ديپلماسي ايراني/ متن پيش رو در ديپلماسي ايراني منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
مهدي تديني در يادداشتي مي نويسد: ميتوان گفت تأکيد اصلي حاميان معاهده تجاري با چين اين است: «چين قدرت اول اقتصادي دنياست (يا به زودي خواهد بود) و برقراري معاهدات بلندمدت با قدرت اول اقتصادي جهان نه تنها عاقلانه و هوشمندانه، بلکه اساساً ضروري است.» اگر براي کشورم فقط يک آرزو داشته باشم، همين بود که روزي چنين استدلالي را بشنوم و چنين نگرشي به مبناي تصميمگيريهاي کلان کشورم تبديل شود؛
در روزهاي اخير حاميان معاهده تجاري با چين دلايل خود را براي «خوب بودن» اين معاهده کموبيش بيان کردهاند. ميتوان گفت تأکيد اصلي آنها اين است: «چين قدرت اول اقتصادي دنياست (يا به زودي خواهد بود) و برقراري معاهدات بلندمدت با قدرت اول اقتصادي جهان نه تنها عاقلانه و هوشمندانه، بلکه اساساً ضروري است.» اگر براي کشورم فقط يک آرزو داشته باشم، همين بود که روزي چنين استدلالي را بشنوم و چنين نگرشي به مبناي تصميمگيريهاي کلان کشورم تبديل شود؛ اما نه «فقط» در مورد چين، بلکه در مورد همه قدرتهاي اقتصادي جهان! در واقع اگر همين استدلال را بخواهيم بدون ذکر نام چين و بدون تأکيد بر «قدرت اول» بازنويسي کنيم، چنين ميشود: «برقراري معاهدات بلندمدت با قدرتهاي بزرگ اقتصادي جهان نه تنها عاقلانه و هوشمندانه، بلکه اساساً ضروري است.»
اتفاقاً استدلالهايي که حاميان توافقنامه تجاري بلندمدت با چين مطرح ميکنند استدلالهاي درستي است. ميفرمايند: «بايد با قدرت اول اقتصادي دنيا همپيمان شد.» اين استدلال کاملاً درست است، اما چرا ما در طول دهههاي گذشته هيچگاه با هيچ يک از قدرتهاي اقتصادي بزرگ دنيا پيمان درخوري نبستيم و اصلاً برايمان مهم هم نبود که چنين کنيم – و البته از هيچگونه ستيز با قدرتهاي بزرگ پروايي نداشتيم. براي مثال، رئيسجمهوري محترم پيشين که اساساً دکترينش نگاه به اقتصادهاي کوچک – و در نهايت نوظهور – بود و به همين خاطر گاه از عجيبترين کشورهاي آفريقايي و گاه از آمريکاي جنوبي سر درميآورد. اصلاً مگر در تمام دهههاي گذشته در ايران کسي از درهمتنيدگي در اقتصاد جهاني استقبال کرده يا به آن اولويت داده است؟ چيزي که براي ما هيچگاه مهم نبود، جهاني شدن اقتصادمان بود. براي همين شنيدن چنين استدلالي آرزوست، البته در کليت و نه فقط درباره چين (و احتمالاً روسيه).
من از جزئيات اين قرارداد اطلاع دقيقي ندارم و اصلاً هم بحثم جزئيات توافق با چين نيست. اگر هم به فرض جزئيات آن را بدانم سواد لازم براي ارزيابي آن را ندارم. براي اينکه بتوان جزئيات يک قرارداد را به درستي تحليل کرد، نياز به سواد گسترده در زمينه روابط تجاري بينالمللي است؛ لازم است ما دستکم ده مورد از اين دست توافقات را بشناسيم تا بتوانيم با نگاه تطبيقي جزئيات آن را ارزيابي کنيم. به همين دليل حتي در صورت آگاهي از جزئيات توافق، من صلاحيت نظر دادن درباره آن را ندارم. مسئلهام رويکرد و فلسفه آن است که بحثي جدا از جزئيات است.
بزرگترين ضرورتي که براي ايران امروز ميدانم، گشايش اقتصادي و جهانيشدنِ بيدرنگ اقتصاد آن است. اتفاقاً اين همان کاري است که خود چين و روسيه با تمام توان انجام دادهاند. درگيريها و منازعات سياسي هيچگاه باعث نشده است خللي در روابط اقتصادي اين کشورها با رقبايشان ايجاد شود. کيست که نداند «جنگ تجاري» داغي از ۲۰۱۸ ميان آمريکا و چين وجود دارد. اصلاً دليل اين جنگ همين است که تجارت فوقالعاده خيرهکنندهاي ميان دو کشور وجود دارد. مشکل دقيقاً از نظر آمريکا اينجاست که براي مثال در سال ۲۰۱۷ آمريکا ۵۰۵ ميليارد دلار از چين واردات داشت، اما فقط ۱۳۰ ميليارد دلار به چين صادر کرد! اين يعني تراز تجاري آمريکا در برابر چين به طرز وحشتناکي منفي است و جنگ تجاري ترامپ با چين نيز سر همين است. از سال ۱۹۸۵ تراز تجاري آمريکا سال به سال بدتر ميشود. اکيداً توصيه ميکنم آمار ريز تجارت آمريکا و چين را از ۱۹۸۵ ببينيد. نسخهاي جادويي که چينيها براي خودشان تجويز کردند، اين بود که حتي با رقبا و دشمنان سياسيشان روابط تجاري گسترده و در نهايت کمرشکني را برقرار کنند.
در واقع در شرايطي که خود چين به سردمدار و پرشتابترين کشور در فرايند «جهانيشدن» تبديل شده است، ما به جهانيسازي اقتصادمان بياعتنا بوديم و هستيم. من از همه حاميان توافق تجاري بلندمدت با چين عاجزانه خواهش ميکنم همين استدلال صحيح خود را بسط دهند و به کل جهان تسري دهند، وگرنه به جاي «جهانيسازي» «چينيسازي» نصيبمان ميشود. اگر اتحاد با قدرت اول اقتصادي جهان کار درست و معقولي است، پس بياعتنايي تجاري به ديگر قدرتهاي اقتصادي جهان مصداق چيست؟ (حال از دشمني و نزاع آشتيناپذير با قدرتهاي اقتصادي جهان حرفي نميزنم که بر اساس همين استدلال تکليف آن روشن است.)
بازار