آخرين خبر/
باز هم پاييز و يک داستان عاشقانه ديگر که سراسر حادثه و هيجان و ماجراست، براي شما که رمان ايراني دوست داريد و منتظرش بوديد.
قسمت قبل
بااين حرف من،رادوين چشماش و بازکرد ويه نگاه متعجب به من انداخت.تعجب کرده بوداز اينکه مي ديد من انقدر
مهربون شدم که نگران حالشم!بيچاره خبرنداشت که من نگران حال خودمم نه اون!مي ترسيدم بااون اعصاب
داغونش بزنه لَت وپارم کنه!
رادوين نگاه متعجبش و ازمن گرفت وبه بطري آب دوخت.دوباره به من نگاه کرد دوبعدبه بطري!انقدر نگاهش بين
من وبطري آب جابه جا شدکه کالفه شدم.
عصبي گفتم:بيابگير بخورش ديگه!چرا هي چشمات بين من و بطري رژه ميره؟!چرا اينجوري نگاهش مي کني؟! سَم
که توش نريختم.
رادوين لبخند شيطوني زد وگفت:شايد ريخته باشي!من که نمي دونم!!
پوزخندي زدم و گفتم:ما هنوزاول خطيم!من اول بايد يه ذره حرصت بدم بعد برم پي ناکار کردنت!بگير بخورش!فعال
نمي خوام بفرستمت به ديارباقي!
رادوين لبخندي زدو بطري آب و ازدستم گرفت.به آب توي بطري چشم دوخت.بطري پره پر بود!خودم امروز صبح
خريده بودمش.
درش وباز کردو بايه حرکت کل آب معدني رو خورد!
اين آدمه؟!نه واقعا آدمه؟!خدايا مطمئني گودزياليي چيزي نيافريدي؟!چجوري اون همه آب رو خورد؟!اونم بايه
حرکت؟!
من يه آب معدني بگيرم،تو طول روز نصفشم نمي خورم،بقيه اش رو هم مي برم خونه بعدکه بيشتر مواقع اشکان
ترتيبش و ميده!
درهرصورت اين يه گودزيالي به تمام معناس!
رادوين آبش و که خورد،خيلي ريلکس به من که چشمام ازتعجب شده بود قده دوتا سکه 700 تومني نگاه
کردوگفت:چيه؟!چرا اينجوري نگام مي کني؟!
باانگشت اشاره ام به بطري خالي اشاره کردم و متعجب گفتم:خورديش؟!
رادوين خونسرد گفت:خب آره ديگه!
- همش و؟!
اخمي کردوگفت:تو چقدر خسيسي!يه آب معدني بود ديگه !
ازحرفش ناراحت شدم.يعني چي؟!من اصالمنظورم پولش نبودکه!
ناراحت گفتم:منظور من پولش نبود.تعجبم هم ازاين بود که چجوري اون همه آب و يه نفس خوردي!
روي پاشنه پام چرخيدم وبه سمت راه پله رفتم. يه چيزي يادم اومد...بايد بهش مي فهموندم که هنوزم ازش متنفرم
تا هوايي نشه وفکراي بي خورد به سرش نزنه! اين که خودشيفته هست!!!مي ترسم خيال کنه عاشق چشم وابروش
شدم که بهش آب دادم!
واسه همينم متوقف شدم و به سمتش برگشتم وبدون اينکه بهش نزديک بشم،گفتم:
- قبل ازاينکه برم بايد يه چيزي بهت بگم که يه وخ هواي الکي بَرِت نداره.يه وخ فکر نکني بهت آب دادم عاشق
دلباختتم!عصبي بودي،ترسيدم بياي بزني لهم کني!براي نجات جون خودم بهت آب دادم!وگرنه تودرحال مردنم
باشي من به دادت نمي رسم.درضمن گردش ماهنوز سرجاشه!شما دوتا عمليات پياده کردي،من يکي!پس يعني من
بايد دنبال نقشه جديد باشم.مواظب خودت وماشينت وجلسه هاي مهمت باش جناب رستگار!
اين و که گفتم،سريع روم و ازش برگردوندم وبه سمت پله ها رفتم.
همون طورکه مي رفتم،صداي رادوين رو شنيدم:
- خانوم کوچولو،به دليل تپل بودن کارم 2-6 جلو هستم.بيفت دنبال يه نقشه تپل که عقب نموني!
بچه پرروي بي ريخت خودشيفته!دلم مي خواست بزنم لهش کنم.باحرص راه مي رفتم وپاهام و به زمين مي
کوبيدم.بايد يه نقشه جديد پيدا کنم تا حال اين آقا رادوين و بگيرم!خيلي باد کرده...فکر ميکنه حاال چه شاهکاري
کرده!!
**********
دوروزي ميشه که دارم به اين مخ ناقصم فشار ميارم بلکم يه نقشه اي چيزي به ذهنم برسه!
اما نه خير.مثل اينکه خدا تو مخ ما کاه ريخته! هيچ فکري به ذهنم نمي رسه.يعني بايه پنچري الستيک،قدرتم ته
کشيد؟!نه...امکان نداره.رها نيستم اگه اين پسره رو از رو نبرم.بچه پرروي بي شعور فکر کرده حاال چه شاهکاري
کرده!!!تواين دو روز هردفعه من و ديد،يه پوزخند مسخره روي لبش بود که کسي جز من معنيش و نمي فهميد!هيچ
دلم نمي خواست که جلوي رادوين کم بيارم وازخودم ضعف نشون بدم.دلم نميخواد فکرکنه که من يه دختر لوسم
که فقط نُطق مي کنم وکاري ازدستم برنمياد.بايد حاليش کنم.من و تو دستشويي گير ميندازه؟!غلط کرده.يه حالي
ازش بگيرم!
بالرزش گوشيم که توي جيب شلوار اسپرتم بود،به خودم اومدم و گوشيم و ازتوي جيبم بيرون آوردم.اسم ارغوان و
که روي صفحه گوشيم ديدم،يه لبخند اومد روي لبم و دکمه سبز رنگ و فشار دادم.صداي پرانرژي وجيغ جيغوي
ارغوان اومد:سالم به روي عين بوزمجه ات!
- سالم به روي عين ميمونت!
- دلت مياد؟!من که انقدر نانازم!
خنديدم و گفتم:بعله ديگه.تواز خودت تعريف نکني،کي تعريف کنه؟!
ارغوان خنده اي کردو گفت:چه خبرا منگول جون؟!
- هيچ،جز دوري ز يار ودل تنگي هاي شبانه!
ارغوان باخنده گفت:اوهو...چه ادبي!حاال چرا دل تنگياي شبانه؟!نميشه روزانه باشه؟!
خنديدم و بالحن التي مخصوص به خودم گفتم:دِ نَ دِ نميشه!من کالً با روز حال نميکنم،دل تنگي باس شبونه باشه!
ارغوان خنده اي کردو باشيطنت مضاعف ولحني التي گفت:حرف شوما متين داش.مام کِره خودت منحرفيم ولي
مشکل يه چيز ديگه اس!يار کجاس که دل تنگيش شبونه- روزانه داشته باشه؟!
بالحن مسخره اي گفتم: عزيزم اون که مشکلي نداره!!! جلوي در خونه ما انقدر يار ريخته که نميشه جمعشون
کرد.هروخ ميخوام برم بيرون،جلوي دست و پام و مي گيرن!همشونم از دم خوشگل وخوش تيپ!!!منتهي مي دوني
که شاهزاده سواربراسب سفيد من هنوز نيومده...به جاش بايکيشون تا کردم قرار شده بياد تورو بگيره!اي... بدک
نيست...يه خرده همچين کوتاهه...شکم داره قده بشکه...سياهم هست...دماغشم خفن توآفسايده!!
ارغوان جيغي کشيد وگفت:اون که شوهر آينده خودته منگل!
خنده ام گرفته بود.ما چقدر خليما!!
تو فضاي ضايع بازار خودم غرق بودم که يهو يه چيزي يادم اومد.هِه بلندي گفتم...خاک برسرم شد!
ارغوان که هُه من و شنيده بود،نگران گفت:چي شده رها؟!
- خاک به گورم شد اري!
- چي شده؟!
- اشکان...
ارغوان نگران وآشفته پريد وسط حرفم:
- اشکان چي؟!مرده؟!مرده،نه؟!آره، مرده...مرده که تواينجوري کپ کردي!آخي بميرم براش.سارا چيکار کنه
حاال؟!اي واي...
ديگه داشت زيادي چرت مي گفت.پريدم وسط حرفش:چرت نگو ارغوان!زبونت و گاز بگير! به فرض محالم زبونم
الل،زبونم الل،خدايي نکرده،اشکان مرده باشه من مي شينم اينجا باتو درباره شوور آينده زر زر مي کنم آخه عقل
کل؟!
ارغوان کالفه گفت:گرفتي من و؟! چي شده پس؟!
- من تو رو نگرفتم واال!تو يه بند داري نطق مي کني.من يه اشکان گفتم،تو اشکان و قاطي اموات کردي،واسش ختم
گرفتي...ولت مي کردم البد مي خواستي به دليل عالقه شديد سارا به اشکان،اون و هم از درد دل تنگي بکشي نه؟!
- چرت نگو رها...بگو چي شده!؟!!
- هيچي بابا...تازه يادم افتاد....هفته ديگه تولد اشکانه!
- زکي!گرفتي مارو؟!تولد اشکانم مگه اين همه ترس داره؟!
- آخه هيچي براش نگرفتم اري.
- خب ميري مي گيري.
- کِي اون وخ؟!
- امروز که جايي نميخواي بري؟!
- نه بابا من کجارو دارم برم؟!
- خيلي خوب.آماده باش...يه نيم ساعت ديگه اونجام.باهم ميريم يه چيزي مي خريم براش.
از سر ذوق جيغي کشيدم و گفتم:واقعا؟!
-اوهوم.واقعا!
ازپشت گوشي ارغوان و ماچ کردم و گفتم: واي اري عاشقتم.)کال عادت داشتم هي هي ماچ وبوسه بفرستم براي ملت
از پشت گوشي!(
- خوبه خوبه...من و ماچ نکن...من خودم شوهر دارم!!!
- اون وخ کجان اين داماد مشنگ؟!
ارغوان خنديدوگفت:نمي دونم واال!به گمونم زدن لت وپارش کردن.وگرنه محال بود انقدر دير کنه!
باخنده گفتم:آره...احتماال خودش و کشتن،باخرشم سوسيس بندري درست کردن!
ارغوان خنديد وگفت:بسه انقدر من و خندوندي دلقک!!!برو زودتر آماده شو بيا دم درتون.
- دلقک خودتي!فعال.
مي خواستم گوشي و قطع کنم که ارغوان جيغ جيغ کرد:
- رها...رها...
کالفه گوشي و دوباره سمت گوشم بردم وگفتم:هان؟!
باخنده گفت:فقط داري مياي،دم در حواست به اين عُشاق خاطرخواهت باشه،يه وخ نرن زير دست وپا!
خنديدم و گفتم:کوفت!بروبمير.توکه دلقک تري!نيم ساعت ديگه دم درم.
-باشه دير نکني منگول! باي.
- باي.منگولم خودتي.
بعداز قطع کردن گوشي،به سمت کمد لباسام رفتم و سريع آماده شدم.يه آرايش ماليمم کردم و کيفم و ازروي تخت
برداشتم.براي آخرين باريه نگاه به خودم توي آينه کردم.همه چي خوبه...از اتاق خارج شدم.
به سمت در ر ورودي خونه رفتم تا بزنم به چاک که صداي مامان سرجام ميخکوبم کرد:
- خانوم کجا تشريف مي برن؟!
باشنيدن صداي مامان قيافه ام مچاله شد...به سمت مامان برگشتم ودر حاليکه سعي مي کردم مظلوم ترين لحن
ممکن وداشته باشم،گفتم:باارغوان ميخوايم بريم بيرون.
مامان باشنيدن اسم ارغوان،لبخندي زدوگفت:باشه پس زود برگرد عزيزم.
کالً مامان مثل چشماش به ارغوان اعتماد داشت.مامان مام که همه رو دوست داره اال دختر خودش!!!
چشم بلند بااليي گفتم و بعداز خدا حافظي ازخونه زدم بيرون.
از حياط گذشتم و درحياط و بازکردم.ارغوان هنوز نيومده بود.يه 70 ديققه اي منتظرش موندم.تقصير خودمه ديگه
که انقدر زودحاضر شدم!!!وقتي گفت نيم ساعت ديگه يعني نيم ساعت ديگه، نه 30 ديقه ديگه!
سوار ماشين ارغوان شدم وبانيش باز بهش سالم کردم. بانيش بازتراز خودم جوابم و داد:
- سام عليک داش!
اينم واسه ما الت شده!تقصير اشکانه ديگه...انقدر اينجوري حرف زد که هم من هم ارغوان وهم سارا الت شديم!!!
باخنده گفتم:خدا اشکان و نکشه...ببين چيکار کرده که همه التي حرف مي زنن!!!
ارغوان خنده اي کردوگفت:من قربون دادش اشکان توبرم که انقده ماهه!!!
باخنده گفتم:اگه سارا بدونه تو قربون صدقه شوهرش ميري...
ارغوان ماشن و روشن کردو به راه افتاد.بعد خيلي جدي گفت:سارا خودش مي دونه که من اشکان و از آرتان هم
بيشتر دوست دارم!!!خودم بهش گفتم.اشکان يه تيکه جواهره که نصيب سارا شده.هميشه بهش ميگم که قدر اشکان
و بدونه.اشکان مثه دادشم مي مونه...خوده ساراهم مي دونه.
لبخندي روي لبام نشست وبه روبروم خيره شدم.
از وقتي بچه بوديم،رابطه صميمي با خونواده ارغوان اينا داشتيم.مامان و باباهامون که ازقديم تاحاالباهم دوست
بودن...من و اشکان و ارغوان وآرتان هم شديم مثل : تا خواهر برادر!!!ارغوان وآرتان اشکان وخيلي دوست
دارن...خوده اشکانم چندباري شنيدم که گفت آرتان عين داداش نداشته منه وارغوانم به اندازه رهادوست
دارم...البته ازخدا که پنهون نيست،ازشما چه پنهون من زياد از آرتان خوشم نمياد...يه جوريه!!خيلي
چندشه!!!!راستش...شايد فکرکنين دچار توهم حاد شدم ولي جديداً آرتان خيلي هيز شده...يعني قبالًهم بودا ولي االن
دُزِش خيلي رفته باال...به جانه خودم هردفعه من و مي بينه باچشماش قورتم ميده.رومم نميشه به ارغوان چيزي
بگم!!!شايدم من اشتباه ميکنم ولي نگاهي که آرتان به من داره اصال شبيه نگاهي که اشکان به ارغوان
داره،نيست...نمي دونم شايدم من خل شدم...بيخي بابا.ولش کن!!!من حوصله فکر کردن به اين مزخرفات و ندارم.
ارغوان همون طور که رانندگي مي کرد گفت:خب منگول ميخواي براي اين داش اشکان ما چي بخري؟!
سردرگم وگنگ گفتم:نمي دونم...
- زِکي!!!نمي دوني؟!يعني چي که نمي دوني؟!نکنه مابايد تا شب توخيابوناي تهران پالس باشيم و دنبال کادوي تولد
بگرديم؟!؟؟
بانيش باز گفتم:خوشم ميادکه بچه تيزي هستي!!!
- مــــــرگ!
بعداز گفتن اين حرف،به روبروش خيره شدو توفکر فرو رفت...
بعداز مدتي گفت:خب لباس که نميشه براش بگيريم.زيادي لباس داره...ساعتم که خب وُسعِت نميرسه قطعا!ببينم
چقدري پول داري حاال؟!
- 300 تومن.
- خب پس.بايد بيخيال ساعت بشيم.ساعتِ خوب حداقل 200 تومن هست...خب پس چي بخريم؟!
اين وکه گفت دوباره رفت توهپروت.دقيقا 7 دقيقه داشت فکر مي کرد...
يهو گل از گلش شکفت.بشکني زدو باخوشحالي گفت:يافتم!!! ادکلن مي گيريم براش!
زِکي...اين همه فکر کرد حاال ميگه ادکلن بخريم؟!
پوزخندي زدم و گفتم:اري جون خودت تنهايي به اين شگرف رسيدي؟!!!!مطمئني کسي کمکت نکرده؟!
- بروبمير توام!مگه ادکلن بده؟!
- نه ولي خب گزينه هر آدم کوتَه فکري همين ادکلنه...دلم ميخواد کادوي من خاص باشه...مي دوني...يه چيزه
خاص...يه چيزه...
ارغوان پريد وسط حرفم و گفت:ببند بابا!!! چيز خاص از کجا گير بياريم؟!تو خودت خاص هستي،ديگه کادوت الزم
نيست خاص باشه که!!!
لبخندي زدم.ذوق زده بهش نگاه کردم و گفتم:راست ميگي؟!
ارغوان همون طورکه حواسش به رانندگيش بود،گفت:جونه تو!تو جزو آدماي کم توان ذهني حساب ميشي...خب
خاصي ديگه...اشکانم که اين و مي دونه...ازتو انتظاري نداره بابا! يه جوراب بخر قال قضيه رو بکن بره پي کارش!!!
بچه پررو من و مسخره ميکنه.باحرص روم و ازش برگردوندم و گفتم:لوس بي مزه!
چد دقيقه اي،به خيابونا ومردم زل زده بودم وبه ارغوان توجهي نمي کردم اماتمام فکرم مشغول اين بودکه براي
اشکان چي بخرم؟
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار