خروج نظامیان امریکایی از آلمان؛ پیروزی سیاسی برای مسکو

اعتماد/متن پيش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
محمدحسين لطفالهي/ از زمان پايان جنگ جهاني دوم بخشي از نيروهاي نظامي ايالاتمتحده در آلمان مستقر شدهاند اما دونالد ترامپ، رييسجمهور ايالاتمتحده تصميم دارد با ناديده گرفتن اين واقعيت تاريخي بخشي از اين نيروها را به امريکا بازگردانده و بخشي از آنها را به ديگر کشورهاي اروپايي منتقل کند؛ اتفاقي که ميتوان آن را تحقق خواسته تاريخي روسيه درخصوص کاهش دادن يا خارج کردن نيروهاي نظامي ايالاتمتحده از کشورهاي اروپايي دانست. پيگيري اين طرح از جانب دولت ترامپ باعث شده ترديدهاي زيادي درخصوص آينده روابط اروپا و امريکا مطرح شود و تحليلگران هشدار دهند که تداوم اين روند ميتواند اتحاد تاريخي دو سوي آتلانتيک را دچار مشکل کند. با اين وجود هنوز اين اتفاق با واکنش تندي از سوي کشورهاي اروپايي همراه نشده و اين کشورها باتوجه به نزديک بودن انتخابات امريکا و همچنين نظرسنجيهايي که شکست دونالد ترامپ در انتخابات نوامبر را پيشبيني ميکنند، منتظرند تا نتيجه رقابتهاي داخلي در ايالاتمتحده مشخص شود. «اعتماد» در گفتوگو با سيدنادر نوربخش، تحليلگر مسائل اروپا به بررسي اين مساله پرداخته است. نوربخش ميگويد، اين تصميم در خود ايالاتمتحده هم ازسوي دموکراتها و هم ازسوي جمهوريخواهان مورد انتقاد واقع شده است و برخي آن را نشانه کاهش تعهد امريکا به ناتو دانسته و از احتمال جسور شدن روسيه ابراز نگراني کردهاند. او معتقد است، خروج اين ميزان نيرو از خاک آلمان بيشتر از اينکه تبعاتي در زمينههاي نظامي به دنبال داشته باشد موضوعي سياسي و منعکسکننده اختلافنظر ميان برلين و واشنگتن است. اين گفتوگو را در ادامه ميخوانيد.
طرح خارج کردن نيروهاي نظامي امريکا از آلمان به چه دليل مطرح شده و چرا امريکا به دنبال اجراي سريع آن است؟
در تصميم اخير دونالد ترامپ، رييسجمهور ايالاتمتحده اين کشور تعداد 12 هزار نيروي نظامي خود که در خاک آلمان مستقر هستند را از اين کشور خارج ميکند، از اين ميزان 6400 نيرو به امريکا منتقل خواهند شد و مابقي قرار است در کشورهاي ايتاليا، بلژيک و لهستان مستقر شوند. بايد توجه داشت ترامپ دليل اين تصميم را ناکافي بودن هزينه آلمان براي حضور نيروهاي امريکايي اعلام کرده در واقع اشاره ترامپ به بحث اختصاص دادن 2درصد از GDP توليد ناخالص ملي هر کشور از اعضاي ناتو به بودجه دفاعي است که در سال 2014 مطرح شد، در حال حاضر اين ميزان در آلمان 1.38درصد است و ترامپ بارها به اين مساله اعتراض کرده بود،
با اين وجود نميتوان اين امر را دليل واقعي تصميم اخير ترامپ دانست چراکه اولا بلژيک و ايتاليا که مقصد بعدي نيمي از نيروهاي خارج شده از آلمان خواهند بود نيز نه تنها 2درصد بودجه موردنظر امريکا را محقق نکردهاند بلکه با نرخ حدود يک درصد در اين مورد حتي از آلمان هم عقبتر هستند و از سويي هم برخي سياستمداران هم در خود امريکا اين تصميم ترامپ را تلاشي تبليغاتي با هدف جلبنظر هواداران در انتخابات پيش رو ارزيابي ميکنند که بدون توجه به مباحث استراتژيک و ژئوپليتيکي اين کشور گرفته شده، چراکه کليت اين موضوع به ظاهر يکي از وعدههاي انتخاباتي او بوده است خصوصا اينکه توجه کنيم رخدادهاي اخير داخل امريکا از يک طرف و عملکرد ضعيف او در جريان همهگيري کرونا از سوي ديگر و رشد بيکاري انتقادهايي را در داخل شامل حال او کرده است.
علت حضور نيروهاي امريکايي در خاک آلمان چه بوده است؟
حضور نيروهاي امريکايي در آلمان سابقه 75 ساله دارد و به نظام امنيتي اروپا پس از جنگ جهاني دوم بازميگردد، در واقع نيروهاي امريکايي طي اين سالها ذيل اهداف پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو) که در سال 1949 تاسيس شد و با هدف اوليه ظاهري مقابله با نفوذ و تهديد اتحاد جماهير شوروي در اروپا غربي حضور پيدا کردند همچنين مقر ستاد فرماندهي اين نيروها در خاک اروپا نيز در آلمان واقع است و طي اين سالها حضور اين نيروها نه صرفا براي تامين منافع دفاعي آلمان بلکه براي عملياتهاي برونمرزي امريکا در نقاط ديگر جهان نيز مورد استفاده بوده است. براساس تصميم اخير قرار است مقر ستاد فرماندهي اروپايي ايالاتمتحده از آلمان به خاک بلژيک منتقل شود.
نگاه سياستمداران آلماني به اين موضوع چيست و واکنشها در داخل امريکا به اين تصميم چه بوده است؟
اين تصميم در خود ايالاتمتحده هم از سوي دموکراتها و هم از سوي جمهوريخواهان مورد انتقاد واقع شده است و برخي آن را نشانه کاهش تعهد امريکا به ناتو دانسته و از احتمال جسور شدن روسيه ابراز نگراني کردهاند. واکنشها در داخل آلمان به اين موضوع غالبا با انتقاد همراه بوده است اگرچه ميتوان احزابي همچون سبزها و نيز حزب چپ آلمان را از اين مورد مستثنا دانست که اصولا با حضور نيروهاي امريکايي در خاک آلمان مخالف هستند و از اين تصميم استقبال کردهاند، با اين حال بايد توجه داشت اين امر به پايان وابستگي امنيتي آلمان به امريکا مبدل نميشود و همچنان بسياري مسائل همچون سلاحهاي اتمي ايالاتمتحده در خاک آلمان باقي است. نکته ديگر نيز هزينه سنگين اين تصميم براي ايالاتمتحده و نيز مدت زمان طولاني براي محقق شدن آن باتوجه به تجربيات مشابه قبلي است.
آيا ميتوان اين جابهجايي نيروها را آنطور که سيانان نوشته است «هديهاي براي روسيه» عنوان کرد؟
کاهش اين تعداد از نيروها گرچه ذيل تلاش سنتي و تاريخي روسيه براي کاهش نيروهاي نظامي امريکا در اروپا يک اقدام موردپسند مسکو محسوب ميشود با اين حال اگر به تبعات ديگر اين تصميم که بيانگر بالا گرفتن اختلافنظرها درون اين پيمان نظامي است نظر داشته باشيم از نظر روسيه اين امر موفقيتي بهمراتب بيشتر از صرف کاهش تعدادي نيرو تلقي شده و درواقع نشاندهنده تضعيف اتحاد در داخل ناتو از ميان رفتن همبستگي اعضاي اين پيمان نظامي محسوب ميشود، لذا بنده معتقد هستم خروج اين ميزان نيرو از خاک آلمان بيشتر از اينکه تبعاتي در زمينههاي نظامي به دنبال داشته باشد موضوعي سياسي و منعکسکننده اختلافنظر ميان برلين و واشنگتن است، حتي برخي آن را انتقام شخصي ترامپ از مرکل دانستهاند. اين امر باعث نگراني متحدان غربي امريکا شده و آنها اين تصميم را کاهش بازدارندگي موردنظر آنها مقابل روسيه قلمداد ميکنند.
چگونه اين تصميم را ميتوان در چارچوب اختلافنظر شخصي ميان مرکل و ترامپ تحليل کرد؟
مرکل يکي از تاثيرگذارترين سياستمداران حال حاضر اروپا محسوب ميشود و بايد درنظر داشت که ترامپ و مرکل به دو جناح سياسي متفاوت تعلق دارند که خود تشديدکننده اختلافاتي است که اين دو کشور ممکن است از پيش دارا بوده باشند، براي مثال رويکرد مرکل در قبال مساله مهاجرت و پذيرش انبوه پناهجويان او را به چهرهاي مخالف موج پوپوليسم و راستگرايي افراطي در اروپا مبدل کرده است که همچنان اميد هواداران ليبرال اتحاديه و همگرايي در داخل اروپا است. در مقابل ترامپ حامي احزاب راست افراطي اروپاست و استيو بنون، مشاور پيشين او بارها بهطور علني از لزوم ايجاد اتحادي از احزاب راست افراطي عليه بروکسل سخن به ميان آورده بود و تلاشهايي هم در اين مورد انجام داده است.
از زمان آغاز به کار دولت ترامپ اختلافات ميان واشنگتن و متحدان اروپايي بهويژه آلمان افزايش يافته است. دليل اين امر رفتارها و سياستهاي خاص دونالد ترامپ است يا سياست کلان امريکا به کلي تغيير کرده است؟
در مورد روابط آلمان و ايالاتمتحده موضوع اخير تنها يکي از وارد مختلف اختلافنظر محسوب ميشوند که در کنار موضوعاتي همچون خط انتقال گاز نورد استريم 2، موضوع رقابت تجاري و مباحث مربوط به عدم پايبندي امريکا به معاهدات بينالمللي را شامل ميشود. خط انتقال گاز نورد استريم 2 که گاز روسيه را به آلمان انتقال ميدهد يکي از مسائل مورد انتقاد ترامپ بوده است. در زمينه معاهدات و نهادهاي بينالمللي ميتوان گفت ترامپ در جهت خلاف بسياري از اسلاف پيشين خود عمل کرده است و اين امر نيز همواره مورد اعتراض شرکاي اروپايي او بوده است. در کل نميتوان نقش برخي الگوهاي ثابت ژئوپليتيکي در کيفيت روابط کشورها با هم را ناديده گرفت اما در بسياري موارد سياست خارجي بازتابي از مسائل سياسي داخلي محسوب ميشود که دربرگيرنده مسائلي همچون انتخابات و احزاب و جريان سياسي حاکم است، بر همين اساس عدهاي در آلمان و امريکا اميدوارند با عدم موفقيت ترامپ در انتخابات بعدي روابط ميان برلين و واشنگتن بهبود پيدا کند.
آيا رشد مليگرايي در آلمان و برخي ديگر از کشورهاي اروپايي به تشديد تنشها ميان اروپا و امريکا خواهد انجاميد؟
در مورد رشد مليگرايي نميتوان الگوي ثابتي را خصوصا در مباحث مرتبط با سياست خارجي در آلمان متصور بود، نخست بايد توجه داشت بارزترين مصداق رشد مليگرايي ظهور احزاب راست افراطي هستند، در آلمان دو حزب آلترناتيو براي آلمان AFD و حزب ناسيونال دموکرات آلمان NPD هر دو راست افراطي محسوب ميشوند با اين تفاوت که مورد اخير به دليل رويکرد نئوفاشيستي خود موفقيتي در جامعه آلمان نداشته در حالي که حزب آلترناتيو براي آلمان با تمرکز ويژه روي موضوع مهاجرت و بهرهگيري از نارضايتيهايي که خصوصا در پي بحران پناهجويي در سال 2015 ايجاد شد توانست وارد بوندستاگ (پارلمان آلمان) شود و تشکيل دولت ائتلافي آلمان را با بحران کمسابقهاي مواجه کند، در عين حال جريان راستافراطي در آلمان محدود به احزاب رسمي نبوده و در لايههاي ديگر همچون جنبشهاي زيرزميني مانند پگيدا يا فعاليت خشونتبار گروههاي نئونازي هم نمود پيدا ميکند که اقدامات آنها عليه مهاجران خارجي حتي به مشکل امنيتي هم مبدل شده است. با اين وجود از آنجايي که هنوز اين جريان سياسي موفق به در دست گرفتن قدرت در آلمان نشده در بعد سياست خارجي چندان تاثيرگذار تلقي نميشوند در واقع از اين منظر خطر اصلي در حال حاضر ازسوي اروپاي مرکزي است که کشورهاي گروه ويزگراد 4 شامل لهستان، مجارستان، چک و اسلواکي و اقدامات افرادي همچون ويکتور اوربان نخستوزير مجارستان به محوري منطقهاي مبتني بر مليگرايي و پوپوليسم مبدل شدهاند که در برابر سياستهاي ليبرال بروکسل موضعگيري ميکنند و بهشدت مخالف ورود مهاجران خارجي به خاک اروپا بوده و آن را تهديدي براي هويت اروپا ميدانند. لهستان در اين ميان در حال مبدل شدن به يکي از پايگاههاي مهم نظامي امريکا در منطقه است و به ميزان 2درصد بودجه دفاعي موردنظر امريکا هم دست پيدا کرده است، خصوص اينکه بايد در نظر داشته باشيم اين کشور از نظر تاريخي همواره نسبت به همسايه شرقي خود بدبين و نگراني امنيتي داشته است و ازسويي هم بخشي جدا افتاده از خاک روسيه با نام ناحيه برونگان کالينينگراد درست در شمال خاک لهستان واقع شده که محل استقرار بخش مهمي از سامانه دفاعي موشکي روسيه از جمله موشکهاي زمين به هواي s400 و سامانه موشکي اسکندر است.