نقد کتاب/ "جامعه شناسی نخبه کشی"؛ بررسی علل عقب ماندگی ایران
بروزرسانی
ناظم سرا/ کتاب جامعه شناسي نخبه کشي نوشه علي رضاقلي که به بررسي عوامل عقب ماندگي ايران با تاکيد بر دلايل قتل سه وزير معاصر ايراني (قائم مقام ، امير کبير ومصدق ) مي پردازد در238 صفحه توسط نشر ني به بازار کتاب عرضه شده است ودر مدتي کوتاه(12سال=هرسال 6/2بارچاپ شده است ) به چاپ سي ويکم (1389 ) رسيده است (چاپ اول کتاب درسال 1377 انجام شده است ). اين استقبال کم نظير را مي توان به علاقه مندي ايرانيان به عوامل عقب ماندگي کشورشان مربوط دانست واينکه نوعي تلاش براي دانستن وعمل کردن براي خروج از اين واماندگي دست کم به عنوان نيروي بالقوه در ايرانيان وجود دارد . کتاب داراي چهار بخش اصلي است ،نخست: به بررسي ويژگي فرهنگ اقتصادي در ايران از دوره مغولان و ريشه هاي وابستگي ايران اشاره دارد و در مقابل همزمان به پيشرفت و تحولات سياسي اجتماعي و اقتصادي دنياي غرب و اروپا مي پردازد ( از ص 29 تا94 )دوم:ميرزا ابوالقاسم قائم مقام (ازصفحه 95 تا106) سوم: ميرزاتقي خان اميرکبير(از107 تا166) چهارم :ازامير تامصدق (از167 تا229)
کتاب با بخشهاي برگزيده اي از ماجراي بر دار زدن حسنک وزير آغاز مي شود؛ شايدنويسنده مي خواسته ماجراي قتل وزيران ونخبگان را دردرازناي تاريخي ايران اثبات کند.نويسنده با نقل آخرين نامه امير کبير وآخرين گفته هاي حسنک از داستان جگر سوز حسنک وزير درآخرين صفحه مربوط به اميرکبيربه خوبي استفاده کرده است .
دربخش اول کتاب نويسنده کوشيده است تا آنچه به عنوان فرهنگ اقتصادي ايرانيان به حساب مي آيد را مورد بررسي قرار دهد وعوامل ضعف بنيه اقتصادي وسُستي ايرانيان را درکارکردن بيان کند
نويسنده در ابتداي کتاب و در کمال صداقت گفته است:”وقتي که براي آن (منظور همين کتاب است) گذاشته ام و مدارکي که براي آن استناد کرده ام و کتابهاي مرجع قابل استفاده، همه و همه شايد در خور اين نباشد که اين نام برازنده ي کتاب باشد.” (ص8)زيرا اين کتاب بيشتر به تاريخ ايران (به خصوص از پانصد سال قبل تا به امروز) پرداخته و تقريبا” هيچ نظريه جامعه شناسي در آن وجود نداشت.
البته همان طور که نويسنده مي گويد کتاب فوق نگاهي تحليلي و نو دارد وي عدم توفيق اصلاحگران و نخبگان اصلاح را در متن جامعه مي داند و اعتقاد دارد که بايد بار سنگين اصلاح را از دوش يک فرد خاص برداشت و آن را در متن اجتماع قرار داد.
علي رضا قلي تلاش کرده است تا ديد چند عاملي را به جاي ديد تک عاملي بنشاند و مي گويد:”مي خواستم با اين فکر که اگر امير کبير زنده بود يا اگر عليه مصدق کودتا نمي شد يا اگر فلاني سر کار بيايد چنين و چنان مي شود به مبارزه بر خيزم و نشان دهم که ساختارهاي سياسي ،اجتماعي،اقتصادي و فرهنگي تاب تحمل اصلاحات اين بزرگان را نداشتند.مي خواستم نشان دهم اگر صد بار با استبداد به هر علت گلاويز شويم و آن را تحويل ديگري بدهيم،تا ساختارهاي استبداد پرورهستند همچنان به توليد محصول خود خواهند پرداخت.” ص:10
نويسنده در قسمتي با عنوان عدم امنيت به ناکارامدي قانون در کشورهاي جهان سومي اشاره دارد به اعتقاد وي:” حاکميت قانون و خود قانون بر خلاف تصور ايرانيان،نه خريدني است و نه وارد کردني.قانون از نظر تکنيکي نسبت به روابط اجتماعي افراد پس آينده است.يعني ابتدا جامعه مي بايستي در تحول روابط خود به ضوابطي برسد و سپس اين ضوابط توسط حاکميت سياسي تنظيم شود وشکل مواد قانوني به خود بگيرد.” ص:38
يعني صرف اينکه قانوني در جايي خوب عمل کرده است،هيچ تضميني وجود ندارد که در جايي ديگر که روابط اجتماعي ديگري حاکم است خوب عمل کند.
به اعتقاد نويسنده اين طرز تلقي کشورهاي جهان سوم از قانون در نهايت منجر به عدم امنيت مي شود زيرا مردم و حاکميت «امنيت اجتماعي» به معني وسيع کلمه را، با نظميه، امنيه، کلانتري، زندان،شکنجه و کشتار عوضي گرفته اند.
نويسنده در بخش هايي از کتاب به خصوصيات ايرانيان اشاره مي کند که هر چند در پاره اي از موارد رُک وصريح هستند وممکن است احساسات عده اي را تحريک کند،اما به هر حال بيانگر بخشي از واقعيت هاي جامعه ي ايران است.
رضا قلي مي گويد:”انديشۀ مرسوم جامعۀ ما ناخودآگاه اول خود را تبرئه مي کند و سپس گناه همه جنايات را در استبداد و استعمار خلاصه مي کند.” ص:24 و در ادامه مي گويد:” اين فرهنگ عادت دارد، همانند فرهنگ ما قبل انقلاب اقتصادي و صنعتي،براي تحليل هاي خود از اوضاع اجتماعي،ملي و بين المللي از فرمول هاي ساده،سطحي و عاميانه استفاده کند.و تمام نارسائي هاي اجتماعي را در استبداد خلاصه کند.” ص:24
ويژگي هاي مثبت کتاب جامعه شناسي نخبه کشي
آقاي رضا قلي در کتاب جامعه شناسي نخبه کشي ، سعي کرده است تا با نگاهي تحليلي به بررسي عوامل عدم موفقيت اصلاح گران اجتماعي بپردازد و بيشترين توجه خود را در اين زمينه به دوري گزيدن از تحليل هاي تک عاملي و توجه داشتن به واقعيات اجتماعي به عنوان يک نظام ، مبذول داشته است . در همين راستا نيز يکي از مهم ترين مشکلات جامعه ايران را عدم توجه به همين روابط متقابل مي داند. او معتقد است « در حيات جمعي سياسي ، اقتصادي، اجتماعي ايران ، هيچ گونه عاملي براي دگرگوني وجود نداشت »(10) و معتقد است که ساختارهاي ايران تاب تحمل اصلاحات را نداشتند و اين ساختارهاي استبداد پرور هستند که همچنان به بازتوليد استبداد مي پردازند.
نويسنده در راستاي تحليل خود به بررسي ويژگي هاي فرهنگ ايران مي پردازد و يکي از ويژگي هاي فرهنگ ايران را قبيله اي بودن آن مي داند و معتقد است که اين نوع فرهنگ پذيراي پيشرفت هاي صنعتي نخواهد بود. يکي از مسائلي که در رابطه با برخورد ايرانيان با پيشرفت هاي صنعتي بيان مي دارد اين است که ايرانيان تحليل باژگونه از صنعتي شدن دارند و فکر مي کنند با وارد کردن نمودهاي صنعتي مانند راه آهن و… مي توان به توسعه رسيد، بدون اين که به بافت و شرايط اجتماعي اين تحولات در اروپا توجه کنند.
با توجه به تمام مسائلي که بيان شد مي توان از صحبت هاي ايشان چنين نتيجه گيري کرد که «عملکرد ملت ايران در اين چند قرن درجا زدن و اتلاف سرمايه هاي معنوي و مادي اين سرزمين بوده است. اگر شاخص اين خيانت ها چند نفر درباري و سياست خارجي است، ليکن عامل تحقق آن ملت است. اگر ملتي پانصد سال از راه مي ماند مقصر خودش است.» (227)
ايشان معتقدند که علت العلل تمام حوادث را بايد در درون خود ملت پيدا کرد زيرا بي آن هيچ عامل خارجي نمي تواند در سرگذشت و سرنوشت جامعه اي يک علت گردد.
« علت زوال تمدن و حيات اجتماعي ايران اسلامي قرن هفتم را نه در يورش مغول بلکه بايد در انحطاط بينش اسلامي و رواج تعصب مذهبي و زوال حس مليت ايراني و رکود و انحراف روح اسلامي جست. همه پريشا ني ها و شومي ها را به گردن عوامل خارجي انداختن ، اغفال مردم از واقعيت هاي زشت داخلي است و نتيجه اش ناديده گرفتن و پوشاندن سرچشمه اصلي و کانون هاي نخستيني است که استعمار يکي از جوشش هاي آن است.»(228)
کتاب جامعه شناسي نخبه کشي آقاي رضا قلي از بسياري جهات …………..کاري ارزشمند محسوب مي شود. در اهميت تاريخي بسيار سنجيده سخن مي گويد، تاريخ براي او از گذشته آغاز مي شود و به حال پيوند مي خورد.بسياري از ويژگي هاي فرهنگ و جامعه ايراني را به خوبي بيان نموده است . آقاي رضا قلي در خيلي از بخش هاي کتاب، نگرش توطئه پندار ايرانيان و اين که هميشه استبداد و استعمار را مقصر مشکلات خود مي دانند به نقد کشيده است و معتقد است که در تحليل مسائل اجتماعي بايد به روابط پيچيده اجتماعي توجه کرد و نبايد با نگرش عوام زده به بررسي انحطاطات اجتماعي پرداخت عوام زدگي را يک بيماري رقت بار و انديشه کش اجتماعي مي داند.(228)
در مقام جمع بندي لازم است به بررسي پاره اي از ضعف هاي اساسي و ساختاري کتاب بپردازيم:
در بخش گزارش کوتاه، خود نويسنده دو نکته را در زمينه انتقادهايي که ديگران پس از خواندن نوشته هايش مطرح نموده اند را بيان کرده و به آن ها پاسخ داده است. اول اين که « مي گفتند طرح مسئله به اين شکل موجب مي شود که بعد از خواندن کتاب حالت ياس به انسان دست مي دهد ، زيرا ابعاد نا رسايي ها بسيار گسترده و عميق مطرح شده است.»(11) نويسنده در پاسخ مي گويد: « اين همه براي دادن شناختي است که با واقع انطباق بيشتري داشته باشد و آرمان هاي دور از واقع ما را تعديل کند و شناخت دقيق تر موجب عمل اصلاحي واقع بينانه تر بشود و ما را هر چند تلخ تر و سخت تر به سر منزل مقصود که دفع هر چه بيشتر مفاسد است برساند.(11)
نويسنده در کل کتاب ، بيشترين تاکيد را روي اين مسئله دارد که بايد از تحليل تک عاملي دوري گزيد و بايد از مدل هاي علمي تر براي بيان واقعيت هاي اجتماعي استفاده کرد يعني جريان جامعه را به صورت عوامل متقابل و پيچيده اي ببينيم . البته خود نويسنده در استفاده از مدل علمي و تحليلي موفق نبوده است. درست است که با خواندن کتاب به واقعياتي در مورد فرهنگ ايران مي رسيم ولي در نهايت نويسنده نيز دست به کلي گويي هايي زده است اين که « علت العلل همه حوادث مثبت و منفي را در تاريخ يا اجتماع ، بايد در درون جست.»(228) حرف درستي است ولي باز پاسخ دقيقي به ما نمي دهد . .وقتي صحبت از فعاليت اجتماع مي کند تا به اصطلاح دست هاي آلوده اجتماعي را در کشتن قائم مقام و يا امير کبير بيابد . ما متوجه نمي شويم که « فعاليت اجتماع يعني چه؟ و يا وقتي صحبت از دانش طبقه متفکر مي کند و آن را دليل استعمار و استبداد مي داند ، به اين مسئله توجه ندارد که خود استبداد هم بر روي دانش طبقه متفکر تاثير مي گذارد.
در بسياري از قسمت هاي کتاب روشن نيست که چه کسي و چرا از کار و کوشش و تلاش شانه خالي مي کند؟! در واقع نويسنده به تحليل علت اين قضايا و اين ويژگي ها نمي پردازد. به همين دليل در بخش هايي از کتاب نگرشي تقدير گرايانه بر کتاب حاکم مي شود.
در جايي مي گويد: «اگر نا بهنجاري موجود بد است و مقصري دارد، مقصر آن خود جامعه ايراني است.»(44) باز هم ما متوجه نمي شويم که چرا جامعه ايراني در برخورد با مسائل خود اين گونه برخورد کرده است.
دومين نکته اي که خود نويسنده در مورد انتقاداتي که به او شده است بيان کرده اين است که « به گونه اي بحث شده است که گويا غرب الگويي بي نقص و مطلوب است …»(11) آقاي رضا قلي در جواب مي گويد « پاسخ بنده در اين جا نيز ، مشابه موارد بالا ، توجه دادن به شناخت غرب است به عوض لعن و نفرين .آنچه مسلم است ايراني ها در عمل الگوهاي توسعه علمي، نهادهاي مدني و الگو هاي مديريتي ، و تقريبا حکومتي و همچنين الگوهاي مصرفي و در بسياري از زمينه ها نوع زيستن غربي ها را پذيرفته اند ولي خوش تر مي دارند که در بيان ،آن ها را تقبيح کنند.»(11) پرداختن نويسنده به اوضاع و تحولات غرب و مقايسه آن با وضعيت ايران بسيار ارزنده و به جاست . ولي نکته اي که به آن توجه نشده است اين است که چرا اروپا توانست مسير رشد را طي کند ولي ايرانيان نتوانستند؟ آيا اروپا هيچ وقت با مشکلاتي که در ايران بود مواجه نبود ؟ و اگر بود چه شد که اروپا از اين مرحله گذشت ولي در ايران اين اتفاق نيفتاد؟ حالا ما مي دانيم مقصر جامعه است چه کار مي توانيم بکنيم؟
در بخشي ديگر از کتاب نويسنده به بررسي عملکرد سه نخست وزير مي پردازد. يکي از مهم ترين خصوصياتي که نويسنده در رابطه با اين سه شخص حائز اهميت مي داند اين است که آن ها به مسائل زمان خود آگاه بودند، ولي به نظر مي رسد اگر واقعا اين گونه بود و آن ها تمامي ويژگي هاي فرهنگ جامعه ايراني را مي شناختند، تعداد دشمنانشان بيشتر از دوستانشان نمي شد. در حقيقت وجود کارشکني ها نشانه اين است که گروه هاي زيادي با عملکرد آن ها مخالف بودند. نويسنده در مواردي که به بيان مخالفت ها مي پردازد فرهنگ جامعه را مقصر مي داند در حالي که به دلايل و علت هاي اين مخالفت ها نمي پردازد . و آگاهي روشني به خواننده نمي دهد.
نوسنده در کتاب سوالات بسياري را مطرح مي کند : « چرا ملت ايران راهي را که پانصد سال است انتخاب کرده ادامه مي دهد؟ چگونه ممکن است که نسل شاهان ايران همه با کشت و کشتار و قتل عام روي کار بيايند؟ چگونه ممکن است ملت نخبگاني را هم که به عدالت پاي بند بودند مغبوض بدارند؟ چطور ممکن است حتي به صورت جدي و عقلاني به طرح و پاسخ سوالات نپرداخته باشد؟ مقصر اين همه نکبت و حقارت کيست؟ همه اين مشکلات را نشانگر بيماري کهن در روابط اجتماعي ايران مي باشد و تمام کساني که در بافت ايت روابط عامل اند در اين مسئله نيز دخيل اند . (105) نويسنده معتقد است که براي پاسخ گويي به اين سوالات بايد در روابط اجتماعي به دنبال آنها بگرديم. اين رويکرد، رويکردي درست است بسيار کلي است و فقط بينشي کلي به خواننده مي دهد.