ديپلماسي ايراني/ متن پيش رو در ديپلماسي ايراني منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
استِفان والت-فارن پاليسي/ ايالات متحده اين روزها به شدت دو قطبي شده، اما تقريبا همه در اين کشور بر سر اين مساله توافق نظر دارند که چين يک مشکل بزرگ است. دولت دونالد ترامپ از روز اول بر سر مسائل تجاري با چين مشکل داشته و در استراتژي امنيت ملي سال ۲۰۱۷، اين کشور را بزرگ ترين رقيب استراتژيک آمريکا ناميده است. (البته به نظر مي رسد ترامپ به شرط آنکه چين به پيروزي مجددش در انتخابات رياست جمهوري کمک کند، از اين کشور خواهد گذشت که اين صرفا نشانه بي ثباتي و سياست گذاري هاي ضد و نقيض اوست.) جو بايدن، نامزد حزب دموکرات در انتخابات، هم اگرچه کارزار تبليغاتي خود را با بي اهميت توصيف کردن ترس موجود از چين آغاز کرده، اما به تدريج رويکرد شديدالحن تري در پيش گرفته است. اعضاي تندروي حزب جمهوري خواه در کنگره درباره چين هشدار داده و اعضاي ميانه روتر درباره «جنگ سرد جديد» ابراز نگراني کرده و ازسرگيري مذاکرات براي مديريت روابط را خواستار شده اند. همه گروه هاي سياسي فعال در آمريکا به رغم اختلاف نظرها در ديدگاه هايشان، اهميت ويژه اي براي روابط چين و آمريکا قائل هستند.
در مساله رقابت چين و آمريکا نوعي تمايل آشنا به درگيري مبتني بر شاخصه هاي فردي از جمله ايدئولوژي حاکم، نهادهاي داخلي يا شخصيت رهبران خاص، ديده مي شود. آمريکا براي شکست دادن نظامي گرايي آلمان و ايمن ساختن جهان براي دموکراسي وارد جنگ جهاني اول شد و بعدتر در جنگ جهاني دوم جنگيد تا فاشيسم را شکست دهد. در آغاز جنگ سرد جورج کنان در مقاله اي تحت عنوان «ايکس» نوشت که روسيه انگيزه داخلي براي توسعه را دارد و براي توجيه استبدادگري حزب کمونيست، به دشمنان خارجي وابسته است. او در ادامه نوشت که مصالحه کاري از پيش نمي برد و تنها چاره، محدودسازي اتحاد جماهير شوروي تا معتدل شدن نظام داخلي آن است. ايالات متحده تا همين اواخر نيات شوم صدام حسين را عامل مشکل هاي آمريکا با عراق مي خواند و هنوز رهبران ايران ره به مثابه افرادي مذهبي و غيرمنطقي به تصوير مي کشد که رفتار آنها در سياست خارجي تنها مبتني بر باورهاي ايدئولوژيک است. اما در همه اين موارد مشکل اصلي از ماهيت دشمني ها نشات مي گيرد و نه از شرايط موجود يا ماهيت سياست هاي بين المللي.
در رابطه با چين نيز همين شرايط صادق است. ژنرال اچ. آر. مک مستر، مشاور پيشين امنيت ملي، چين را تهديد توصيف کرده چون رهبران اين کشور «الگوي اقتدارگرايانه بسته» را به عنوان جايگزيني براي «دولتداري دموکراتيک و اقتصاد بازار آزاد» ترويج مي دهند. مايک پنس، معاون رئيس جمهوري، نيز معتقد است تنها راه حذر از درگيري اين است که رهبران چين رويه خود را تغيير داده و به روحيه اصلاحات، بازگشايي و آزادي بيشتر بازگردند. حتي کوين راد، نخست وزير پيشين استراليا، نيز گفته بخش عمده رويکرد تهاجمي چين به متمرکز شدن قدرت در دوران رياست جمهوري شي جينپينگ برميگردد. معناي ضمني چنين ديدگاهي اين است که حضور يک رهبر متفاوت در چين مي تواند کمتر مشکل ساز باشد. به طور مشابه، تيموتي گارتون اَش باور دارد که دليل اصلي جنگ سرد جديد رويه ايست که حزب کمونيست چين از سال ۲۰۱۲ تحت رهبري شي اتخاذ کرده. برخي از ديگر ناظران هم به ملي گرايي فزاينده به عنوان يک عامل کليدي ديگر در سياست خارجي تهاجمي چين اشاره مي کنند.
محققان روابط بين الملل با تکيه بر مفاهيمي که اولين مرتبه توسط کِنِت والتز مطرح شده، برداشت هاي اينچنيني را «واحد-سطح»، «تقليل گرايي» يا «تصوير دوم» مي خوانند. طبق نمونه هاي متعددي در اين خانواده بزرگ از نظريه ها، رفتار سياست خارجي يک کشور در درجه اول نتيجه ويژگي هاي داخلي آن است. بنابراين، سياست خارجي ايالات متحده گاهي به نظام دموکراتيک، ارزش هاي ليبرال يا نظم اقتصادي سرمايه داري برمي گردد درست همانطوري که رفتار ساير کشورها از ماهيت رژيم داخلي، ايدئولوژي حاکم، فرهنگ استراتژيک يا شخصيت رهبران آنها ناشي مي شود.
توضيحات مبتني بر خصوصيات داخلي تا حدي جذاب هستند چون يک ساده و واضح به نظر مي رسند: دموکراسي هاي صلح دوست بر مبناي هنجارهاي مدارا عمل مي کنند و در مقابل، اقدامات تجاوزگرايانه متجاوزان هم اين است که بر مبناي سلطه يا اجبار بنا شده اند يا محدوديتي بر فعاليت رهبران اعمال نمي کنند. تمرکز بر شاخصه هاي داخلي ديگر کشورها نيز جذاب است چون مسئول دانستن ديگران را در درگيري ها آسان مي کند. آمريکا طبق همين ديدگاه، مدعي شده که نظام آن منطقي و مبتني بر اصول است و در زمان بروز مشکل هم مدعي مي شود که کشورهاي بد يا رهبران بدي وجود دارند که کارهاي بدي انجام مي دهند. راه حل هم ساده است: بايد از دست کشورهاي بد يا رهبران بد خلاص شد! ارائه تصويري شيطاني از رقيب ساده ترين راه براي جلب حمايت عمومي در مواجهه با يک چالش بين المللي است.
اما مقصر دانستن خصوصيات داخلي رقيب براي يک درگيري نيز خطرهايي دارد. براي نمونه، اگر يک درگيري به دليل ماهيت رژيم هاي مخالف باشد، آنگاه تنها راه حل براندازي آنهاست و همزيستي متقابل يا حتي همکاري بر سر منافع مشترک عمدتا با عواقب فاجعه بار، از گزينه هاي موجود حذف مي شوند.
آنچه که در توضيحات «واحد-سطح» ناديده گرفته يا کم اهميت انگاشته شده، عوامل ساختاري گسترده تري هستند که رقابت بين چين و آمريکا اجتناب ناپذير کرده اند. اولين و مهمترين عامل اين است که چين و آمريکا به عنوان دو کشور قدرتمند در نظام بين المللي ناگزير با يکديگر اختلاف خواهند داشت چرا که بزرگ ترين تهديد براي ديگري به شمار خواهند رفت. ناسازگاري در اهداف استراتژيک ناشي از جغرافيا و ميراث قرن هاي گذشته نيز بر اين اختلافات تاثير مي گذارد. نتيجه اين شرايط يک درگيري «مجموع، صفر است»: هيچ يک از اين دو کشور نمي توانند خواسته هاي خود را بدون ضرر رساندن به ديگري تحقق بخشند.
همه برداشت هاي اشتباهي از دليل جنگ سرد کنوني بين ايالات متحده و چين دارند. جناح چپ تصور مي کند دليل اين جنگ غرور و خودرايي آمريکاست و جناح راست باور دارد که بدخواهي و شرارت چين دو کشور را به اينجا کشانده؛ اما هر دو اشتباه مي کنند! رقابت کنوني چين و آمريکا هيچ ارتباطي با خصوصيات داخلي يا يک رهبر خاص ندارد و بيشتر به توزيع قدرت و استراتژي هايي که هر طرف دنبال مي کند مربوط مي شود. اين بدان معنا نيست که سياست داخلي يا رهبري فردي اهميتي ندارد، بلکه بيشتر به اين معني است که رهبران جديد يا تغييرات داخلي نمي توانند ماهيت ذاتي رقابتي روابط ايالات متحده و چين را تغيير دهند. از اين منظر، هر دو گروه مترقي خواه و تندرو در ايالات متحده در رابطه با رقابت با چين برداشت اشتباهي دارند.
گروه اول معتقدند که چين تهديدي نسبي براي منافع ايالات متحده محسوب مي شود و با ترکيبي از مصالحه و ديپلماسي ماهرانه مي توان تنش ها را از بين برد و مانع از شروع يک جنگ سرد جديد شد. اما هر اندازه هم که يک نفر موافق و حامي ديپلماسي ماهرانه باشد، نمي تواند مطمئن باشد که چنين رويکردي براي جلوگيري از رقابت شديدي که اساسا ريشه در توزيع قدرت دارد، کافي خواهد بود.
همانطور که ترامپ هم پيشتر درباره جنگ تجاري خود با چين گفته، تندروها فکر مي کنند که رقابت با چين يک «پيروزي خوب و آسان» خواهد بود. از ديدگاه آنها، تنها چيزي که براي اين پيروزي لازم است، تحريم هاي بيشتر و سختگيرانه تر، جدايي اقتصادهاي ايالات متحده و چين، افزايش قابل توجه هزينه هاي گسترده دفاعي ايالات متحده و گردهم آوردن دموکراسي هاي همفکر در کنار آمريکا با هدف غايي پايان دادن به حکومت حزب کمونيست چين است. اما جداي از هزينه هاي واضح و خطرناک چنين رويکرد و اقداماتي، اين ديدگاه بيش از اندازه مبتني بر آسيب پذيري چيني هاست، هزينه هايي که به ايالات متحده تحميل مي شود را ناديده مي گيرد و بيش از اندازه روي تمايل ساير کشورها براي پيوستن به يک جنگ صليبي عليه چين حساب مي کند. درست است که همسايگان چين نمي خواهند شاهد سلطه آن بر منطقه باشند و به تقويت روابط خود با آمريکا تمايل زيادي دارند، اما هيچ علاقه اي به درگير شدن در يک جنگ خشونت آميز ندارند. به علاوه، هيچ دليل موجهي براي باور اين مساله وجود ندارد که يک چين ليبرال تر به زعم آمريکا، به دفاع از منافع خود تمايل کمتري نشان دهد يا قرار گرفتن دائمي در سطحي پايين تر از ايالات متحده را بپذيرد.
در اينجا اين سوال پيش مي آيد که ديدگاه ساختاري تر به رقابت کنوني بين ايالات متحده و چين چه معنا و نتيجه اي مي تواند داشته باشد؟
اول اينکه راهي طولاني در پيش است. هيچ استراتژي هوشمندانه يا اقدام متهورانه اي نمي تواند اين درگيري را يک بار براي هميشه حل کند؛ دست کم نه به اين زودي ها.
دوم اينکه رقابت جدي است و ايالات متحده هم بايد به شکلي جدي پيش برود چرا که با يک رقيب هم رده و بلند پرواز سر و کار ندارد که مسئولان در آن يک گروه آماتور باشند. و برخلاف تصورات در آمريکا، رئيس جمهوري چين دستورکار شخصي خود را بر دستورکار کشور در اولويت قرار نمي دهد. بي شک ايالات متحده براي مقابله با چين به سرمايه گذاري هاي نظامي هوشمندانه نياز خواهد داشت، اما تلاش گسترده ديپلماتيک توسط مقامات آگاه و آموزش ديده به همان اندازه و شايد حتي بيشتر، اهميت خواهد داشت. همچنين، براي ايالات متحده حفظ يک سري اتحادهاي سالم با کشورهاي آسيايي ضروري است؛ آمريکا نمي تواند به تنهايي و بدون پشتيباني منطقه اي با يک قدرت تاثيرگذار و بانفوذ در آسيا مقابله کند. ختم کلام اينکه آمريکا نمي تواند مراقبت و تغذيه اين روابط را به مشارکت کنندگان در مبارزات انتخاباتي، مهماني هاي حزبي يا همراهان تفنني واگذار کند.
سوم و شايد مهم تر اينکه منافع مشترک هر دو طرف در اين است که براي رقابت ها حد و مرزي تعيين و از درگيري هاي غيرضروري اجتناب کنند و در صدد تسهيل همکاري ها در زمينه هاي منافع مشترک از جمله تغييرات جدي و مقابله با بيماري همه گيري مانند ويروس کرونا برآيند. امکان از بين بردن همه مخاطرات و بحران هاي احتمالي آتي وجود نخواهد داشت، اما واشنگتن بايد خطوط قرمز خود را به وضوح براي پکن مشخص کند و در رابطه با خطوط قرمز پکن از خود درک نشان دهد. اينجا جايي است که عوامل «واحد-سطح» مطرح مي شوند: اين رقابت ها شايد در بطن نظام بين المللي کنوني ريشه دوانده باشد، اما اينکه هر يک از دو طرف چطور با اين رقابت ها برخورد و شرايط را کنترل مي کند، به شخص و نهادهاي مسئول در آن کشور برمي گردد.
بازار