و به آخر کار رسيده‌اند. تمام شده‌اند. اصلاح‌طلبان مشتي پيرمرد هفتاد هشتاد ساله‌اند. آن‌قدر هم انحصارطلب بودند که اجازه ندادند يک‌سري جوان بعد از خودشان سر کار بيايند. به هيچ انديشه تازه‌اي هم مجال بروز ندادند. خود خاتمي هم با اشتباهي که در قصه 88 کرد، به نظرم وارد فضايي شد که جريان سياسي خودش را از بين برد. بورژوازي تجاري ايران با انگليس به‌شدت پيوند دارد. اينها در لندن دفتر و امکانات دارند. بورژوازي صنعتي ايران اما به امريکا و آلمان گرايش داشته است. من خبر دارم که انگليسي‌ها آلماني‌ها را تهديد کرده‌اند که حق نداريد کوچک‌ترين حرکت صنعتي‌اي در ايران بکنيد. اين خبر موثق است. الان هم که طبقه متوسط مايل به تقويت بورژوازي صنعتي است، راست سنتي و بورژواي تجاري بازار به‌شدت در حال اخلال در اين روند است. مثل کاري که ميرسليم با موتلفه در مجلس فعلي انجام مي‌دهد. قاليباف هم مي‌خواهد نوعي اصولگرايي متجدد را پيش ببرد که همان تکنوکراسي بومي است. هدف اصولگرايي متجدد، جهش صنعتي است. پس به نظر شما گرايش رضاشاه به آلمان که نهايتا منجر به سرنگوني او از سوي انگليسي‌ها شد، هنوز به شکل ديگري در اقتصاد ايران ادامه دارد. بله، دعواي انگليس و آلمان هنوز در ايران ادامه دارد. اين دعوا در دوره محمدرضا شاه هم برقرار بود. و از نظر شما، دعواي ميرسليم و قاليباف براي کسب رياست مجلس، دعواي بورژوازي تجاري و صنعتي ايران است. بله، دقيقا همين است. پس به همين دليل وقتي قاليباف براي اولين‌ بار کانديداي رياست‌جمهوري شده بود، شايع شد که او خودش را رضاخان حزب‌اللهي مي‌داند؟ بله، نوسازي را رضاشاه در ايران آغاز کرد. الان هم اگر نوسازي صنعتي بخواهد اجرا شود، اين پروژه بايد با روسيه و آلمان پيوند يابد. با چين هم بايد رابطه صنعتي داشته باشيم ولي راست سنتي ما رابطه با چين را در حد داد و ستد تجاري مي‌پسندد و به همين دليل کشور ما پر شده از کالاهاي بنجل چيني. پسته مي‌فرستند به چين و از آنجا لباس وارد ايران مي‌کنند. البته آقاي قاليباف آن شايعه را تکذيب کرد ولي تفسير شما از عبارت «رضاخان حزب‌اللهي» چيست؟ يعني نوسازي صنعتي ايران، هماهنگ با ارزش‌هاي ديني. آلمان يک کشور سوسياليست است و اين به سود حفظ ارزش‌هاي ديني در ايران در عين نوسازي صنعتي ايران است. رضاخان حزب‌اللهي يعني همين تکنوکراسي بومي. در دوره رضاشاه ايران بهترين هواپيماها را از آلمان خريد. بعدا که از انگليس هواپيما خريديم، آشغال‌ترين هواپيماها را به ما دادند که به هيچ کاري نمي‌آمدند. امريکايي‌ها هم چند سال پيش چنين کاري با مالزي کردند. کلي اف 16 به مالزي فروختند ولي بعدش گفتند اين هواپيماها فقط به درد مانور مي‌خورد نه به درد عمليات نظامي. مي‌خواهم بگويم ما نمي‌توانيم با کمک انگليس بورژوازي صنعتي را در ايران تقويت کنيم. ولي با آلمان مي‌توانيم. انگليسي‌ها جنس آشغال به ما مي‌دادند ولي آلمان بنز و بي‌ام‌دبليو به ايران مي‌داد. برگرديم به عصر خاتمي. به نظر شما بعد از خاتمي، رياست‌جمهوري چه کسي مي‌توانست ادامه منطقي حرکت خاتمي باشد؟ اصلاحات که تمام شده بود و ما به بن‌بست ايدئولوژيک خورده بوديم. هيچ‌کس از بين اصلاح‌طلبان نمي‌توانست جانشين خاتمي شود. در جناح مقابل، به قدرت رسيدن قاليباف بهتر از رياست‌جمهوري احمدي‌نژاد نبود؟ آن موقع محور اصلي علي لاريجاني بود. لاريجاني مي‌خواست کار را با همان ساختار فلسفي‌اي که در ذهنش هست، ادامه دهد ولي نشد. لاريجاني که کانديداي همان بورژوازي تجاري بود. نه، اتفاقا اشتباه شما همين است. خود خاتمي به‌شدت به آلمان گرايش داشت. کسي بايد کار خاتمي را دنبال مي‌کرد که اهل فلسفه آلماني باشد، به همين دليل لاريجاني بايد رييس‌جمهور مي‌شد. لاريجاني چه ربطي به آلمان دارد؟ لاريجاني شاگرد آقاي داوري اردکاني است و داوري هم تابع هايدگر و فلسفه آلماني است. فلسفه هيتلر هم معطوف به نوسازي آلمان طي مدتي کوتاه بود. يعني آلمان را ظرف 10 سال از يک کشور فقير به يک کشور صنعتي عظيم تبديل کرد. هيتلر، آلمان را بزرگ‌ترين و قوي‌ترين کشور صنعتي جهان کرد. رابطه ايران و آلمان هم اگر ادامه مي‌يافت در عصر رضاشاه، ما هم يک کشور صنعتي قوي مي‌شديم. فلسفه آلماني آقاي خاتمي و ژرمنوفيل بودن او مطابق نظر شما، چه ربطي به دموکراسي مي‌توانست داشته باشد؟ دموکراسي محض يا دموکراسي آمريکايي نبود؛ سوسيال دموکراسي بود. خاتمي دنبال نوعي دموکراسي سوسياليستي بود. به همين دليل از جامعه مدني و قانونگرايي دم مي‌زد. جامعه مدني و قانونگرايي متعلق به سوسياليسم‌اند. ليبراليسم قانونگرا نيست. ليبراليسم با قانون قدرت مطلقه را مشروط و مقيد مي‌کند. نه، ليبراليسم با غريزه‌گرايي چنين کاري مي‌کند. در دوره خاتمي، سروش ليبراليسم را ترويج مي‌کرد و اين با سوسياليسم خاتمي جور درنمي‌آمد. من سه، چهار ماه قبل از رياست‌جمهوري خاتمي در سمينار اسلام و توسعه در دانشگاه شهيد بهشتي، خاتمي را ديدم. هر دو عضو هيات علمي سمينار بوديم. خاتمي آنجا به‌ شدت به سروش پريد. نوار آن سخنراني هم در دانشگاه شهيد بهشتي هست. چه انتقادي از سروش کرد؟ خاتمي گفت، نيهيليسم سروش را در قصه معرفت ديني قبول ندارد. منظورش از نيهيليسم چه بود؟ منظورش بي‌مرز بودن و ابطال‌پذيري بود. خاتمي مدافع ارزش‌گرايي در قصه توسعه بود. خاتمي يک سوسيال‌دموکرات بود و بعد از او بايد علي لاريجاني به قدرت مي‌رسيد ولي چون قاليباف و هاشمي با احمدي‌نژاد درگير شدند در انتخابات سال 84 علي لاريجاني در آن انتخابات ناديده گرفته شد. مگر علي لاريجاني سوسيال دموکرات بود؟ علي لاريجاني مصلحت‌گرا بود ولي کنه انديشه‌اش خيلي آشکار نشد. من از نزديک با او کار کرده بودم، وقتي تازه رييس صدا و سيما شده بود. لاريجاني به لحاظ فکري به گونه‌اي بود که بايد به ميرحسين موسوي نزديک مي‌شد. چه چيز لاريجاني آشکار نشد؟ جواد لاريجاني به علي لاريجاني مي‌گفت، بولدوزر. منظورش اين بود که او تکنوکرات است. علي لاريجاني درستي اين حرف را در وزارت ارشاد و صداو سيما نشان داد. اما او طبق فلسفه هايدگر، نوعي تکنوکراسي بومي را قبول داشت. جنگ هاشمي و احمدي‌نژاد اجازه نداد، علي لاريجاني آشکار شود. در مجلس هم چنانکه بايد آشکار نشد ولي تقريبا نوعي رويکرد تکنوکراتيک را در پيش گرفته بود. بسياري معتقدند، حلقه کيان يکي از پشتوانه‌هاي دوم خرداد و دولت خاتمي بود. شما با اين نظر مخالفيد؟ نه، پشتوانه راست سنتي، حوزه‌هاي علميه بود. امام راست سنتي را متحجر مي‌دانست. تکنوکراسي هاشمي‌رفسنجاني را اسلام آمريکايي مي‌دانست. حلقه کيان در برابر تحجر بود و خاتمي از اين حيث متاثر از حلقه کيان بود. بالاخره خاتمي در دين‌شناسي متاثر از سروش بود يا دين‌شناسي او را نيهيليستي مي‌دانست؟ نيهيليستي مي‌دانست. مجتهدشبستري و خاتمي در آلمان و در مرکز هامبورگ فعاليت کرده بودند. مجتهدشبستري و سروش در يک جناح فکري نبودند. زماني که همسر شهيد بهشتي از دنيا رفت، آقاي مجتهدشبستري هم در مراسم ختم ايشان در مسجد قبا شرکت کرده بود. من آنجا به مجتهدشبستري گفتم، شما و دکتر سروش در يک جناح فکري هستيد ولي مجتهدشبستري به ‌شدت پريد به من! گفت اصلا اين طور نيست. مجتهدشبستري، هرمنوتيک اجتماعي را قبول داشت نه معرفت‌شناسي و ليبراليسم پوپر را. نفرموديد خاتمي از کدام وجه انديشه سروش تاثير پذيرفته بود؟ ايستادگي در برابر تحجر حوزوي. حوزه علميه قم در معرفت‌شناسي دچار مشکل بود و سروش با حوزويان در تقابل بود. خاتمي هم مثل سروش تحجر را نمي‌پسنديد. خاتمي و اطرافيانش قبض و بسط را در حد آزادسازي معرفت از چنگ تحجر قبول داشت نه بيشتر. يعني ابطال‌پذيري را قبول نداشتند. به همين دليل اواسط دوران اصلاحات، سروش خودش را از اينها جدا کرد. خاتمي و سروش در برابر راست سنتي بودند ولي فقط در اين حد نقطه مشترک داشتند . به نظر مي‌آيد، گرايش آقاي خاتمي به دکتر داوري هم يکي از انتقادات سروش به خاتمي بود. بله، خاتمي و داوري در فلسفه آلماني بودند ولي سروش اهل فلسفه‌ انگليسي بود. اگر بخواهيم قصه را جمع‌بندي کنيم، آبشخورهاي اصلاحات خاتمي از نظر شما چه بود؟ سوسيال دموکراسي و جامعه مدني که ناشي از فلسفه آلماني بودند. مخالفت با تحجر که عمدتا ناشي از حلقه کيان بود. البته سروش معلم خاتمي نبود. اينها در اين زمينه هفکر و همسو بودند. وجه ديگر اصلاحات خاتمي، متاثر از هرمنوتيک مجتهد شبستري بود. فلسفه هايدگر هم در لايه‌هاي زيرين موثر بود. مبارزه با ديکتاتوري و استبداد هم وجه ديگر اصلاحات بود که اين هم آبشخورهاي آلماني و انگليسي داشت. سوسيال دموکراسي خاتمي از کجا مي‌آمد؟ چون هايدگر که سوسيال دموکرات نبود. نه، بعد از هيتلر، هايدگر و همانندانش به سوسيال دموکراسي آلماني برگشتند. آلمان هنوز هم سوسيال دموکراتيک است. شما گفتيد، اصلاح‌طلبان فسيل شده‌اند. اگر اصلاحات بخواهد ادامه پيدا کند، محتوايش چه بايد باشد و چه کسي مي‌تواند آن را پيش ببرد؟ من معتقدم، قاليباف اصلاحات را با نوعي تکنوکراسي بومي پيش مي‌برد. راست سنتي که مخالف اين روند است و بايد ديد جبهه پايداري چه موضعي خواهد گرفت. البته جبهه پايداري دچار انشقاق دروني شده و در حال فروپاشي و تقسيم شدن به نيروهاي گوناگون است. اصلاحات در ايران آينده به قدرت گرفتن بورژوازي صنعتي منتهي مي‌شود. چنين اصلاحاتي بهتر است با روسيه و آلمان و هند و چين(البته در بعد صنعتي) پيوند داشته باشد. پس شما از رياست قاليباف بر مجلس حمايت مي‌کنيد. من بحث تئوريک مي‌کنم ولي معتقدم آينده ايران به تکنوکراسي بومي گره خورده و ما از اين طريق مي‌توانيم يک کشور صنعتي در جهان کنوني شويم. آخر مديريت جهادي آقاي قاليباف چه ربطي به تکنوکراسي دارد؟ مديريت يعني تکنوکراسي. قاليباف در دوران مديريتش بر شهرداري تهران هم کارهاي مهمي انجام داد. پس به نظر شما تکنوکراسي بومي يعني چيزي شبيه مديريت قاليباف بر شهرداري تهران. دقيقا. جهادي بودن مديريت هم يعني اينکه مدير مي‌خواهد، جهش ايجاد کند. در واقع قاليباف مي‌تواند ماهاتير محمد ايران باشد. اين که مي‌شود توسعه منهاي دموکراسي. حالا اين موضوعي است که بايد محل بحث باشد. يعني بايد به اين سوال فکر کنيم که آيا ايران مي‌تواند، نوعي ديکتاتوري براي نوسازي و صنعتي شدن ايجاد کند؟ يعني همان کاري که ماهاتير محمد در مالزي انجام داد. البته ماهاتير محمد هم نتوانست تا آخر اين طور پيش برود و اين سري ديگر نتوانست بر مشي خودش ايستادگي کند. ‌‌ ‌ موضع شما نسبت به تز «توسعه منهاي دموکراسي» چيست؟ من چنين حرفي نزدم. کي گفتم توسعه منهاي دموکراسي مطلوب است. من گفتم ما بايد نوعي تکنوکراسي بومي داشته باشيم. بومي بودن متضمن مردم‌گرايي هم است. من گفتم قاليباف مي‌خواهد، نقش ماهاتير محمد را در ايران بازي کند ولي نه ماهاتير محمد ديکتاتور. اگر بخواهد ديکتاتوري کند مثل همين ماهاتير محمد اخير نمي‌تواند کاري از پيش ببرد. پس به نظر شما، ما نمي‌توانيم به عصر رضاشاه فلاش‌بک بزنيم و مدرنيزاسيون منهاي دموکراسي را در پيش بگيريم. نه، آن دوره تمام شده است. الان شبکه‌هاي اجتماعي امکان ديکتاتوري را از بين برده‌اند. نوسازي در شرايط کنوني بايد اجتماع‌محور باشد. دوباره برگرديم به خاتمي. آقاي خاتمي در دهه آتي چه نقشي مي‌تواند در ايران بازي کند؟ خاتمي در آستانه 80 سالگي است. او مي‌تواند در گفتمان‌سازي موثر باشد و فراساختارهايي با گفتمانش نشان مديران کشور دهد؛ فراساختارهايي که بر ساختارها تاثير مي‌گذارند‌ . يعني خاتمي مي‌تواند نقش منتقد دلسوز را بازي کند که با گفتارهاي خودش اصلاحاتي را در مشي مديران مستقر در قدرت، ايجاد مي‌کند؟ بله، خاتمي از اول هم چنين نقشي داشته است. پس چرا هسته مرکزي قدرت به توصيه‌هاي خاتمي توجهي نمي‌کند؟ مثلا در بحث آشتي ملي. مهم کنش هسته مرکزي قدرت است نه موضع‌گيري کلامي‌اش. من الان دارم مي‌بينم که حرف‌هاي خاتمي، کنش‌هاي بسياري از کنشگران سياسي را عوض کرده است. خاتمي نوعي معناسازي کرد که بر کنش‌هاي چپ و راست و مجلس تاثير خواهد گذاشت و اين منتهي به تغيير ساختار اجتماعي خواهد شد. کدام حرف آقاي خاتمي چنين تاثيري داشته؟ همين بحث آشتي ملي. آشتي ملي در کشور دارد شروع مي‌شود. تندروهاي اصلاح‌طلب و اصولگرا بايد بروند دنبال کارشان. در همين مجلس شاهد اين تحول خواهيم بود. به نظرم جبهه پايداري و موتلفه حذف ‌ مي‌شوند. ولي تاکيد بر دولت حزب‌اللهي جوان با حرف‌هاي شما جور درنمي‌آيد. اتفاقا شما دقت نکرديد. آقا گفت، حزب‌اللهي جوان. نگفت انقلابي جوان. آقا در موارد ديگر بر انقلابي بودن تاکيد مي‌کرد ولي درباره دولت آينده فقط گفت، حزب‌اللهي جوان. اين با انقلابي جوان فرق دارد. بنابراين شما مي‌فرماييد، نظام همان طور که از به قدرت رسيدن مجدد سعيد حجاريان استقبال نمي‌کند از سعيد جليلي هم استقبال نمي‌کند. بله، همه اينها کنار رفته‌اند. حضور قاليباف در مجلس يعني اصولگرايان راديکال هم مثل اصلاح‌طلبان راديکال بايد کنار بروند. در مجموع به نظر شما اگر قاليباف ميدان‌دار باشد و خاتمي هم آن بغل منتقد دلسوز باشد، پوزيسيون و اپوزيسيون ترکيب ايجاد مي‌کنند. بله، اين ترکيب بر آينده ايران به‌ شدت تاثير مطلوب مي‌گذارد و نيروهاي افراطي را در حاشيه قدرت قرار مي‌دهد. علي لاريجاني کجا قرار خواهد گرفت؟ به نظر من لاريجاني مشغول فلسفه‌سازي و ايجاد تفکر جديد مي‌شود. اگر در آينده کمي رفاه عمومي شکل بگيرد، که به احتمال زياد چنين خواهد شد، نياز به افکار تازه و جهاني در مديريت جامعه ما بيش از پيش احساس مي‌شود و علي لاريجاني در اين زمينه مي‌تواند موثر باشد. لاريجاني در دانشگاه مشغول نظريه‌سازي براي نظام خواهد شد. او خودش هم گفت که در صداوسيما و مجلس چيزهاي زيادي آموخته است. بنابراين وقتي به دانشگاه تهران برگردد از آموخته‌هايش در راستاي تئوري‌سازي براي نظام استفاده خواهد کرد و در دانشکده ادبيات و فلسفه دانشگاه تهران، يک جريان فکري عظيم به پا خواهد کرد. لاريجاني در آينده جايي در قدرت سياسي نخواهد داشت.