چرا ترجیحات ذهنی گروههای سیاسی با خواستههای مردم قرابت ندارد؟

تجارت فردا/متن پيش رو در تجارت فردا منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
روحالله قاسمي/ چرا در جهان امروز، معمولاً صداي کساني که بهطور مستقيم قدرت را در دست دارند يا در مناسبات اصلي قدرت شرکت دارند صداي واقعي مردم نيست؟ چرا چنين گسستي ايجاد ميشود؟ هر پديدهاي ميتواند علل مختلفي داشته باشد ولي يکي از آن علل تعيينکننده است. علت اصلي تفاوت ترجيحات ذهني گروههاي سياسي و مردم را بايد در شکل مناسبات درون ساختار قدرت ببينيم. اينکه چگونه اين مناسبات شکل ميگيرد و معيارها و ملاکهاي توزيع قدرت چيست. هرچند جريانات اقتصادي، اجتماعي، تاريخي، فرهنگي و... هم موثر هستند اما ريشه اصلي اين مساله به يک جريان در حوزه سياست برميگردد. بزرگترين سوال در حوزه سياست اين است که چگونه، به چه دليل و با چه ويژگيهايي ميتوان حکمراني کرد و به قدرت رسيد؟ اگر بخواهيم به اين پرسش پاسخ بدهيم بايد بگوييم مساله اصلي آن به زبان «رانسير» فيلسوف فرانسوي آن است که به جاي اينکه سياست حاکم باشد پليس در حال حکمراني است. ژاک رانسير سياست را به معناي «برابري پيشاپيش» در حيات اجتماعي و در عرصه زندگي ميبيند. وقتي که سياست واقعي وجود داشته باشد «سوژه سياسي» داريم که به زبان رانسيري همه در جاي خود، براي خود و به زبان خود سخن ميگويند. اما در شرايط حکمراني پليس او است که تعيين ميکند چه چيزي ديده شود، چه چيزي شنيده شود، و حتي چه چيزي احساس شود. مراد رانسير از «پليس» نهاد پليس نيست، بلکه مفهومي است استعاري از نهاد عيني پليس ولي مفهوم نظري فراتري از آن است.
سياست واقعي زماني محقق ميشود که اين چارچوب تعيينکننده را از بين ببرد و تمام افراد در برابري پيشاپيشي که دارند اين حق را دارند که تعيين کنند چگونه ببينند، چگونه زندگي کنند، چه چيزي را بشنوند و براي خود صلاح بدانند. اگر سياست واقعي رخت بربندد و پليس به تعبير رانسير در تمام عرصههاي زندگي ما ظهور پيدا کند با حذف اکثريت و حکومت اقليت مواجه ميشويم. زماني که پليس بر نهادها و ساختارها و تمام تاروپود حکمراني چنبره بزند بهتبع آن اکثريت از ساختار حذف ميشوند. در اين شرايط ساختاري پديد ميآيد که در آن دغدغه اکثريت شنيده نميشود و اقليتي حکمراني ميکنند که به دلايل مختلف و با ابزارهاي مختلف سعي دارند اين مناسبات توزيع قدرت بالا به پايين را حفظ کند. در فرآيند تاريخي، حفظ اين مناسبات طوري بر وضعيت چيره ميشود که دغدغههاي کساني که در قدرت سهيم هستند به شکل طنزگونهاي با مطالبات مردم تفاوت فاحش ميکند. هرچه اين ساختار قدرت بهطور تاريخي نهادينه شود و پيش رود، از آنجا که تا زماني که فشاري به ساختار قدرت وارد نشود، اين مناسبات نيز عوض نميشود، بعد از مدتي دغدغه، مناسبات قدرت ميشود نه مردم؛ اينکه چطور در قدرت سهيم و به آن نزديک شويم، دغدغه اصلي طالبان قدرت ميشود. هر روز هم تعداد آنها کمتر ميشود و دايره کساني که در قدرت سهم دارند کوچک و کوچکتر شده و شعاع دايره آنها که در حال حذف از مناسبات قدرت هستند بزرگ و بزرگتر ميشود.
تا زماني که اين مناسبات ادامه پيدا کند نتيجه جدايي و شکافي است که بين ترجيحات ذهني گروههاي سياسي و خواستههاي مردم اتفاق ميافتد و تا جايي پيش ميرود که به جوک مردم تبديل ميشود. لطيفهها نشانههاي واقعي هستند که شرايط مختلف از جمله نبود شرايط مسالمتآميز اعتراض و نبود مکانيسم درست اعتراض، عدم تساهل و رواداري مناسبات قدرت بيان ميشود. در کشور ما نيز نمونههايي مانند افزايش شديد قيمت دلار و دغدغه مجلس براي فيلتر اينستاگرام از آن دست است. ريشه آن هم شکاف و گسستي است که وجود دارد.
اما چه کار ميتوان کرد؟ وقتي مساله اصلي را در حوزه سياست ببينيم، پاسخ هم در همين حوزه است. البته ممکن است اين شکاف ريشه تاريخي داشته باشد. از زماني که دولت مدرن در پيشامشروطه و عينيت آن در مشروطه و بعد از آن شکل گرفته است ما تقريباً با اين شکاف به شکلهاي مختلف روبهرو بودهايم. البته بايد گفت ريشه تاريخي وجود دارد ولي در هر مکان و زمان معيني به شکلي متفاوت بروز کرده است که اتفاقاً يک ساختار تناوبي رو به جلو هم داشته است. بعد از انقلاب 1357 که از حکومت پادشاهي به جمهوري تبديل شدهايم، مردم اين خواست را داشتند که بهطور عيني و واقعي در حکومت شرکت کنند و در تعيين سرنوشت خودشان نقش داشته باشند. تعيين سرنوشت انحاي مختلف دارد؛ از اينکه در محله جوي آب کجا باشد و شوراي محل چه کساني باشند تا اينکه رئيسجمهور چه کسي باشد. اين خواست تعيين سرنوشت در تمام شئون آن از ابتداي انقلاب اسلامي وجود داشته و دارد اما به انتخاباتي تقليل يافته که انتقادات فراواني به آن وجود دارد مبني بر اينکه خواست اکثريت جامعه در اغلب نمايندگاني که تاييد صلاحيت ميشوند وجود ندارد. اين فرآيند تاريخي که مردم ما بعد از مشروطه طي کردند و جنبشها و انقلابهايي که در همين زمينه از خود مشروطه و جنبش ملي شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامي داشتند، نشانهاي براي خواست مردم است.
اما با تمام اينها راهکار اصلي در حوزه سياست است و بايد به بيان رانسيري به سمت سياست واقعي پيش برويم و بگذاريم دموکراسي واقعي شکل بگيرد و مردم حق تعيين سرنوشت در همه حوزهها داشته باشند و به «سوژه سياسي» تبديل شوند و بتوانند از زبان و براي راي خودشان سخن بگويند و عمل کنند. تا زماني که حوزه سياست نخواهد تغيير کند با اين شکاف روزافزون روبهرو خواهيم بود. شکافي که هرروز بزرگتر ميشود تا جايي که ممکن است همه ما را ببلعد. تا زماني که دغدغه افراد درون مناسبات قدرت با مردم متفاوت باشد و اعتماد بين مردم و آنها قوي نباشد، با شرايط ممکن ولي پيشبينيناپذيري روبهرو ميشويم. اينکه ممکن است اين شکاف چه مسائلي را در حوزههاي مختلف به وجود بياورد و آستانه صبر تا کجاست، پيشبينيناپذير است اما قطعاً شکاف نميتواند اينگونه باقي بماند و اگر رفع نشود مسائل آن دامنگير همه است.
در اين يادداشت سعي شد فارغ از احزاب و وضعيت ايران، مساله به صورت بنيادي مطرح شود. بعد از تجربه مجلس گذشته تقريباً مردم به اين نکته پي بردند که گروههايي مانند اصلاحطلبان اگر زماني يک پايشان ميان مردم بود الان از مردم بريدهاند و خواست و دغدغهشان چگونگي بهرهمند شدن از مناسبات قدرت، سفرهاي است که آنجا پهن شده است نه مسائل مردم. راهحل اصلي هم کوتاهمدت و صوري نيست؛ اينکه مثلاً شوراي نگهبان تاييد صلاحيت کند، براي پله اول اين درست است اما راهکار اصلي صدا دادن به تمام مردم است نه اينکه فلان نماينده تاييد صلاحيت شود. بايد دموکراسي شکل بگيرد و همه حرف بزنند و ديده شوند و به فرمهاي مختلف در تعيين سرنوشت و شئون حيات اجتماعي دخالت کنند. اگر اين مسائل اجرايي نشود تعميق شکاف مردم و مسوولان تبعاتي دارد که گريبانگير همه خواهد شد.