
محمد قوچانی: اصلاحطلبان ارادهای برای ساخت آیندهای متفاوت ندارند
روزنامه سازندگي
بروزرسانی

روزنامه سازندگي/ متن پيش رو در سازندگي منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
محمد قوچاني سردبير روزنامه سازندگي و قائممقام کميته سياسي حزب کارگزاران سازندگي ايران معتقد است اصلاحطلبان ارادهاي براي ساخت آيندهاي متفاوت ندارند.
محمد قوچاني سردبير روزنامه سازندگي و قائممقام کميته سياسي حزب کارگزاران سازندگي ايران معتقد است اصلاحطلبان ارادهاي براي ساخت آيندهاي متفاوت ندارند. او تاکيد ميکند حق آرماني جز جمهوريخواهي، ميهندوستي و دينداري نميشناسم و رويايي جز جمع اين سه آرمان ندارم و با وجود مرزبندي با مدافعان انقلابيگري حرفهاي، از يک انقلاب دفاع ميکنم و آن انقلاب اسلامي ايران در سال ۱۳۵۷ است که گفتمان آن همين ميهندوستي (استقلال)، جمهوريخواهي (آزادي) و دينداري (جمهوري اسلامي) بود.
قوچاني اين سخنان را در گفتوگو با نشريه اينترنتي «حق» که به سردبيري حسين قدياني در ۱۰۰ صفحه منتشر ميشود، بيان کرده است.
گفتوگوي قوچاني با مجله حق راکه در روزهاي ماه رمضان انجام شد در ادامه ميخوانيد:
آقاي قوچاني! طاعات قبول! بفرماييد با ماه رمضان متفاوت امسال چه ميکنيد؟
ماه رمضان براي من هميشه متفاوت است. نظم تازهاي به زندگيام ميدهد و چون از افطار تا سحر بيدارم، از لطافت و عظمت و معنويت شب حظ ميبرم. امسال راستش تفاوتي با ديگر سالها ندارد؛ فقط لغو افطاريهاي سياسي سبب شده است خلوت رمضان امسال بيشتر لذتبخش باشد. برخي افطاريهاي سياسي البته خوب است اما کثرت دعوت، معنويت را به نفع سياست حذف ميکند. امسال از اين نعمت برخوردار بوديم که بيشتر در خانه باشيم.
ساعاتي قبل از شروع اين مصاحبه، تهران قشنگ لرزيد! حتي اين طنز هم در مجازستان، حسابي پيچ خورد که نميدانيم از ترس کرونا در خانه بمانيم يا از ترس زلزله برويم بيرون! خدا دارد با ما چه ميکند؟! گمانم اين روزها بيش از پيش، گوش بشر مدعي پيشرفت- بهويژه در غرب- دست خداوند باشد! آيا اين تاوانپسدادنهاي انساني نيست که خواسته يا ناخواسته به پروردگار خود غره شده؟!
ما داريم با خدا چه ميکنيم؟! اثر وضعي گناهان سياسي و اجتماعي- از ظلم و بيعدالتي ما در حق يکديگر تا تخريب طبيعت و خداپنداري انسان- در اين وضع بياثر نيست. يکي درباب همين زلزله. اگر از شهروند تا شهردار و نيز معمار و مهندس و مالک و خريدار، خانهها را بسان خانهي عنکبوت نسازند؛ آيا از زلزله بايد بدين حد ترسيد؟ زلزله محصول گناهان فردي ما نيست، محصول گناهان اجتماعي ماست. خدا حقالله مانند نماز و روزه و... را ميبخشد ولي گناهان اجتماعي مانند همين ربايي که اساس نظام بانکي ماست، از زنا هم بدتر است. بهراستي ما به نام خدا به جنگ خدا رفتهايم؟!
شما اصالت شمالي داريد. يادم هست در متني- فکر ميکنم براي اينستاگرام نوشته بوديد- ماه رمضان را چنان براي اهالي استان گيلان و صدالبته شهر رشت داراي فضيلت مضاعف و اهميت بيمثال خوانده بوديد که از ماههاي ديگر سال- در قياس با شهرالله- با تعبير «خاليماه» ياد ميکنند. اين اصطلاح دقيقا يعني چه؟!
ماه رمضان يک ماه است در ۱۲ ماه سال. يعني در اقليت کامل. مادربزرگم اما اين ماه را برجسته ميکرد و ۱۱ ماه ديگر سال را «خالي ماه» ميخواند! يعني ماههاي ديگر عادي و معمولياند و اين ماه ويژه و فوقالعاده.
کمي از سنتهاي ماه رمضان در شهري بگوييد که علاوه بر باران، به پايتخت غذا، طعم و مزهي ايران هم معروف است. آيا اين رنگولعاب زيباي غذاهاي گيلاني، در سفرهي سحر و افطار هم ديده ميشود؟
ماه رمضان در سفرهي گيلانيان توأم است با «شامي.»غذايي فراهم آمده از گوشت و لپه و نخود (شبيه فلافل البته همراه گوشت) که قوت روزهدار است در کنار نان و پنير و چاي... و نيز «رشته و خشکار» شيريني محلي فراهم آمده از برنج و گردو و شکر... هر دو اينها به سفرهي رمضان گيلان رنگ متفاوتي ميدهد که ما را از چلوخورشت- به سبک تهران- به گاه افطار بينياز ميکند و در واقع به افطار گيلاني هويتي مستقل از صبحانه و شام و ناهار ميدهد. امسال البته متأسفانه به علت کرونا، محمولهي مايهي شامي گيلاني ما از رشت- که فراهم آوردنش آئيني جداگانه دارد و از يک هفته مانده به ماه مبارک، شامي در خانههاي رشتي با پخت گوشت و آميزش آن با لپه و نخود پخته شده فراهم ميآيد- هنوز نرسيده است و ما هم توفيق سفر به زادگاه را هنوز نيافته ايم.
واقعا اين نقد بر شما وارد است که چرا با وجود اينهمه سال روزنامهنگاري و اين همه روزنامه و مجله، ويژهنامهاي دربارهي غذاهاي گيلاني تدارک نديدهايد! قبول داريد که ناظر بر کبابترش، پلوکباب، ماهي شکمپر، باقلاقاتق، ميرزاقاسمي و... خيلي ميشود حرف زد؟ اين رسما يک فرهنگ است!
اين نقد را ميپذيرم؛ البته يار موافق نداشتم. در نظر بگيريد نوع نشرياتي که من منتشر کردم، کمتر عمومي بوده است و بهجز «شرق» هيچکدام از نشريات عمومي که منتشر کردم (مانند همميهن و ايراندخت و پيک سبز) ديرپا نبودند.
روزه در هواي شرجي شمال بهويژه اگر ماه رمضان با فصل برداشت و رنج برنج همزمان شود، حتما روزهي سختي خواهد بود. بهعنوان يک شمالي، کمي از مرارت روزهي زنان و مرداني بگوييد که سر زمين، لب ساحل، رو به جنگل و زير آفتاب، هم به زراعت مشغول هستند، هم به عبادت!
به ياد ميآورم که در سال ۹۰ در ظل گرما روزه به تابستان افتاد. از ۴ صبح تا ۹ شب... به عادت هر ساله ۱۰ روز به رشت ميرفتم. هنوز کولرگازي فراگير نبود. با کولرهاي سنتي هم فقط يک موقعيت خاص از خانه خنک ميشد. در نيمروز خانه تنور ميشد و عرقريزان. خيابان هم با آن هواي شرجي، امکان بيرون رفتن را از ما سلب ميکرد. از کنار کولر تکان نميخورديم و چون تکهاي گوشت در خانه کنار کولر پهن ميشديم و از خدا انتظار عنايت داشتيم که خوانده بوديم خواب روزهدار هم عبادت است. همان روزها سري به روستاي پدري زديم؛ زنان روستايي چادر سفيد به کمر با دهان روزه در شاليزار کمرشان به کار دوتا شده بود تا برنج بکارند و مردانشان در قهوهخانه به انتظار پايان کار ظريف و زنانهي کاشت و برداشت برنج، تا آن را به بازار ببرند و بفروشند... فهميدم روزهداري ما جهاد نيست، نوعي استراحت است!
ما در تهران و در عالم بچگيهاي دههي ۶۰ که بعضا زير موشکباران صدام ميگذشت، روزهي خاصي داشتيم با عنوان «کلهگنجشکي» که حالا نميدانم در جاهاي ديگر هم بوده يا نه! در اين روزهي خوشخاطره، هم بساط سحري پهن بود، هم افطار و شام و هم البته ناهار! فقط اين قيد را داشتيم که نبايد در فاصلهي ميان وعدهي ناهار با دو اذان صبح و مغرب، چيزي بخوريم! شما هم آيا چنين روزههايي گرفتهايد در کودکي؟!
بله... و فکر کنم محدود به تهران و گيلان نيست؛ اين تمرين روزهداري است. به ياد دارم روزي که خواستم از دوران «تمرين» وارد «دوران تکليف» شوم، با مادرم بر سر ناهار نخوردنم- از او اصرار و از من انکار- تند شدم و قهر کردم. از آن روز او ورود من به جرگهي روزهداران مکلف را پذيرفت.
خاطرهاي داريد از اولين روزههايي که ميگرفتيد؟ اصلا اولين سالي که تصميم گرفتيد به روزهداري، چند ساله بوديد؟
فکر کنم از دورهي راهنمايي روزه ميگرفتم. از ۱۳ سالگي احتمالا... شبهاي قدر را به ياد دارم که در مسجد محل، مردم نماز قضا ميخواندند و پيرمردي که چون به رکوع ميرفت، حالتي ميرفت که محراب به فرياد ميآمد؛ من و پسر داييام در اوج تلاش براي حفظ معنويت، مسجد را ناگزير ترک کرديم. اما شبهاي قدر براي من در مسجد «بيستون» و مسجد «ملاعليمحمد» رشت ميگذشت... روضههاي کودکي بيش از روزهها به يادم مانده است. روضههاي سنتي در مساجد رشت به همراه پدر که بيشتر بر رکن خطابهي روحانيان محلي استوار بود. روضههايي که فقط مداحي و سوگواري نبود، درس حکمت و معرفت ديني بود و سلوک اجتماعي...
ماه رمضان بعد از تولد دوقلوهايتان ايران و حافظ چه تفاوتي براي شما داشته با قبلش؟!
به ياد مرحوم پدرم افتادم. هميشه به گاه اذان ميگفت: «هيچ موسيقياي زيباتر از اذان نيست.»
ميان ادعيهي اين ماه، با کدام دعا انس بيشتري داريد؟
ربناي استاد محمدرضا شجريان که زيباترين تعبيهي معارف اسلامي در هنر ايراني است و البته دعاي سحر که روح را پرواز ميدهد.
دعاي سر سفرهي افطار شما چيست؟
ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا... خدايا قلوب ما را مگردان، پس از آنکه ما را هدايت کردي...
کمي فاز گفتوگو را عوض کنيم! هم ما و هم شما و اساسا همهي اصحاب روزنامه- صرفنظر از خط و خطوط- با يک درد مشترک طرفيم؛ مخاطبان شيطان- بازيگوش- مجازستاني که با سوءاستفاده از ماهيت فضاي مجازي، در خود اين قابليت را ميبينند که منتقد يادداشتهايي باشند که حتي يک خطش را هم نخواندهاند! قبول داريد گاهي اين فضا روي مخ ميرود؟!
من که به شدت با اين فضا مرزبندي دارم و جز براي اطلاعرساني، سرگرمي و تبليغ آن را به رسميت نميشناسم و آن را جانشين روزنامهنگاري، سياستورزي، روشنفکري و دانشوري نميدانم. اين همه عادت ماست که به جاي فهم «فرنگ» هميشه «مستفرنگ» ميشويم و از تفريط به افراط ميافتيم.
کاملا درکتان ميکنم که گاهي مجبور ميشويد به بستن کامنتها! ما نيز مخاطب عجول و حتي بعضا عنود و حسود کم نداريم! ولي گمانم در اين سالها بهخوبي به اين نتيجه رسيدهايد که آزادي اگر مقيد به اصولي- منجمله صداقت- نباشد، ميشود هرج و مرج! لذا شما گاهي صفحهي کامنتها را ميبنديد و دستگاههاي موظف هم گاهي- و شايد از سر ناچاري- حکم توقيف مجلهاي را صادر ميکنند!
اين دو قياس معالفارق است. صفحهي مجازي يک صفحهي شخصي است. مثل خانهي مسکوني که درش را به روي ميهمان ميگشاييد. بديهي است ميهمان بيادب محروم ماند از لطف رب و آتش در همه آفاق ميزند و ديگر ميهمانان را هم ميآزارد و حتي ممکن است براي صاحبخانه پروندهسازي کند. اما حکومت، حوزهي عمومي است و جز به حکم قانون نبايد رسانهاي را بست و قانون هم بايد مبتني بر حقوق عمومي باشد و معيار توهين هم روشن باشد. من کامنتها را وقتي ميبندم که کامنتها مصداق توهين و بينزاکتي باشد و البته اصولا فضاي مجازي خيلي جاي مباحث اقناعي و استدلالي نيست که بتوان فرصت گفتوگوي باز و آزاد داشت، بهخصوص که نامحرمان بيشناسنامه و حتي مشکوک در فضاي مجازي بسيارند که «سرود ياد مستان ميدهند.»
اساس راهاندازي روزنامهديواري «حق» در فضاي مجازي، رهايي از همين حالت مخرب و هرج و مرجگونه بود براي من! شما در متني که براي اولين شمارهي «حق» نوشتيد، اشاره کرديد که اين حرکت يعني راهاندازي «حق» استفاده از مجازستان است بر عليه خودش! يک نوع شورش متين و طغيان مصلحانه! ما اما حالا به ياري خدا رسيدهايم به شمارهي هفتم! «حق» را چطور ارزيابي ميکنيد؟ لطفا اينجا تعريف(!) کنيد و نقد را بگذاريد براي جواب به سؤال آخر!
«حق» يک تحول در کار شماست و يک ابتکار در روزنامهنگاري مجازي و يک پيشرفت در روزنامهنگاري اصولگرايانه. گذار از «نويسندگي» به «سردبيري» که لاجرم شما را به تساهل و تسامح بيشتر هدايت ميکند و البته در فرم هم کار زيبايي بهوجود آمده است و در جامعيت و گذار از سياست به فرهنگ که در صفحات شمارهي ششم به خوبي رشد کار هويداست.اي کاش نسخهي چاپي هم داشتيد.
يک سؤال ميکنم، صادقانه پاسخ بدهيد! دعواي محمد قوچاني با اصولگرايان بيشتر روي اعصابش رژه ميرود يا مجادلههايش با مشارکتيها، چپها يا سلطنتطلبها؟! و فراموش نکنيد که معطوف بر عدم تعريف دقيق و عميق اصلاحات توسط عقلاي تشکيلات، اين ۳ طيف هم خودشان را اصلاحطلب و حتي اصلاحطلبتر از حزبي چون کارگزاران و عنصري چون کرباسچي ميخوانند!
سوال شما مرا به جواب هدايت ميکند. اما از دکتر شريعتي وام ميگيرم: از لحاظ گفتماني و راهبردي، سلطنتطلبان و مارکسيستها حريف ما هستند و اصولگرايان رقيب ما... اما با مشارکتيها در رقابت با اصولگرايان «رقابتي در رقابت» داريم. البته از لحاظ تاکتيکي و تکنيکي هر چه خوديتر بيشتر لجم در ميآيد: از اصلاحطلبان برابر اصولگرايان و از اصولگرايان برابر انحلالطلبان... چون تجاهلالعارف ميکنند و با ناديده گرفتن هدف مشترک، خودي را ميزنند از سر رقابت يا... و اين دردناک است، چون به ياد ژوليوس سزار ميافتم که روز ترور گفت: «بروتوس، تو هم!»
بازتاب مصاحبهي اخير آقاي کرباسچي توسط بعضي طيفهاي اصلاحات، چنان شديد و غليظ بود که شما را به صرافت نگارش سرمقالهي مطول اخيرتان انداخت که در آن شرح داديد منظور جناب کرباسچي، خيلي هم حالا «عبور از خاتمي» نبوده! آيندهي جريان اصلاحات بهزعم شما چه خواهد شد؟!
متأسفانه ارادهاي براي ساخت آيندهاي متفاوت نيست. سرمقالهي من هم وصيتنامهاي بيش نبود!
واقعا آيا معتقد به ممنوعالتفسيري آقاي خاتمي توسط جماعتي از اصلاحطلبان- بالاتر از ممنوعالتصويري ايشان توسط شورايعالي امنيتملي- نيستيد؟! خواهينخواهي برداشتها از مصاحبهي آقاي کرباسچي اين بود که «تَکرار» را ديگر نبايد تکرار کرد!
بالاتر نميدانم اما حتما ممنوعالتصويري آقاي خاتمي نوعي تقدس بهوجود آورده که به ممنوعالتفسيري ميانجامد. استدلال دوستان اين است که وقتي چاپ عکس و خبر ايشان ممنوع است، چرا نقدشان ميکنيد و اين دور باطل ادامه دارد.اي کاش ميشد يک گفتوگوي انتقادي درونگفتماني با آقاي خاتمي داشت که در آن انصاف و ادب و انتقاد با هم رعايت ميشد.
آقاي قوچاني! ساز و کار انتخابات در نظام جمهوري اسلامي «اصلها ثابت»ي دارد! آيا با وجود حضورتان در چندين و چند انتخابات در قبل و بعد ۸۸ همچنان معتقديد آن سال تقلب شده بود؟! و از ياد نبريد که دور اول همين آقاي روحاني- با چه اختلاف قليلي- حکم رياستجمهوريشان امضا شد!
من هرگز چنين ادعايي نکردم و اگر يک روز ديرتر بازداشت ميشدم، سرمقالهاي که به صورت خودجوش(!) براي روزنامهي «اعتماد ملي» نوشته بودم، منتشر ميشد که گوياي مواضع دقيقترم بود. البته در سال ۱۳۸۹ در «مهرنامه» سرمقالهي ديگري نوشتم که عنوانش گوياي نقدم به جنبش سبز بود؛ «سياست مرد به ز دولت اوست» اما وااسفا که در اوج تندروي راست و چپ، جايي براي ميانهروي نيست.
بگذاريد شفاف بگويم؛ لازم است اقلا اصلاحطلباني که خود را منصف ميخوانند، در داوري دربارهي اصلاحات، حتما به نقد رفتار و گفتار خود در سال ۸۸ بنشينند و الا دعوايي- اگر نگوييم فتنهاي!- که قرار بود دامن نظام را بگيرد، اين چنين کمانه ميکند به خودشان! دقت شود! بحث انتخابات است و تهمت تقلب! و الا احمدينژاد و احمدينژاديها، بيش از آنکه از شما بغض داشته باشند، از ما کينه دارند!
من در حد ممکن اين کار را کردهام اما بدانيد که هيچ نقدي تا يک نسل از آن نگذرد، مسموع نميشود بلکه به توبه تعبير ميشود. اما در مورد احمدينژاديگري... گرچه اسمش بر افتاده ولي رسمش هست در هر دو طرف... پوپوليسم راست و پوپوليسم چپ...
انتخابات ۱۴۰۰ خيلي دور نيست! پيشبينيتان از نمرهي اصلاحطلبان در آن آزمون چيست، با توجه به شرايط فعلي؟! انصافا در دعواي اخير، نهادي مثل شوراي نگهبان و قانوني چون نظارت استصوابي کاملا بيگناه هستند و اين دعواي خودتان است با خودتان! حالا البته ميتوان گفت؛ «نقد درونگفتماني!»
اصلاحطلبان بعيد است که به خود آيند، همانطور که اصولگرايان از خود بيخود شدهاند. گناه نميدانم اما «مجلس نيابتي» محصول مشترک هر دو شورا بود: شوراي نگهبان و شوراي اصلاحطلبان.
شما سمتي هم در دولت آقاي روحاني داريد! بفرماييد به شخص ايشان، نيز به کل دولت موسوم به اعتدال چه نمرهاي ميدهيد؟!
در محدودهي مقدورات داخلي و خارجي اين دولت به مقصودش نرسيد اما نمرهي خوبي ميگيرد. با اين حال اجازه بدهيد پس از پايان دولت از موضع مستقل و بيشائبهي جانبداري از دولت، بيرون از آن نمره بدهم...
آيا حضور همزمان در دولت و روزنامه شما را محافظهکار نکرده؟!
بله! و محافظهکاري نشانهي عاقل شدن است (شوخي نميکنم) چون فهميدهام فقط نقد کردن هنر نيست.
شما خودتان را مثل عصر دوم خرداد هنوز هم اپوزيسيون حکومت ميخوانيد؟! اساسا نسبت شما با نظام چيست؟! و آيا قبول داريد اين نسبت هم- مثل اصلاحات- درست تعريف نشده؟!
من و قاطبهي اصلاحطلبان هرگز- حتي در دوم خرداد- اپوزيسيون جمهوري اسلامي نبودهام و نبودهايم. اپوزيسيون اصولگرايان بودهام و بودهايم، اپوزيسيون اصولگرايان هستم و هستيم... من اصلاحات «در حکومت» را دنبال ميکنم، نه «بر حکومت.»البته اين واژگان نيازمند تعريف دقيق است که بايد بيشتر دربارهشان نوشت. اما حتي «اصلاح قانون اساسي» به عنوان «سقف اصلاحطلبي» در حکومت يک معنا دارد؛ «بهبود و توسعهي کارآمدي جمهوري اسلامي» و بر حکومت معنايي ديگر دارد؛ «انحلالطلبي.»هدف غايي اصلاحطلبي در حکومت، نه جانشيني حکومت که بهبود حکمراني به سود جامعه و کشور است. من آرماني جز جمهوريخواهي (نه دموکراسي پوپوليستي) ميهندوستي (نه مليگرايي شوونيستي) و دينداري (نه بنيادگرايي) نميشناسم و رؤيايي جز جمع اين سه آرمان ندارم و با وجود مرزبندي با مدافعان انقلابيگري حرفهاي و مخالفت با شورشيگري مدام، از يک انقلاب دفاع ميکنم و آن انقلاب اسلامي ايران در سال ۱۳۵۷ است که گفتمان آن همين ميهندوستي (استقلال) جمهوريخواهي (آزادي) و دينداري (جمهوري اسلامي) بود و با همهي انتقادات به دولتهاي جمهوري اسلامي، آن را بر سلطنتطلبان و مارکسيستها و مارکسيستهاي اسلامي و تروريستهاي حرفهاي و حتي لاييکها (که هيزم بنيادگرايي را فراهم ميکنند) ترجيح ميدهم. در يک نظام لاييک موضع من به عنوان يک جمهوريخواه مسلمان و ملي، مبارزهي قانوني و پارلماني خواهد بود، همچون همهي دموکراتهاي مذهبي که ديانت و سياست را در بستر دموکراسي بههم ميآميزند، نه چون لاييکها و نه مانند بنيادگرايان... نهاد فقاهت و مرجعيت ديني (در تداوم امامت) راهنماي اين دينداري و مسلماني (نه دينگرايي و اسلامگرايي) است که مستقل از قانون اساسي وجود داشته و خواهد داشت و «اسلام منهاي روحانيت» و «روحانيت منهاي اسلام» را قبول ندارم اما روحانيت را نيازمند اجتهادي مدام ميدانم که ميتوان آن را همان نوانديشي ديني (روشنفکري درونديني، نه برونديني) خواند. مدافع فرهنگ و تمدن اسلامي- ايراني هستم اما نه غربگرا هستم و نه غربستيز. استيلاي غرب را قبول ندارم و طرفدار جدي استقلال هستم اما استقلال را در انزوا نميجويم. شعار «نه شرقي، نه غربي» را کاملا قبول دارم و به قول مدرس/ مصدق مدافع سياست خارجي عدمي هستم و موازنهي منفي در سياست خارجي ايران. مذهب شيعه و زبان فارسي را دو سرمايهي ملي ايران ميدانم و عظمت ايران را در اسلام و توسعهي اسلام را در تقويت ايران ميدانم که اين دو چون شير و شکر به هم آميختهاند... (شهادتين کافي بود)؟!
بابت صراحت در سؤالات، عذر ميخواهم! شما هم ميتوانيد در جوابها صريح باشيد! آقاي قوچاني! آيا ميتوان در عين ابراز علاقه و بلکه عشق به قاسم سليماني، حتي در حد کمترين جملات هم در مدح ساير شهيدان و رزمندگان مدافع حرم ننوشت؟! اين چيزها را مخاطب روزنامهخوان شما آيا تعبير به تضاد نميکند؟! مثلا بفرماييد از مقطع شهادت حاجحسين همداني تا شهادت حاجقاسم، روزنامهي «سازندگي» چه متني را در مدح کدام شهيد مدافع همزمان و توأمان حرمين ايران و اسلام منتشر کرده؟! اين ناديدهگرفتنها آيا ناديدهگرفتن حق و حقيقت نيست؟! و آيا منبعث از همين چيزها نيست که حتي مخاطب معتدل شما هم گاهي از تيترهايي که براي سردار دلها ميرويد، دچار بهت ميشود؟!
«ادبيات پايداري» نويسنده ميخواهد که در بين ما اصلاحطلبان کم است، چون تشويق نميشود. البته سابقهي اصلاحطلبان در دفاع از ميهن و دين، کم از اصولگرايان نيست اما ما واقعا کمکاري کردهايم. هرچند ما از «شرق» تا «سازندگي» به اين موضوع توجه کردهايم که البته به حد کافي نبوده است. شخص من البته سالها قبل از شهادت حاجقاسم دربارهي استراتژي «عمق راهبردي» مقالهي نظري نوشتهام و ستايشگر شهيد سليماني، تنها پس از شهادت ايشان نبودهام. گفتوگو با محمود دولتآبادي پنج سال قبل از شهادت ايشان بود که گفت: «ما هم ظريف ميخواهيم، هم سليماني» و من قبل از آن در مجلههاي «صدا» و «مهرنامه» مفصل دربارهي اين انديشهي راهبردي سرمقاله نوشتهام که موجود است.
قائل به انفکاک سليماني از مبحث مقاومت که نيستيد؟!
بديهي است و البته در پاسخ بالا به آن اشاره کردهام که دفاع ما از شهيد سليماني، گفتماني و راهبردي است، نه تاکتيکي و تکنيکي... انشاءالله کتابي دربارهي اين راهبرد در دست نشر دارم که دفاع از ميهندوستي در بستر دينداري و آزاديخواهي است. من به مباني انديشهي خواجه نصيرالدين توسي در نظريهي موازنهي مثبت اشاره کردهام و از راهبرد احياي صفويه و ضرورت «نوصفويگري» هم حرف زدهام... حتي جلوتر از اصولگراياني که حاجقاسم را ميخواهند مصادره کنند... حاجقاسم نماد ميهندوستي در بستر دينداري است، نه اينترناسيوناليسمي که اوج آن داعش است. حاجقاسم قهرمان مبارزه با بنيادگرايي است...
مهمترين نقد محمد قوچاني به حسن روحاني؟!
چون ميتوانم نقدهايم را به شخص رئيسجمهور بگويم و بنويسم و ايشان هم استقبال ميکنند، ترجيح ميدهم آنها را عمومي نکنم و اين کار را غيراخلاقي و غيرحرفهاي ميدانم.
بفرماييد آيا موسم شکايتهاي متعدد اين دولت از اهل قلم هيچ متذکر ايشان ميشديد؟!
بله! و حتي پيگيري کردم که شکايتها پس گرفته شود و البته نيازي به تبليغات نيست.
الان دقيقا نقد اصلي شما به اين دولت چيست؟!
اينکه دولت از رئيسجمهور عقبتر است.
قبول داريد «سازندگي» نسبت به ساير روزنامههايي که سردبيرش بودهايد، کم و کيف پاييني دارد؟! گويي کمي سرشلوغ شدهايد!
هميشه اينطور نبوده است، بهخصوص در سال اول. اما با کاهش صفحات و کاهش هزينهها و عدم توسعهي کار، نوعي روزمرهگي به وجود آمده است. اتفاقا «سازندگي» روشنترين کار سياسي من بوده است و هنوز هم به نظرم سياسيترين و راهبرديترين روزنامه است و از بازتابها ميتوان فهميد تا چه اندازه مهم است و در بعد فرهنگي هم کارهاي خوبي در «سازندگي» شده که «سازندگي آدينه» مهمترين آن است.
از اين نميترسيد که شما را فقط و فقط بولتن يا ارگان حزب کارگزاران بخوانند؟! شايد بگوييد اين اتفاقا حسن روزنامهي «سازندگي» است!
اين هدف «سازندگي» است که متأسفانه هرگز به آن نميرسد، چون کارگزاران بيش از آنکه اهل حرف باشند، اهل عمل هستند و اين در رسانه- برخلاف عرصهي مديريت کشور- نقطهضعف آنان است.
نه من ۸۸ فکر ميکردم که روزي در مدح قاليباف بنويسم، نه احتمالا شما در ۷۶ فکر ميکرديد روزي گردانندهي ارگان رسمي کارگزاران باشيد! و از همه جالبتر اينکه من نيز در «سازندگي» يادداشت نوشتهام و شما در «حق!»من که از فرداي خودم هم بيخبرم ولي محمد قوچاني ۲۰ سال ديگر کجاست؟!
خدا ميداند. اگر خواست من از خدا را بخواهيد، در دفتر کار مجلهاي مستقل که دفتر نشر کتاب هم باشد و براي يک برنامهي هفتگي تلويزيوني هم توليد محتوا کند.
از آيندهي دور بيشتر ميترسيد يا از مرگ نزديک؟!
از هيچکدام اما دوست دارم به عرصه رسيدن فرزندانم را ببينم و بميرم.
مهمترين تفاوت مرگ و زندگي از ديدگاه شما؟!
من به دوگانهي مرگ و زندگي قائل نيستم. به نظرم معاد از مبدأ مهمتر است و اگر نبود، دين هم معنايي نداشت. فقط از خدا ميخواهم در دنياي ديگر همهي رازها به سرعت فاش نشود تا بتوانيم در آخرت هم به روزنامهنگاري ادامه دهيم.
گويا از مارکس خيلي متنفريد؟! چرا؟!
نه اتفاقا به مارکس علاقه دارم اما از مارکسيسم خوشم نميآيد.
شما واقعا شريعتي را «روشنفکر مسلح» ميدانيد؟! مسلح؟!
بله! و به زودي کتابي در همين باره منتشر ميکنم؛ مستند و مستدل و مؤدب و منتقد...
چرا اين سالها اينهمه با بغض عليه امثال جلال و شريعتي مينويسيد، حال آنکه داعيهي اعتدال و انصاف داريد؟!
بغض ندارم. يعني از علاقه به اين دو به نقدشان رسيدهام و هرگز توهين نميکنم. اما محکم مينويسم؛ چون مستند مينويسم. متأسفانه اين دو بزرگوار ما را به بيراهه بردند.
قبول داريد گاهي در يادداشتهايتان، طول و تفسيري ميدهيد و نتيجهگيريهايي ميکنيد که خيلي سير منطقي و منطبق با حقيقت و حتي واقعيت ندارد؟! مثلا همين «روشنفکر مسلح» که در «مهرنامه» چاپ شد؟! يادداشتي که صداي اعتراض خانم سوسن شريعتي را درآورد!
صداي خانم سوسن شريعتي که معلوم است چرا درآمد؛ چون جواب نداشتند. تا کنون هيچ کس نقدي مستند عليه آن نقد ننوشته است و همه به کليات بسنده ميکنند اما دانش در جزئيات است. اين ادعاي شما هم کلي است. بند به بند بنويسيد تا بند به بند جواب بدهم.
آخرين رماني که خواندهايد؟! آخرين فيلمي که ديدهايد؟!
رمان کم ميخوانم اما داستان زياد. رمان «خونخورده» مهدي يزدانيخرم را در دست دارم و فيلم هم به برکت فيليمو ميبينم، اگر بچهها بگذارند؛ «۱۹۱۷»، «جوکر»، «ايرلندي»، «پارازيت»، «دو پاپ» از سينماي جهان و «لباس شخصي» و «خروج» و «روز صفر» از سينماي ايران... سعي ميکنم به روز باشم...
بيمي از پرسش اين سؤال ندارم! شما چند صباحي زندان بودهايد! آيا نميترسيد که اين مسئله، در قضاوتتان نسبت به مسائل، سببساز دخالت بغض و کينه شود؟!
نه، چون از زندانهاي ديگر ميترسم! از زندان کينه و از زندان انتقام.
مهمترين نقد محمد قوچاني به محمد قوچاني چيست؟!
اينکه درسش را ادامه نداد و زبان نياموخت و دير بچهدار شد.
هنوز هم آويني را همانقدر دوست داريد که ايام نوجواني و پس از اطلاع از شهادت ايشان، آنهمه برايشان در دفترچهي يادداشت خود دلنوشت مينوشتيد؟! فکر ميکنم خيلي شهيد آويني در ذهنتان و قلبتان بزرگ بود!
آويني را همچنان مهم ميدانم و اي کاش اصولگرايان در اقتدا به او- همچون او- عميق و صادق باشند. آويني را دوست دارم، چون اصيل بود و عميق، نه بدلي و سطحي.
به من بعضي از اين يادداشتها را نشان دادهايد! کاش به يمن اين مصاحبه، اجازه دهيد که يکيشان را در همين شمارهي «حق» منتشر کنم!
انشاءالله اگر روزي تصميم گرفتم در قالب «زندگينامهي خودنوشت» در کنار روايت حال و احوالم منتشرش ميکنم. چون الان حمل بر ريا ميشود. شما اما شاهد يکي از خصوصيترين احوال شخصي من بوديد و همين شهادت بس است...
اولين متن شما چه سالي و در کدام روزنامه منتشر شد؟
سال ۱۳۷۰ در ۱۵ سالگي در هفتهنامهي «کادح» رشت... و سپس در «سروش نوجوان» و در روزنامهي «سلام» و ماهنامهي «کيان» و مجلهي «ايران فردا».
چه حسي داشتيد؟!
اشتياقي که بايد نهان ميکردم، چون پنهان از پدر نوشته بودم. پدرم نميخواست به «علوم انساني» بپردازم و ميخواست به رشتهي «علوم پزشکي» بروم. زماني عيان شد که ناگزير شدم بگويم اين شاگرد تنبل «علوم تجربي» ميتواند «نويسنده» و «روزنامهنگار» شود و اين هم شاهدش! آن روز بهترين روزم بود که سرم را بالا گرفتم و گفتم روزنامهنگارم.
هنوز هم آيا مثل سابق، عاشق روزنامه و روزنامهنگاري هستيد؟!
روزنامهنگاري را دوست دارم اما ديگر برايم هدف نيست، وسيلهاي است براي آگاهي و آزادي و آبادي... «روزنامهنگاري براي روزنامهنگاري» يک خطر است. البته طرفدار «روزنامهنگاري ايدئولوژيک» نيستم اما از «روزنامهنگاري استراتژيک» دفاع ميکنم و «روزنامهنگاري استراتژيک» را برتر از «روزنامهنگاري حزبي» هم ميدانم که کف آن «سازندگي» (حزب کارگزاران) و سقفش روزنامهي «مردم» (حزب توده) است. براي توضيح اين مفهوم به زودي «مجلهاي مستقل» (به صاحبامتيازي و مديرمسئولي و سردبيري و نويسندگي خودم!) منتشر ميکنم که اميدوارم ضعفهاي «سازندگي» را نداشته باشد. (اين هم يک خبر اختصاصي براي خوانندگان «حق»!)
خيلي متشکر از وقتي که در اختيار «حق» قرار داديد! اساس اين مصاحبه، ممانعت ماست از بليهي خودحقپنداري! خيلي دوست دارم نقد محمد قوچاني را به روزنامهديواري «حق» بخوانم! و البته فراموش نکنيد که ميانگين سني نويسندگان ما تنها ۲۰ سال است و کار با تازهکارها- که فقط هم در عالم مجازي با آنان ارتباط داري- انصافا کار سختي است! و اين نيز بماند که واقعا خود را کوچکترين عضو خانوادهي انشاءالله بزرگ «حق» ميدانم!
من اين حد از شوخي با آقاي هاشمي را نميپسندم و آن را بيش از طنز، هزل ميدانم. البته تفکيکي که شما ميان آقاي هاشمي و آقاي رفسنجاني قرار دادهايد را خواندهام و ميدانم به جز «طنز» در «جد» خيلي منصفانهتر از خيليها دربارهي آقاي هاشمي قلم زدهايد اما مقصودم راهبرد کلي روزنامهنگاري شماست. ميدانيد که شما را دوست دارم. من فرزند ادبيات انقلاب اسلاميام؛ فرزند قيصر امينپور و سيدحسن حسيني و شاگرد مکتب «سوره» و علاقمند به شعر و شطح احمد عزيزي و نقدهاي سيدمرتضي آويني و صداي گرم رضا رهگذر و سينماي حاتميکيا... هرازگاهي که دلم ميگيرد «جنگ سوره» و «سروش نوجوان» و «سورهي نوجوانان» را ورق ميزنم.اي کاش ادب انقلاب اسلامي به صداقت و صافي «شعري براي جنگ» قيصر بازگردد. تو ميتواني اين ادب را در روزنامهنگاري احيا کني و آن را به پاي سياست قرباني نکني. من خود روزگاري آقاي هاشمي را نقد کردم و ميکنم. اما توهين نکرده و نميکنم. من در ناصيهي شما احياي مکتب «سوره» را ميبينم، نه شيوهي نشريهي «شلمچه» را...