شرق/ « هژموني ازدسترفته » عنوان سرمقاله سردبير روزنامه شرق، احمد غلامي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
هژموني «طبقه متوسط» از دست رفته است؛ طبقهاي که در ظهور و افول دولتهاي بعد از انقلاب نقش اساسي داشته است. پيش از دولت هاشميرفسنجاني، خردهبورژواها در سياست و اقتصاد، حضوري تعيينکننده داشتند؛ اما دولت سازندگي بود که اين طبقه را کدگذاري کرد و با شعار تخصص بهاضافه تعهد، آن را در ميدان سياست عملياتي کرد. پيش از انقلاب اميرپرويز پويان با تأکيد بر جنگ مسلحانه به رفيق خود مسعود احمدزاده گفته بود هرکس هدايت اين طبقه (خردهبورژوا) را بر عهده بگيرد، در آينده از مؤثرين انقلاب خواهد بود؛ اما طبقه متوسطِ دولت سازندگي از جنم ديگري بود و پيش از آنکه با ديدگاههاي مارکسيستي قرابت داشته باشد، «توکويلي» بود. طبقه متوسطِ دولت سازندگي ميخواست بين دولت و جامعه توازن برقرار کند و مانند شبکهاي منسجم دولتهايي را بر سر کار بياورد که با سياستهاي دولت سازندگي همسو باشند. بيدليل نبود که مهاجراني، نگران از به سرانجام نرسيدن اين پروژه، تمديد رياستجمهوري هاشميرفسنجاني را پيشنهاد داد که با واکنشهاي بسياري روبهرو شد. با همه اينها در دوره چهارساله دوم دولت سازندگي، توسعه اقتصادي جايگزين توسعه سياسي شد و تعبير توکويل از طبقه متوسط که براساس شکلگيري «جامعه دموکراتيک» صورتبندي شده بود، به دست فراموشي سپرده شد. برخلاف نظر توکويل، نهتنها طبقه فرودست و فرادست براي احياي طبقه متوسط کوچک نشدند؛ بلکه برعکس، طبقه فرادست با رانتهاي دولتي فربه شد و فرودستان با سلب مالکيت از آنان از طريق خصوصيسازي و کاهش تعهدات دولت به مردم، سرخورده و منزوي شدند. اگر راستگرايان سنتي (اصولگرايان امروز) در آن زمان در مسائل سياسي و اجتماعي سنجيده عمل ميکردند، بعيد بود دولت خاتمي پا به عرصه سياست بگذارد. درواقع دولت اصلاحات نام ديگرِ دولت سازندگي است. با اين تفاوت که سيدمحمد خاتمي پازل مغفول ايده توکويل را در جاي خودش نشاند و جامعه دموکراتيک را با جامعه مدني اينهمان کرد و به دست طبقه متوسط روي کار آمد؛ طبقه متوسطي که به تعبير توکويل، بزرگشدن و کنترل باورهاي آن، راه گذار به دموکراسي است. دولت اصلاحات، سرآغاز جدي اختلافات است؛ زيرا در دولت اصلاحات بود که طبقه متوسط رفتهرفته به ايدئولوژي طبقه متوسط بدل شد. اين ايدئولوژي نهتنها در جناحهاي داخل نظام مناقشهبرانگيز شد؛ بلکه در ميان روشنفکران با گرايشهاي مارکسيستي نيز اختلاف نظر به وجود آورد. در آن زمان برخي چهرههاي چپگرا از دولت اصلاحات بهويژه خاتمي حمايت ميکردند و باور داشتند با احياي طبقه متوسط ميتوان به جامعه باثبات و دولتي قانونمند رسيد. اين ديدگاه، چپگراياني را که به مبارزه طبقاتي و طبقه کارگر اعتقاد داشتند، خشمگين ميکرد. از سوي ديگر، نزديکي ليبرالها و سوسياليستها به دولت خاتمي، راستگرايان سنتي و نهادهاي رسمي را نگران کرد و با اين اوصاف، دولت اصلاحات روزگار پُرتلاطمي را پشت سر گذاشت. مخالفان دولت خاتمي حالا بيش از گذشته طعم آشي را که هاشميرفسنجاني برايشان پخته بود - طبقه متوسط- ميچشيدند. مخالفان ميدانستند اگر بگذارند در بر همان پاشنه بچرخد، اين طبقه که از زير قباي دولت سازندگي بيرون آمده و در دولت خاتمي از سوي اصلاحطلبان ايدئولوژيک شده، دولتهاي بعدي را نيز بر سر کار خواهد آورد. ايدئولوژي طبقه متوسط که کارکردش به تعبير کمال خسروي «همگونکننده کل» است، با ملاط طبقه متوسط و با شعار «توسعه سياسي» و «گذر به دموکراسي» صورتبندي شد. دولت سازندگي و اصلاحات با شناخت توان طبقات تلاش کردند طبقه متوسط را جايگزين طبقه کارگر کنند تا با هژمونيکشدن اين طبقه، قدرت را در اختيار داشته باشند. ازاينرو حاميان اصلاحطلبان را بيشتر صاحبان مشاغل، متخصصان، روشنفکران و کارمندان تشکيل ميدادند. درواقع آنچه اصلاحطلبان بهويژه سعيد حجاريان و در پس پشت آن حسين بشيريه راهبردي ميکردند، چيزي نبود جز نظريه هانتينگتون مبني بر اينکه طبقه متوسط ميتواند نابرابريهاي اجتماعي را کاهش دهد و شکاف طبقات فرادست و فرودست را به حداقل برساند و مهمتر از همه، از رهگذر طبقه متوسط موتور دموکراسيخواهي روشن شود. «بشيريه صراحتا بر اين نکته تأکيد ميکند که با شکلگيري طبقه متوسط، ليبرالدموکراسي محقق شده و ما از جامعه تودهاي به جامعه مدني خواهيم رسيد».
اما مخالفان دولت اصلاحات و سازندگي بيکار ننشستند و با به ميدان آوردن طبقات فرودست سَرخورده و متوسط سنتي، هريک به دليلي، اولي اقتصادي و دومي اعتقادي، کار را يکسره کردند و دولت احمدينژاد را روي کار آوردند؛ اما متأسفانه دولت احمدينژاد به طبقهاي که آن را برکشيد، به جز بخشي از آن پشت کرد و در اقتصاد راه دولت سازندگي و اصلاحات را با شيب بيشتري ادامه داد: خصوصيسازي و توزيع نابرابر منابع و رانت؛ بنابراين حاصلجمع اين سه دولت در نگاهي کلي توزيع فقر بود. در دولت روحاني کفگير ته ديگ خورده بود. طرفه آنکه حتي مخالفان ديروز طبقه متوسط بدشان نميآمد اين طبقه يخزده را در آفتاب بگذارند. آنان ميدانستند آينده روشني بر تارک اين دولت نميتابد. بداقبالي در شرايط جهاني هم دامنگير دولت روحاني شد و طبقه متوسط فروپاشيد و طبقهاي جديد از ادغام کارگران و کارمندان شکل گرفت که آن را «کارگرمندان» نامگذاري کرديم؛ طبقهاي که هر روز بيشازپيش فربه ميشود. اين طبقه جديد، مطلوبِ چپگراياني است که با نگاهي انتقادي به طبقه متوسط مينگرند و باور دارند طبقه متوسطِ برساخته دولتهاي سازندگي و اصلاحات، کارکردي جز تسلط بر طبقه کارگر نداشته است. طبقه کارگرمنداني که گوش به فرمان هيچ دولتي نيست و شايد در سير تاريخي خود به آگاهي برسد. ازاينرو است که اين روزها با نوعي گردش در اپوزيسيون روبهرو هستيم. اپوزيسيوني که تا ديروز به طبقه متوسط شهري (جديد) دلبسته بود، اينک آمال خود را در کنشهاي طبقه «کارگرمندان» جستوجو ميکند. ليبرالهايي که پيشازاين از توسعه اقتصادي و سياسي سخن ميگفتند و دموکراسي را مستلزم تحقق اين دو ايده در کنار يکديگر ميديدند، مواضعشان بهظاهر بيشباهت به مارکسيستهاي راديکال نيست. اگر اصلاحطلبان قافيه را باختهاند و طبقهاي که به آنان مشروعيت ميبخشيد، هژمونياش را از دست داده است، اصولگرايان در وضعيت خطرناکتري قرار دارند. آنان به سمت طبقهاي (طبقه متوسط شهري) رفتهاند که هيچ جايگاهي در ميان آنان ندارند. اين انتخاب به دليل رويکرد اقتصادي موجب شده آنان طبقه فرودست را هم از دست بدهند. اگر زماني اميرپرويز پويان بر اين باور بود که هرکس هدايت «طبقه متوسط» (خردهبورژوا) را برعهده گيرد، در آينده از مؤثران انقلاب خواهد بود، اينک بايد گفت هرکس هدايت «طبقه کارگرمندان» را برعهده گيرد، توان انجام تغييرات را خواهد داشت؛ طبقهاي که از مرحله گفتاردرمانيهاي رايج همه جناحهاي سياسي عبور کرده است و توان بالقوه به شمار ميرود.
بازار