هرگز به یک انقلاب حمله نکن؛ پاسخ به یک ابهام درباره جنگ

اعتماد/متن پيش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
محمد دروديان/ آقاي علي افشاري در تاريخ 10 مهر 1399 مقالهاي را تحت عنوان «اگر ارتش تضعيف نميشد، آيا صدام حسين به ايران حمله ميکرد؟» در راديو فردا منتشر کرده است. نويسنده با فرض «اجتنابپذيري جنگ» بر اين باور است که؛ انقلاب موجب تضعيف ارتش شد و درنتيجه عراق به ايران حمله کرد. براساس اين نظريه اگر ارتش تضعيف نميشد، امکان جلوگيري از وقوع جنگ وجود داشت. مقاله اگرچه با هدف تبيين «اجتنابپذيري جنگ» نوشته شده و با وجود ناديده گرفتن برخي از رخدادهاي تاريخي- راهبردي يا مخدوش کردن آن، به دليل اينکه نويسنده بر تاثير متغير واقعه تاريخي پيروزي انقلاب در ايران بر تضعيف ارتش و کاهش قدرت بازدارندگي ايران تصريح و تاکيد کرده در عمل از «منطق اجتنابناپذيري» تبعيت کرده است. در ادامه، مفروضات و شواهد تاريخي- استدلالي نويسنده براي تبيين اجتنابپذيري جنگ مورد نقد و بررسي قرار خواهد گرفت تا اين موضوع روشن شود که طبق نظر او؛ آيا امکان جلوگيري از جنگ وجود داشت؟ به عبارت ديگر آيا وقوع جنگ اجتنابپذير بود؟ با کدام رويکرد و روش؟
نظريه «تاثير انقلاب بر تضعيف ارتش» و سر دادن شعارهاي انقلابي به عنوان عوامل موثر در وقوع جنگ پيش از اين در منابع داخلي و خارجي به شکل گستردهاي طرح شده و تنها تفاوت اين مقاله با گذشته، نوع طرح مساله، درآميختن موضوع مورد بحث با اغراض سياسي نويسنده در راديو فردا و استفاده از برخي مفاهيم و دادههاي جديد است. نظريه ياد شده پيش از اين در دو زمان و شرايط مختلف طرح شده است: مرحله نخست پس از پيروزي انقلاب و با تشديد مناقشات سياسي و مرزي ميان ايران و عراق بود. در آن زمان تمامي محاسبات بازيگران و ناظران اين بود که با توجه به تاثير انقلاب بر تضعيف ارتش و گسست در روابط استراتژيک ميان ايران و امريکا در صورت تشديد درگيري ميان ايران و عراق، ايران در برابر حمله عراق شکست خواهد خورد. در هسته مرکزي اين تحليل، تاکيد بر تاثير و نتايج گسست در مناسبات ايران و امريکا و ضرورت تنظيم و اعاده آن براي بازدارندگي در برابر عراق بود که نويسنده در اين مقاله به آن اشاره نکرده است. در مرحله دوم و پس از حمله عراق و اشغال بخشي از سرزمين ايران، دو تحليل مطرح شد که ناشي از حمله عراق و نتايج آن بود. هر دو نظر در داخل کشور مورد توجه قرار گرفت و حتي در آثار منتشر شده از سوي ارتش قابل مشاهده است. نخست اينکه؛ تضعيف ارتش بر اثر انقلاب موجب حمله عراق و اشغال بخشي از سرزمين ايران شد. ديگر اينکه؛ ارتش عراق در حمله به ايران به دليل اشتباه در محاسبه شکست خورد. در برخي رسانهها مهمترين درس جنگ و علت شکست ارتش عراق اينگونه بيان شده است که؛ «هرگز به يک انقلاب حمله نکن.» حتي گفته شد قبل از حمله عراق به ايران، انورسادات، رييسجمهور پيشين مصر با همين توصيه به صدام گفته بود که از حمله به ايران خودداري کند.
با اين مقدمه مفهومي- تاريخي که بيانگر اشتباه در محاسبه از قدرت دفاعي ايران پس از پيروزي انقلاب است، نظريه موجود درباره تاثير پيروزي انقلاب بر تضعيف ارتش، دلالتهاي تاريخي- راهبردي خود را از دست ميدهد، زيرا نويسنده علت شکست تاريخي- راهبردي ارتش عراق را در حمله به ايران که حاصل اشتباه محاسباتي عراق و حاميانش از قدرت دفاعي ايران بود در نظريه تحليلي خود ناديده گرفته است. درواقع اگر اهداف عراق در حمله به ايران تامين ميشد به معناي صحت ارزيابي عراق و ناظران درباره تاثير انقلاب بر تضعيف قدرت دفاعي ايران بود، حال آنکه شکست عراق در جنگ 3 يا 7 روزه با ايران نشان داد، ارتش عراق مولفههاي جديد و موثر بر ظهور قدرت دفاعي در ايران را ناديده گرفته و به اين اعتبار دچار خطاي محاسباتي شده است. نظريه ياد شده با توجه به مفروضات و محتواي آن در دو بخش و در پاسخ به دو پرسش مورد نقد و بررسي قرار خواهد گرفت.
بخش اول: آيا جنگ اجتنابپذير بود؟ افشاري بر اين نظر است که؛ «جنگ ۸ ساله ايران و عراق به دلايل گوناگوني اجتنابناپذير نبود.» از نظر او به دلايلي اين امکان وجود داشته که از وقوع جنگ جلوگيري شود. با اين توضيح بايد استنادات و استدلالهاي نويسنده را مورد بازبيني قرار داد تا روشن شود، آيا دلايل او براي بيان اين گزاره تاريخي کافي و صحيح است يا خير؟ نويسنده درباره «دلايل» خود براي اجتنابپذيري جنگ، اينگونه نوشته است: «رويکرد تهاجمي آيتالله خميني در برابر دولت وقت عراق، خطاي محاسبه در ارزيابي توان نيروهاي اسلامگراي شيعه عراقي و بياعتنايي به مناسبات جهاني و منطقهاي نقش زيادي در هموار کردن مسير براي جاهطلبي صدام حسين و تلاش او براي لغو قرارداد ۱۹۷۵ الجزاير داشت.» توضيحات نويسنده به اين معناست که صدام جاهطلب و به دنبال لغو قرارداد 1975 الجزاير بود ولي به 3 دليل «مسير» براي او در حمله به ايران هموار شد و اگر اين عوامل نبود، عراق به ايران حمله نميکرد. در واقع نويسنده، نظريه اجتنابپذيري جنگ را براساس مفروض، جاهطلبي صدام و تمايل عراق به لغو قرارداد 1975 الجزاير طرح کرده است. با اين توضيح، مساله اين است که ايران در برابر جاهطلبي صدام و حفظ قرارداد الجزاير چه گزينهاي را پيش رو داشت؟ نويسنده براي توجيه «اجتنابپذيري جنگ» به 3 دليل استناد ميکند که بايد ميزان صحت تاريخي آن و رابطه آن با مفروضات او نقد و بررسي شود. به اين معنا که آيا عوامل ياد شده موجب هموار کردن مسير جنگ شد؟ در اين صورت گزينههاي ايران براي مقابله با جاهطلبي صدام و جلوگيري از لغو قرارداد 1975 الجزاير چه بود؟ در ادامه دلايل نويسنده براي هموار کردن مسير جنگ بررسي خواهد شد:
1- رويکرد تهاجمي آيتالله خميني در برابر دولت وقت عراق
درباره موضوع اول با توجه به اينکه به مصاديق اشاره نشده، منظور نويسنده از «رويکرد تهاجمي در برابر دولت عراق» روشن نيست. در عين حال آنچه تاکنون در اين زمينه مطرح شده، شامل دو موضوع است: نخست؛ پاسخ امام به پيام تبريک دولت عراق به رياست حسن البکر که ناظران بر اين باور بودند به دليل استفاده نکردن از عبارت سلام در صدر نامه، لحن اين نامه دوستانه نبوده است. ديگري؛ مواضع امام پس از دستگيري شهيد صدر و خواهرش توسط رژيم عراق در فروردين سال 1359 که منجر به شهادت آنها شد. امام در برابر اين واقعه سياسي، ارتش و ملت عراق را به قيام عليه رژيم بعثي همانند قيام ملت ايران عليه رژيم شاه دعوت کرد. اگر موارد ديگري موردنظر نويسنده است بايد به آن اشاره ميکرد. با فرض اينکه رويکرد امام بهزعم نويسنده تهاجمي بوده است يک موضوع تاريخي و استدلالي وجود دارد که پاسخ به آن، ميزان صحت نظر نويسنده را روشن خواهد کرد و آن اينکه؛ در حالي که عراق تغيير موازنه نظامي را در برابر ايران به سود خود ارزيابي ميکرد و بلافاصله پس از انقلاب، تحرکات مداخلهجويانه در استانهاي مرزي مانند کردستان و خوزستان همچنين تجاوزات مرزي را آغاز کرد، آيا رويکرد و رفتار عراق با ايران با توجه به جاهطلبي صدام و تمايل به لغو قرارداد 1975 الجزاير، تهاجمي و با هدف متقاعدسازي ايران براي پذيرش لغو قرارداد نبود؟ در برابر اهداف و رفتار تهاجمي عراق چه اقدامي بايد صورت ميگرفت؟ ضرورت واکنش به رفتار تهاجمي دولت عراق در مناطق و مرزهاي غربي کشور موجب شد، دولت موقت در داخل کشور به سهلانگاري و ضعف در مقابله با دولت عراق متهم شود. علاوه بر اين، آيا اعلام مواضع تهاجمي به تنهايي ميتواند منجر به جنگ شود؟ اگر پاسخ به اين پرسش مثبت است، چرا مواضع تهاجمي ايران و امريکا تاکنون منجر به جنگ ميان دو کشور نشده است؟ يا چرا حمله به مقر منافقين در عمق خاک عراق در دهه 70 موجب جنگ مجدد ميان ايران و عراق نشد؟ واکاوي دليل اول نويسنده ناظر بر اين معناست که بحث استدلالي و تاريخي او براي دفاع از اجتنابپذيري جنگ که موضوع مهمي است با روش مناسبي انجام نشده است.
مسالهاي که از نظر سياسي و تاريخي بايد به آن توجه کرد اين است که دولت موقت مسوول مديريت روابط ايران و عراق بوده و در داخل کشور برداشت دوگانه از شرايط و ضرورت واکنش به تهاجم عراق وجود داشته است. در اينجا برداشتي که دولت موقت از مناسبات با عراق و راهحل رفع تنشها داشت، اهميت دارد. در گفتوگوي اختصاصي که با مرحوم دکتر ابراهيم يزدي، وزير خارجه دولت موقت داشتم ايشان بر اين نظر بود که با مذاکره سياسي امکان حل اختلافات با عراق وجود داشت. اين نظريه از سوي دولت موقت و در مذاکره با صدام در هاوانا در شهريور سال 1358 به آزمون گذاشته شد و در منابع مختلف به آن اشاره شده است. به عنوان نمونه ميتوان به گزارش سخنان «صلاح عمر علي» نماينده عراق در سازمان ملل که در گفتوگو با شبکه الجزيره مطرح شد و ترجمه آن در صفحه شخصي اينجانب منتشر شده، رجوع کرد. صدام پس از اتمام جلسهاي که تاريخ آن قبل از تصرف سفارت امريکاست، خطاب به صلاح عمر علي از وجود فرصت تاريخي براي حمله به ايران سخن ميگويد که براي عراق 100 سال يکبار امکان آن فراهم ميشود. با توجه به اين سند و اهداف عراق، آيا رويکرد تهاجمي ايران موجب جنگ شد و امکان جلوگيري از جنگ وجود داشت؟ ضمنا سند جديدي درباره اهداف و مواضع عراق در سايت بيبيسي فارسي منتشر شده است که حاصل گزارش جلسات صدام با کادر رهبري عراق است که در صفحه شخصي منتشر کردهام. برابر اين اسناد که ناظر بر اغراض عراق براي حمله به ايران است، چگونه ميتوان رويکرد تهاجمي ايران را عامل جنگ ارزيابي کرد؟ از نظر نويسنده با توجه به اسناد و گزارشهاي تاريخي، چگونه امکان اجتناب از جنگ وجود داشته است؟
2- خطاي محاسبه در ارزيابي توان نيروهاي اسلامگراي شيعه عراقي
نويسنده «خطاي محاسبه در ارزيابي توان نيروهاي اسلامگراي شيعه عراقي» را به عنوان عامل «هموار کردن مسير جنگ» ارزيابي کرده اما توضيح نداده که عامل ياد شده چگونه در تحريک جاهطلبي صدام براي لغو قرارداد 1975 الجزاير و حمله به ايران تاثير داشته است؟ او همچنين توضيح نداده که محاسبات ايران از توان شيعيان عراق چه بود و چگونه مسير حمله عراق را تسهيل کرد؟ پيش از اين در مباحث سياسي و تاريخي تاکيد و استدلال ميشد که؛ خوشبيني و حمايت ايران از شيعيان عراق موجب غافلگيري ايران در جنگ شد به اين معنا که امام بهدليل حضور در عراق و درکي که از جامعه شيعيان عراق و نارضايتي آنها از رژيم بعث و مهمتر از آن، حمايت شيعيان از انقلاب اسلامي ايران داشت بر اين باور بود که صدام جرات حمله به ايران را نخواهد داشت. چنين درکي از موقعيت شيعيان عراق موجب اشتباه در محاسبات ايران و غافلگيري در برابر حمله عراق شد. اگر منظور نويسنده همين معنا باشد بايد به آن اشاره ميکرد تا مورد بحث قرار بگيرد، زيرا پيش از اين هم در منابع مختلف ازجمله در تحقيقات اينجانب براي نگارش کتاب «اجتنابناپذيري جنگ» موضوعات ياد شده مورد پژوهش قرار گرفته است. اگر در استناد به «خطاي محاسبه در ارزيابي توان شيعيان» موضوع ديگري موردنظر است به دليل ابهام موجود در اين زمينه، روشن نيست چگونه ميتوان تاثير اين عامل را در هموار کردن مسير جنگ مورد محاسبه قرار داد و در نتيجه نقد آن موضوعيت ندارد.
3- بياعتنايي به مناسبات جهاني و منطقهاي
عامل سومي که افشاري در هموار کردن مسير جنگ و حمله عراق به ايران مورد تاکيد قرار داده، «بياعتنايي به مناسبات جهاني و منطقهاي» است. از نظر او اگر ايران به اين مناسبات توجه ميکرد، مانع از وقوع جنگ ميشد. نويسنده ابعاد آن را توضيح نداده تا روشن شود از نظر او مساله ايران در محاسبه مناسبات جهاني چه بوده و چه موضوعي را چرا ناديده گرفته است؟ برخلاف نظر نويسنده و طبق اسناد و گزارشهاي تاريخي که حتي نويسنده به صورت اجمالي به برخي از آنها در همين مقاله اشاره کرده، مساله ايران در مواجهه با مناسبات جهاني، «بياعتنايي» نبود، بلکه اشتباه در محاسبات بود. روشن شدن اين موضوع از دو جهت اهميت دارد: نخست اينکه آشکار خواهد شد که آيا نويسنده در طرح چنين بحث مهمي، به صورت مستند و مستدل بحث کرده يا به دليل اغراض سياسي، تنها با بيان يک گزاره سياسي- تاريخي، از کنار اين مساله عبور کرده است؟ ديگر اينکه آيا مباني نظري و روشي وي براي بحث درباره اجتنابپذيري، کفايت و تناسب لازم را دارد يا خير؟
برابر اسناد موجود، ايران تصور نميکرد به دليل نظام دو قطبي حاکم بر جهان و تاثير انقلاب مردمي ايران در جهان و منطقه، عراق قادر به تصميمگيري براي حمله به ايران باشد، بنابراين روش محاسبه از مناسبات جهاني و منطقهاي در غافلگيري ايران در برابر جنگ تاثير داشته است. باتوجه به تاثير انقلاب که به شکل اجتنابناپذير مناسبات و معادلات را تحتتاثير قرار داد و نويسنده با ناديده گرفتن آن، به دنبال استدلال درباره اجتنابپذيري از جنگ است، اين پرسش وجود دارد که؛ ايران براي توجه به مناسبات جهاني و منطقهاي، آيا بايد از طريق تعامل با اتحاد جماهير شوروي که با اشغال افغانستان، مرزهاي شرقي ايران را تهديد ميکرد يا با امريکا که پس از يک انقلاب مردمي عليه رژيم پهلوي، به شاه پناه داده بود و خطر کودتايي همانند سال 1332 کشور را تهديد ميکرد، تعامل ميکرد تا از اين طريق مانع حمله عراق به ايران شود؟! در هر صورت منظور نويسنده از اعتنا به مناسبات جهاني و منطقهاي چيست که اگر صورت ميگرفت، امکان جلوگيري از جنگ وجود داشت و به اين اعتبار جنگ اجتنابپذير بود؟
بخش دوم: چه عاملي قدرت بازدارندگي ايران را در برابر عراق تضعيف کرد؟ نويسنده پس از اشاره به عوامل سهگانه هموارکننده مسير جنگ، بر اين نظر است که؛ «عامل مهمتر که به لحاظ ساختاري سپر دفاعي ايران براي بازدارندگي در برابر حمله نظامي عراق را متزلزل کرد، برخورد سنگين با ارتش بعد از انقلاب و تضعيف نهادي آن بود.» نويسنده در بخش اول، وقوع جنگ را با ديدگاه سياسي بررسي و بر «اجتنابپذيري» تاکيد کرد که مورد نقد و بررسي قرار گرفت. او در بخش دوم، وقوع جنگ را در چارچوب «موازنه قدرت نظامي» و از ميان رفتن «قدرت بازدارندگي» ايران در برابر عراق مورد بررسي قرار داده و تاکيد کرده است که «برخورد سنگين با ارتش بعد از انقلاب و تضعيف نهادي» آن موجب تزلزل در قدرت بازدارندگي ايران شد و به باور نويسنده «باعث شد ارتش نتواند به وظايف ذاتي خود عمل کند.» نظر به اينکه هدف انقلابها تغيير در ساختار قدرت است و ارتش بخشي از ساختار قدرت بود، بايد در بخش دوم اين موضوع مورد بررسي قرار بگيرد که، نويسنده براي حفظ قدرت بازدارندگي ايران در برابر عراق چه گزينهاي را در برخورد با ارتش پيشنهاد کرده است؟ مهمتر آنکه ارزيابي عراق از قدرت نظامي ايران چه بود؟ آيا تغييرات موردنظر نويسنده، موجب بازدارندگي از حمله عراق به ايران ميشد و به همين دليل وقوع جنگ اجتنابپذير بود؟ در ادامه، نظرات نويسنده در پاسخ به پرسش يادشده نقد و بررسي خواهد شد.
الف) از نظر نويسنده، «اعلام بيطرفي فرماندهان ارشد ارتش در روزهاي آخر حيات نظام پادشاهي پهلوي به معناي پذيرش موجوديت انقلاب بود، ولي با واکنش منفي نيروهاي انقلابي مواجه شد، زيرا حاضر نشدند در برخوردي متقابل، ارتش را پذيرا شوند و در ازاي بيطرفي اعلامشده، وضعيت آنها در دوران پساانقلابي را عادي و عاري از مجازات تلقي کنند. اين عامل در کنار رويکرد اقتدارگرايانه آيتالله خميني و اغلب سازمانها و اشخاص انقلابي و فضاي آن روزگار افکار عمومي باعث شد تا انتقامگيري از ارتش در دستور کار قرار بگيرد و در نتيجه به لحاظ رواني و سازماني، ارتش آسيب جدي ببيند.» بدون ترديد ارتش به دليل اينکه بخشي از ساختار قدرت در دوران گذشته بود و در دوره انقلاب در خيابانها مقابل مردم حضور داشت، پس از پيروزي انقلاب، از نظر رواني و سازماني با چالش و بحران مواجه شد که با توجه به ضرورتهاي مقابله با تهديدات امنيتي و نظامي آمادگي لازم را نداشت. اين موضوع در منابع منتشرشده از سوي ارتش، تحت عنوان «بحران هويتي» و تاثيرات انقلاب بر سازمان ارتش و کاهش آمادگي دفاعي، مورد بحث و بررسي قرار گرفته که نيازي نيست در اينجا به آن اشاره شود. با اين توضيح، نويسنده روشن نکرده در چنين شرايطي که برآمده از انقلاب و با نگراني از تهديدات آينده بود، کدام اقدام با هدف انتقامگيري از ارتش صورت گرفته است؟ ضمن اينکه شعار انحلال ارتش از سوي سازمان مجاهدين خلق و ساير گروههاي سياسي مطرح ميشد که نويسنده روشن نيست به چه دليلي به آن اشاره نکرده است؟ مساله ديگري که در مقاله به آن استناد نشده، اين است که در اوج التهاب شرايط انقلابي و شهادت فرزندان اين سرزمين در کوچهها و خيابانها، با فرمان امام خميني به عنوان رهبر انقلاب، مردم در خيابانها شعار سر دادند: «ارتش برادر ماست» و شاخههاي گل را به سربازان و افسراني که در خيابانها مستقر بودند، اهدا کردند و اجازه ندادند گروههاي مبارز و مسلمان با ارتش وارد درگيري مسلحانه شوند. احتمالا سر دادن اين شعار همراه با نفوذ انقلاب در ارتش، در اعلام بي طرفي ارتش و به گفته نويسنده، در پذيرش موجوديت انقلاب از سوي فرماندهان ارشد، نقش اساسي داشته که نويسنده به آن اشاره نکرده است.
ب) افشاري در ادامه يادداشت خود در حاليکه امام را به رويکرد مقتدرانه نسبت به ارتش متهم کرده، در يک چرخش آرام نوشته است: «البته آيتالله خميني آنقدر محتاط بود که با پيشنهاد انحلال ارتش موافقت نکرد.» روشن نيست چرا نويسنده در اينجا از نظر تاريخي توضيح نداده که چه کساني شعار انحلال ارتش را سر دادند که امام در برابر آنها محتاطانه عمل کرد و علت اين احتياط چه بود؟ آيا اين توضيح نويسنده درباره حفظ ارتش از سوي امام، با عبارت پيشين مبني بر انتقام از ارتش، در تناقض نيست؟ مهمتر از آن، آيا علت احتياط امام در برخورد با ارتش به معناي اعتماد به ارتش و تلاش براي حفظ آن نبود؟
ج) نويسنده در ادامه نوشته است: «تشکيل سپاه پاسداران به عنوان نهاد نظامي دايمي، خطاي استراتژيکي بود.» علت اين خطا از نظر او، تبديل سپاه به ابزار حزب جمهوري براي کسب انحصاري قدرت و تثبيت گفتمان بنيادگرايي اسلامي شيعهمحور، ذکر شده است. نويسنده در اين بحث بدون اينکه روشن کند خطاي استراتژيک به کدام شخص يا نهاد ارتباط دارد، به نتيجه آن مبني بر استفاده حزب جمهوري اشاره کرده است. اين خطاي تاريخي و سياسي نويسنده در حالي صورت ميگيرد که اگر او تاريخ و چگونگي تشکيل سپاه و روابط ساختاري آن را مورد مطالعه قرار ميداد يا اگر اطلاع دارد، آن را ناديده نميگرفت، احتمالا از چنين قضاوتي خودداري ميکرد. سپاه به صورت خودجوش و قبل از تصويب و ابلاغ آن ازسوي شوراي انقلاب، در سراسر کشور و از سوي جريانات سياسي و مبارز تشکيل شد و ابتدا زيرنظر دولت موقت بود ولي با موافقت امام، تحت مسووليت شوراي انقلاب قرار گرفت. بنابراين سپاه هيچگونه روابط ساختاري با ساير نهادهاي رسمي و سياسي کشور نداشت و تشکيل آن با نظر به تجربه تاريخي شکست نهضت ملي شدن صنعت نفت در ايران، در برابر مخاطرات پيش رو، صورت گرفت.
د) افشاري درحاليکه «تصفيهها و اعدامها» را موجب «ضعف ارتش» ارزيابي کرده، نوشته است: «کودتاي نوژه هم باعث شد تا فضاي بياعتمادي به ارتش تشديد شود.» تناقضات نويسنده درباره يک موضوع تاريخي و راهبردي که احتمالا تحتتاثير موقعيت پيشين و کنوني او در نگارش مقاله است، فهم اين موضوع را دشوار و مخدوش کرده است که چرا نويسنده اقدام براي تصفيه و کودتا را عامل ضعف ارتش ارزيابي کرده و در عين حال اعتراف ميکند که کودتا موجب بياعتمادي به ارتش و تشديد افکار عمومي عليه ارتش شد؟ او در ادامه تاکيد ميکند: «اما ارتش اين ظرفيت را داشت تا بعد از انقلاب در چارچوبي متعهد به امنيت ملي و حاکميت ملي بازسازي شود و قدرت خود را با اتکاي بيشتر به منابع درونسازماني خود بازيابد.» موضوع بسيار مهمي که نويسنده به آن اشاره کرده، ظرفيتهاي درون ارتش است که کارکرد ارتش را در حوزه امنيت ملي افزايش داده است. پرسشي که نويسنده بايد به آن پاسخ بدهد، اين است که؛ چگونه با وجود تصفيه و اعدام، ظرفيتهاي ارتش بازسازي شد؟ اگر جريان انقلاب در ارتش رسوخ نکرده بود و اعتماد متقابل در درون ارتش و ساختار سياسي کشور و جامعه وجود نداشت، آيا تنها دو ماه و چند روز پس از پيروزي انقلاب، امام به ارتش فرمان ميداد تا در سراسر کشور و با همه تجهيزات، در مقابل مردم رژه بروند؟ آيا دستور امام به ارتش براي مقابله با تجزيه کردستان پس از قتلعام در پاوه، برآمده از اعتماد به ارتش و براي بازيابي قدرت ارتش نبود؟ در واقع نويسنده با وجود اعتراف به بازيابي قدرت ارتش، به مباني و روش آن که حاصل اعتماد و تعامل ارتش با جامعه و ساختار قدرت و در ذيل فرماندهي امام خميني بر نيروهاي مسلح بود، توجهي نکرده است، زيرا اعتراف به آن، با اغراض او و موضوع مورد بحث، همچنين اتهام «اقتدارگرايي» به امام به عنوان فرمانده کل قوا، همخواني ندارد و لذا با تحريف تاريخ، مباحث راهبردي و ملي را مخدوش کرده است.
هـ) نويسنده که پيش از اين، نظام را به بياعتمادي به ارتش و انتقامگيري متهم کرده و تشکيل سپاه را خطاي استراتژيک ناميده، مشخص نيست در ادامه يادداشت خود که موضوع آن تاثير پيروزي انقلاب بر ارتش و حمله عراق است، چرا با نگراني از دوگانگي ساختار ارتش و سپاه، از ضرورت «وحدت دو نهاد نظامي» با استناد به پيشنهاد مرحوم آيتالله منتظري حمايت ميکند؟ روشن نيست اين پيشنهادِ نويسنده که ناظر بر کارکرد ارتش و سپاه در حوزه امنيت ملي است، چه ارتباطي با بحث بازدارندگي و اجتنابپذيري جنگ دارد؟
و) نويسنده مقاله در ادامه، روش نهضت آزادي را در نگرش به ارتش و امتناع از اعزام ارتش به کردستان مورد بحث قرار داده است. فارغ از نقدي که بر ديدگاه نهضت آزادي و دولت موقت در نگرش و بهکارگيري ارتش در برابر بحرانهاي امنيتي وارد است، اگر اين موضوع از نظر تاريخي و راهبردي اهميت دارد، چرا نويسنده به فرمان امام براي اعزام ارتش به کردستان اشاره نکرده است؟ در حاليکه اين فرمان نقطه آغاز اعتماد عمومي به ارتش و بازتوليد قدرت نظامي ايران در برابر تهديد تجزيهطلبي در کشور، همچنين در برابر تهديد نظامي عراق و جنگ بود.
ز) نويسنده براي تبيين بيتوجهي به نقش ارتش در جنگ نوشته است: «بهرغم پيشبيني برخي فرماندهان ارتش درخصوص تحرکات مشکوک ارتش عراق در نزديکي مرزهاي ايران، اجازه به آنها داده نشد تا نيروهايشان را به مرزهاي غربي و جنوبي ايران منتقل کنند.» او در حالي اين موضوع را طرح ميکند که اگر برخي آثار منتشرشده ازسوي ارتش و روزنامههاي آن دوره را مطالعه ميکرد، از اين قضاوتِ تحريفآميز خودداري مينمود. تحرّکات مرزي عراق بلافاصله پس از پيروزي انقلاب آغاز شد و با تشديد آن در فروردين سال 1359 و 6 ماه قبل از حمله سراسري عراق، نيروهاي ارتش در مرزهاي خوزستان و بخشهايي از مرزهاي غربي مستقر شده بودند. با اين توضيح، براساس کدام سند تاريخي ادعا شده است که به آنها اجازه داده نشد تا نيروهاي خود را به مرزها منتقل کنند؟!
نويسنده به اظهارات مرحوم مهدي کتيبه، سرهنگ بازنشسته و رييس وقت اداره دوم ارتش، استناد کرده که گفته است: «دو هفته قبل از جنگ، از تصميم ارتش عراق براي حمله نظامي به ايران مطلع و با تهيه گزارشي، بنيصدر را در جريان قرار ميدهد.» فارغ از اختلافنظر موجود در کشور درباره ميزان احتمال جنگ، حملات مرزي عراق پس از 20 ماه سرانجام از اول شهريور آغاز شد. بنابراين اگر منظور از دو هفته قبل از جنگ، 15 شهريور است، جنگ در عمل از اول شهريور آغاز شده بود. بنابراين بدون ناديده گرفتن تاثير اختلافنظر در کشور، در فهم از مخاطرات جنگ و روش بهکارگيري قدرت نظامي در برابر تجاوزات ارتش عراق در مرزهاي غربي، استنادات نويسنده از نظر موضوعي و تاريخي، ارتباطي با نظريه اجتنابپذيري جنگ ندارد که بايد جداگانه مورد بررسي قرار داد.
ح) افشاري در حاليکه در اين مقاله با استدلال و ارجاعات تاريخي به دنبال اثبات «اجتنابپذيري جنگ» است و سياستهاي ايران را در استفاده از ارتش براي بازدارندگي از جنگ مورد نقد قرار داده است، در نتيجهگيري پاياني به موضوعي اشاره ميکند که به مثابه پاسخ او به پرسشِ عنوان مقاله است که؛ «اگر ارتش تضعيف نميشد،
آيا صدام حسين به ايران حمله ميکرد؟» او در پاسخ به پرسش ياد شده نوشته است: «اگر ارتش به عنوان نهاد نظامي قدرتمند و ملي در ايران بعد از انقلاب به رسميت شناخته ميشد و با «تغييراتي در ارکان و فرماندهي ارشد، موقعيت برتر نظامي و راهبردي آن در کشور حفظ ميشد، بعيد بود صدام حسين جسارت حمله نظامي به ايران را پيدا کند.» نويسنده در اين گزاره که بيانگر راهحل براي اجتناب از جنگ، متکي بر قدرت بازدارندگي در برابر عراق است، حفظ ارتش را به ايجاد «تغييراتي در ارکان و فرماندهي ارشد» مشروط کرده است. پرسش اين است که؛ منظور نويسنده از حفظ ارتش از طريق «تغييرات در ارکان و فرماندهي ارشد»، چيست؟ اگر به معناي «تصفيه» فرماندهان و تغيير در ساختار ارتش است، چرا پيش از اين نويسنده تصفيه فرماندهان را موجب تضعيف ارتش ارزيابي کرده است؟ مهمتر آنکه اين توصيه نويسنده، با آنچه از نظر تاريخي و راهبردي پس از پيروزي انقلاب انجام شده و او از آن به عنوان «تصفيه و اعدام» نام برده است، چه تفاوتي دارد؟ علاوه بر اين، از نظر نويسنده که به ضرورت بازدارندگي اعتقاد دارد، آيا تغييرات مورد نظر او در فرماندهان ارشد و ارکان ارتش، موجب مهار جاهطلبي صدام براي لغو قرارداد 1975 الجزاير و بازدارندگي عراق از حمله به ايران ميشد؟ در صورتي که پاسخ نويسنده به اين پرسش مثبت باشد، بايد توضيح دهد چه ادراکي از قدرت نظامي و تاثير بازدارنده آن دارد که تصور ميکند با تغييرات در کادر فرماندهي ارشد و ارکان ارتش پس از انقلاب، ارتش عراق از حمله به ايران خودداري ميکرد؟ اگر پاسخ منفي باشد، بايد توضيح دهد وقتي به ادعاي نويسنده و مندرجات برخي منابع، تصور ميشد قدرت نظامي ايران و ارتش
بر اثر انقلاب تضعيف شده است، به چه دليل عراق حاضر بود از طريق مذاکره، اختلافاتش را با ايران حل و فصل کند؟ آيا عراق درباره اين قرارداد ابهام داشت و با مذاکره به دنبال رفع ابهام بود، يا ميخواست با توجه به تغيير شرايط و برتري نظامي خود، ايران داوطلبانه و بدون درگيري و جنگ، لغو قرارداد را بپذيرد؟ باتوجه به واقعيات جديد، آيا منظور آقاي افشاري از اجتنابپذيري اين است که ايران بايد خواسته عراق براي لغو قرارداد 1975 الجزاير را ميپذيرفت و از اين طريق مانع از جنگ ميشد؟!
6/7/99
آيا جنگ اجتنابپذير بود؟ افشاري بر اين نظر است که؛ «جنگ ۸ ساله ايران و عراق به دلايل گوناگوني اجتنابناپذير نبود.» از نظر او به دلايلي اين امکان وجود داشته که از وقوع جنگ جلوگيري شود. با اين توضيح بايد استنادات و استدلالهاي نويسنده را مورد بازبيني قرار داد تا روشن شود، آيا دلايل او براي بيان اين گزاره تاريخي کافي و صحيح است يا خير؟
عامل سومي که افشاري در هموار کردن مسير جنگ و حمله عراق به ايران مورد تاکيد قرار داده، «بياعتنايي به مناسبات جهاني و منطقهاي» است. از نظر او اگر ايران به اين مناسبات توجه ميکرد، مانع از وقوع جنگ ميشد. نويسنده ابعاد آن را توضيح نداده تا روشن شود از نظر او مساله ايران در محاسبه مناسبات جهاني چه بوده و چه موضوعي را چرا ناديده گرفته است؟