تصویر بحران در جهان آینده

دنياي اقتصاد/متن پيش رو در دنياي اقتصاد منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
محمد حسين باقي/ «اليا برس» استاد تاريخ در دانشگاه کاليفرنيا در مجله فارن پاليسي نوشت: هيچ واژهاي نميتواند معرف عصر حاضر باشد؛ جز واژه «بحران». به همين دليل سال ۲۰۲۰ را بايد پرآشوبترين سال از سال ۱۹۶۸ به اين سو دانست. از بحران « ناآراميهاي مدني» تا بحران پاندمي کرونا و آشفتگيهاي اقتصادي ناشي از آن جامعه مدرن را در حس عميقي از اضطراب و گمگشتگي فرو برده است. در مواجهه با اين اضطراب ناشي از بحران تمامعيار، مردم به ثباتهاي مستبدانه جذب خواهند شد نه انقلابهاي فاشيستي؛ چراکه در اين شرايط آسانترين راه اين است که کساني را در آغوش بگيريم که وعده مديريت نوسانات زندگي مدرن را با ابزارهاي اقتدارگرايانه ميدهند و در همين چارچوب است که شاهد آن هستيم ايالاتمتحده و جهان به وسوسه اقتدارگرايي افتادهاند؛ اما حرکت جهان به اين سو به مقدماتي نياز دارد؛ از جمله اينکه دشمنان دموکراسي که کمر به نابودي مردم سالاري بستهاند، بايد ابتدا بر اين وضعيت بحراني سوار شوند.
هيچ واژهاي نميتواند معرف عصر حاضر باشد جز واژه «بحران». اين عبارت بهطور پيوسته و مکرر در سال ۲۰۲۰ بهکار گرفته شده است- آشفتهترين يا پرآشوبترين سال از سال ۱۹۶۸- تا مجموعهاي از گرفتاريهاي جديد و مداوم را ترسيم کند. بسياري به اين بحران، «بحران استيضاح» و «بحران قانون اساسي» نام دادهاند. بسياري بر اين باورند که اين بحران نشانههايي از «بحران قطبيسازي» در سياست ايالات متحده را هم بروز داده است. بحران تقريبا هميشه توصيفکننده پاندمي کرونا و آشفتگيهاي اقتصادياي است که اين ويروس به بار آورده است. روزنامهنگاران از «بحران خشونت پليس» عليه سياهان در ايالات متحده سخن ميگويند؛ تراژدياي که «بحران ناآراميهاي مدني» پس از کشتن جورج فلويد را برانگيخت و آمريکاييها خشمگينانه به سوي انتخابات رياستجمهورياي حرکت ميکنند که نتايجش- فارغ از پيامدهايش- با اتهامات مربوط به مداخلات خارجي و ربودن آرا از سوي دو حزب به آغوش ترديد خواهد رفت و «بحران مشروعيت»، شايد حتي «بحران قدرتهاي اضطراري» در افق پديدار شود.
«اليا برس»، مورخ تاريخ مدرن اروپا و محقق ميهمان در دانشگاه کاليفرنيا، در تحليلي که اول اوت ۲۰۲۰ براي فارن پاليسي نوشت، بر اين باور است که اين بحرانها اگرچه وحشتناک و رام نشدني هستند، اما «نشانههاي از تداوم بحرانهاي گذشته در دل بحرانهاي جديد مشاهده ميشود.» او بر اين باور است که اين «بحرانهاي» ديگر عبارتند از: بحران زيستمحيطي، بحران مراقبتهاي بهداشتي، بحران انرژي، بحران مسکن، بحران دارو، بحران بدهيها، بحران مهاجرت، بحران آموزش و تحصيل و بحران ازدواج. همچنين ميتوان به بحران تنهايي نيز اشاره کرد. هيچ يک از اين مشکلات را نميتوان از هم جدا کرد؛ هريک به حوزههاي ديگري که به اختلال عملکرد آغشته شدهاند تعميم و تسري مييابند و نتيجه اين ميشود که جهان درگير بحرانهاي همپوشاني ميشود. چگونه است که اين واژه «بحران» بايد در بسياري از حوزهها کاربرد يابد (امور خارجي، سياست داخلي، آب و هوا، فرهنگ، اقتصاد). البته فقط به ذکر تعداد معدودي اکتفا کردم. آيا «بحران» معناي ديگري فراتر از عبارت فراگير «مشکل» دارد؟ آيا منطق يا تازگياي در مورد اعلانهاي مداوم بحران وجود دارد؟
مورخان بهترين گزينه براي بررسي اين پرسشها هستند، چراکه هم به پيش زمينهها آگاهند، هم نگاهي به تداوم و تغيير دارند و هم اشتياق آزاردهندهاي براي زير سوال بردن موضوعات مورد بحث دارند. شايد هيچ بخشي از صنف مورخان در جايگاه بهتري براي بررسي معناي بحران نسبت به مورخان آلماني نباشند؛ چراکه آلمانيها ملتي هستند که بخشي از تاريخشان با فجايع و آسيبها و بحرانها مواجه است و مشتاقند که معناي آنها را در دوران مدرن امروز دريابند. مهمتر از همه، اين آلمان وايماري است- در ميانه فاجعه جنگ جهاني اول و فاجعه حتي بزرگتر نازيسم و هولوکاست- که اساسا بهعنوان «جامعه در بحران» توصيف شده است. امروز وايمار از سوي صاحبنظران و متخصصان بسيار مطرح ميشود. اين امر معمولا شامل بررسياي موازي ميان آن زمان و امروز است چنانکه گويي چنين تطابقي ميتواند آينده بشريت را پيش بيني کند. آيا دموکراسي فرو خواهد ريخت؟ آيا فاشيسم باز خواهد گشت؟آيا چنانکه «تاکر کارلسون» مدعي است، معترضان تنديسهاي «جنبش سياسي توتاليتري» را پايين ميکشند؟ در مورد ترامپيسم چطور؟
با اين حال، آنچه تحقيقات مورخان آلمان نشان ميدهد اين است که عميقترين مشابهتها ميان وايمار و امروز خطر خاصي به دنبال ندارد؛ بلکه اين نقش بزرگ شدهاي است که ترس، انتظارات آخرالزماني و اشتياق براي رهايي در ذهن و تخيل سياسي مردم ايفا ميکند. تحقيق در مورد آلمان وايماري همچنين نقش ايدئولوژي و کنشگري در چارچوب اين بحران آگاهي را نشان ميدهد. مورخي به نام «موريتز فولمر» در مقالهاي در سال ۲۰۰۹ با عنوان «خودکشي و بحران در وايمار برلين» نشان داد که چگونه بازيگران سياسي در آن زمان با ذکر موارد خودکشي به حمايت از برنامههاي حزبي خود ميپرداختند. براي نازيها، خودکشيها اين مساله را برجسته ميکرد که چگونه آلمانيهاي معمولي از تحقير ملت بر اساس پيمان مجازاتگر ورساي رنج ميبردند. کمونيستها خودکشي را دليلي بر اثبات تاثيرات غيرانساني و مخرب سرمايهداري بر کارگران اعلام کردند. به گفته ليبرالها و سوسيال دموکراتها، خودکشيها شاهدي است بر تاثيرات مخرب و ويرانگر نظام اقتدارگراي مدارس و محافظهکاران سنتي که خودکشي را نشانه گسست دين و زندگي خانوادگي ميپنداشتند. تنها اجماع اين بود که خودکشي تاييدکننده فسادهاي سيستمي بود که ساکنان خود را وادار به کشتن خويش ميکرد. چگونه ميتوان خودکشيها را به اثبات چنين نتيجهگيريهاي نامتناسبي نسبت داد؟ فولمر ميگويد «نويسندگان راستگرا بر نياز به تصميم در وضعيت موجوديتي و همه يا هيچ تاکيد ميکنند؛ کمونيستها سقوط قريب الوقوع سرمايهداري را به مثابه پيش شرطي براي انقلاب پرولتاريا پيشبيني ميکنند؛ سوسيال دموکراتها و ليبرالها از مفهوم بحران براي انتخاب اصلاحات با روحيه اومانيسم دموکراتيک استفاده ميکنند. براي تمام اينها، وضع فعلي وخامت بار بود اما آينده فرصتهاي بسياري به همراه دارد، به شرط اينکه به زودي عملي شود. با تمام اين تفاصيل درسهايي هست که بايد آموخته شوند:
درس اول: مدرنيته «عصر بحران» است.
«راينهارت کوزلک»، محقق برجسته بحران، يکي از بزرگترين مورخان قرن گذشته است که در سال ۲۰۰۶ درگذشت. اولين کتاب او «نقد و بحران» نام داشت که به متفکران عصر روشنگري به خاطر نقد دولت مطلقه بر اساس انتظارات غيرواقعگرايانه از آنچه که سياست ميتوانست به انجام برساند ميتاخت. کوزلک استدلال ميکرد که «ساختارهاي آرماني آينده»ي روشنگري «حال حاضر» را ميکوبيد و آن را به زبالهدان تاريخ ميفرستاد. در انجام اين کار، آنها [متفکران عصر روشنگري] جامعه اروپايي را بيثبات کرده و بحران سياسياي را برانگيختند که موجب انقلاب فرانسه شد. ردپاي جوانان وايماري کوزلک در جاي جاي کتابش نمايان است. او روزگاري ميگفت «اولين تجربه سياسياش» همانا مشاهده احزاب راديکال چپ و راست بود که در انتخابات رياستجمهوري ۱۹۳۲ آلمان به يکديگر در حياط مدرسه ميتاختند. در نگاه کوزلک، آرمانگرايي کمونيستها و پيروان نازي [Brownshirts: عضو فوج يورش حزب نازي آلمان که پيراهن قهوهاي ميپوشيدند] به اخلاقگرايي خشک و سخت سياست منتقدان قرن هجدهمي مانند ژان ژاک روسو قابل رديابي است: اين باور امروز پوسيده است که تاريخ را ميتوان به شکل بهتري مهندسي کرد، که حقايق نامربوط زندگي سياسي- منافع متضاد، چشم اندازهاي متکثر و مصالحههاي مشکوک- ممکن است در اثر ايجاد يک جامعه ناب بر روي زمين از ميان برود.
بلندپروازانهترين پروژه کوزلک يک واژگان مشارکتي و چندجلدي بود که از تغييرات مفهومي گرتهبرداري کرده بود که با ظهور مدرنيته رخ داده بود. او اين اثر را Sattelzeit («عصر زينها») ناميد؛ دورهاي «ارتباط دهنده» که تقريبا از ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰ را به هم مرتبط ميساخت آنگاه که کلماتي مانند «انقلاب» و «شهروند» معناي جديد و پيچيدهاي در تحولات شگرف سياسي و اجتماعي که در غرب در حال آغازيدن بود يافته بود. [راينهارت کوزلک تمام عمر خود را روي تکوين مفاهيم تاريخنويسي کار کرد و به همراه دو- سه نفر ديگر، کتاب بينظيري در هشت مجلد مفصل درآورد که معادل آن در هيچ زبان ديگري وجود ندارد. او در اين کتاب تمام مفاهيمي را که در حوزه تاريخنويسي به کار ميرود گرفته و تمام مراحل آن مفهوم را از آغاز تکوين جنيني آن تا پايان و همينطور تحولي را که در تاريخ ايجاد کرده توضيح داده است. کلماتي مانند، طبقه، انقلاب و شهروند از اين دست است به گونهاي که برخي از مفاهيم در اين کتاب در حد خود يک کتاب است مثل مفهوم دولت يا طبقه که شامل ۲۰۰ صفحه فشرده مطلب با تمام منابع موجود است].
کوزلک خودش مدخل «بحران» را نوشت. او با ريشه يوناني اين کلمه شروع کرد: از فعلي که به معناي «قضاوت کردن» يا «تصميم گرفتن» بود. اين معنا به گزينههاي مبهم و درازدامني دلالت داشت از جمله کاربردهاي پزشکي، که توسط پزشک باستاني «گالن» (Galen) تقديس شده بود، براي لحظهاي تعيينکننده در يک بيماري که مشخص ميکند آيا بيمار زنده خواهد ماند يا خواهد مرد. اما کوزلک فراتر از واژهشناسي رفت و کوشيد تا تولد آن را به مثابه «حالت اساسي تفسير زمان تاريخي» مدرنيته رديابي کند. براي کوزلک، نقطه عطف در حدود سالهاي ۱۷۷۰ فرارسيد آنگاه که معناي بازمانده اين مفهوم از گالن با مفهوم پساکلامي تاريخ بهعنوان مرحلهاي براي «داوري نهايي» ترکيب شد. اگر جامعهاي بيمار است، بايد درمان شده و نجات يابد. «اميل» روسو (۱۷۶۲) اولين متني بود که «بحران» را در معنايي کاملا مدرن به کار برد و به تشخيص بيماريهاي فعلي و پيشآگهي براي آينده در چارچوب فلسفه تاريخ پيوست که «حال» را به مثابه لحظهاي مينگرد که آبستن تغيير و آماده براي اقدام است.
بحران در اين معنا، تصور و خيال را به آتش ميکشد. کوزلک نوشت که «اين بر تجربيات قديمي اثر ميگذارد و آنها را بهصورت استعارهاي و به شيوهاي متحول ميسازد که در مجموع انتظارات جديدي را خلق ميکند». «دنيس ديدرو»، همکار دوران روشنگري روسو در سال ۱۷۷۱، اعلام کرد: «در حال رسيدن به بحراني هستيم که در قالب بردگي يا آزادي به اوج خواهد رسيد». «توماس پين» هم چند سال بعدتر در مجموعه جزواتي اعلام کرد که «اينها زمانهايي است که روح مردمان را به آزمون ميگذارد». در قرن نوزدهم، بحران به عبارتي کليدي در اقتصاد تبديل شد. براي ليبرالها، اين چرخه در شکوفايي و رکود سرمايهداري و بريدن ابعاد آخرتگرايانهاش نمود مييافت؛ و بحران به عامل «تخريب خلاق» بدل شد که پيش برنده پيشرفت بود.
از سوي ديگر، براي مارکسيستها، بحران اقتصادي شکوفايي در مسير نوآوري نبود. بلکه سفري اجتنابناپذير به بحران نهايي پس از تشديد رکود بود که سرمايهداري را براي هميشه دفن ميکرد و آغازگر آرمانشهر سوسياليسم بود. در قرن بيستم، بحث از بحران به هر گوشهاي رخنه يافت. اين بحران در همه جا و همه چيز، در سرخط اخبار و در تحولات جديد ديده ميشد (بحران اعتماد به نفس، بحران کارشناسي، نيمه بحران و...). به تعبير کوزلک، «بحران» به خود بحران منتهي شد و به هر چيزي که باعث آشفتگي خاطر مردم باشد اطلاق ميشد.
درس دوم: بحران واقعيت نيست بلکه تفسير است
جنبه تاريک مدرنيته، ميل آن به ايجاد «شکافهاي لرزهاي»، از سوي مورخ آلماني «دتلف پوکرت» (Detlev Peukert) در اثر تاثيرگذارش در سال ۱۹۸۷ با عنوان «جمهوري وايمار» استفاده شد. براي پوکرت، وايمار يک مورد حداکثري بود؛ جامعهاي که در آن تحولات پي در پي «حس عميقي از اضطراب و گمگشتگي را به وجود آورد، آگاهياي که [بر اساس آن] شرايطي که زيربناي زندگي و تجربه هر روزه است در نوسان و در جريان است». نازيسم صرفا پاسخ جدي به «بحراني همهجانبه» بود که از تسليم شدن در برابر درمانهاي متعارف امتناع ميورزيد. پوکرت استدلال ميکرد که آنچه آدولف هيتلر نشان ميدهد اين است که چگونه توالي آشفتگي «ميتواند به فاجعه بينجامد» آنگاه که با قدرتهاي فناورانه و بوروکراتيک دولت براي مداخله همراه شود. رکود بزرگ، بنبست پارلماني، ميراثهاي وحشتناک جنگ جهاني اول و تغييرات اجتماعي و فرهنگي زودگذر باعث ايجاد يک خلق و خوي مردمي «بحرانمحور» شد که «ميان شور و شوق، اضطراب و اميدها به احياي بيداري ملي و ترس از انقراض ملي» در نوسان بود. اگرچه پوکرت بحران وايمار را به مثابه يک شرط عيني مطرح کرد اما زبان عاطفي و احساسي او- صحبت او از «ناآرامي»، «اضطراب»، «ترس» و «اميد»- به خوانندگان کمک ميکند تا دريابند اين چيزي بيش از يک واقعيت خارجي نبود. بحران همچنين در ذهن افراد هم هست و به افقهاي رويا و وحشتهاي آنها محدود ميشود. در سال ۲۰۱۰، «روديگر گراف»، يک مورخ ديگر دوران آلمان وايماري که پس از کوزلک و پوکرت روي اين مساله کار ميکرد، استدلال کرد که هيچ کس نميتواند زنجيره علّي لازمي ايجاد کند که رويدادهاي خارجي را به تجربه آن رويدادها به مثابه يک بحران پيوند دهد. براي مثال، هيچ شاخص اقتصادي تصميم نميگيرد که چگونه يک جامعه يا دولت واکنش نشان خواهد داد. آنچه تخيل را به حرکت درميآورد ايدهآلهاي هنجاري در مورد سياست و جامعه، نسخهاي از تاريخ و انتظارات و خواستها است. آنچه توضيح ميطلبد خود احساس بحران است. بيشتر مردم بهطور طبيعي در برابر اين ايده مقاومت ميورزند: آنها تصور ميکنند اعلام يک بحران تنها پاسخ منطقي به واقعيتي است که آنها تقبيحش ميکنند. اما حتي يک پاندمي هم ابتدا و مهمتر از همه بحراني در سطح تفسير است نه يک واقعيت بيپرده. يک بيماري تبديل به بحران ميشود نه به اين خاطر که بهطور گستردهاي ميکشد بلکه به اين دليل که ذهن را به شيوهاي مشخص تصرف ميکند. «آدام گوپنيک»، بُعد تفسيري ويروس کرونا را در گزارشي تکاندهنده در دوره قرنطينه اخير در نيويورک مطرح کرد. او در نيويورکر نوشت:«طاعون فقط براي مردم رخ ميدهد. حيوانات البته ميتوانند از بيماريهاي گسترده و جمعي رنج ببرند اما ميتوانند آن را بهعنوان يک ضربه بدتر از محيط زيستي غيرقابل پيشبيني و درنده تجربه کنند. فقط انسانها ميتوانند پرانتزهاي ذهنياي حول پديدهاي مانند پاندمي کرونا و تلاش براي دادن نامي به آن و برخي چشماندازهاي تاريخي و معناي تقدم و امکان بگذارند.» گراف ميافزايد:«مهم نيست که رويدادها و فرآيندها در زماني مشخص چقدر بينظم و پرآشوب هستند. آنها فقط با ربط دادن آنها به تحولات گذشته و حرکت در دو مسير متفاوت در آينده تبديل به بحران ميشوند. به اين ترتيب، تعريف حال را بهعنوان لحظه حساسي از تصميم ارائه ميدهد.» به تعبير ديگر، «بحران» از داستان يا روايتي سرچشمه ميگيرد که به شما ميگويد درد به چه معناست، چه ميتوان کرد و چه چيز (يا چه کسي) مسوول است. بحث در مورد بحران ميتواند واکنش توجيهي براي شرايط سخت باشد. اما از آنجا که هيچ راه بدون روايتي براي ربط دادن حال به گذشته و آينده وجود ندارد، بحران بايد در قالب عبارات روايي به مثابه استراتژياي براي تعامل با دشواري فعلي ديده شود با تصور اينکه دشواري در چارچوب داستان موجب آيندهاي- به هر روي اخلاقي يا به شکل وجودي، متناقض- معقول ميشود. داستانهاي بحراني هميشه تفاسير انديشهاي از تجربه زيست شده است که بهطور غيرقابل تفکيک با اصول و اهداف «روايتگو» يا «داستانگو» در هم تنيده شده است.
امروزه بحران در ايالات متحده و در جهان به وسوسه اقتدارگرايي ميدمد، اگرچه آنچه بيشتر مردم را جذب ميکند ثبات مستبدانه است نه انقلاب فاشيستي. در مواجهه با اضطراب ناشي از بحران تمامعيار، آسان اين است که کساني را در آغوش بگيريم که وعده مديريت نوسانات زندگي مدرن با ابزارهاي اقتدارگرايانه را ميدهند. لازم به يادآوري است که آنچه موجب از ميان رفتن جمهوري وايماري- اولين دموکراسي ليبرال آلمان- شد يک مخمصه عيني نبود بلکه ترس و نااميدي از بحران آگاهي بود که موجب شد اکثر آلمانيها مرکز دموکراتيک را به سوي ايدئولوژيهاي غيرليبرال راست و چپ راديکال ترک کنند. آنها که دموکراسي را ويران ميکنند بايد ابتدا بر وضعيت بحران سوار شوند.