آخرين خبر/ من از اولش هم مرد غيرتي دوست داشتم. با وجود اينکه سعي ميکردم در طول زندگيام توي مدرنيته غلت بزنم و پزهاي روشنفکريام را بکنم توي چشم همه اما در اعماق وجودم يک شوهر غيرتي ميخواستم. کاوه هم از اين قاعده مستثنا نبود و رگ غيرتش توي يک خانواده اصيل و قديمي ضخيم شده بود و به قول خودش 10 واحد ناموسپرستي پيش پدرش پاس کرده. اما چند وقتي که از آشناييمان گذشت، فهميدم مفهوم غيرت براي من تا به امروز بد جا افتاده. من فکر ميکردم غيرت هماني است که وقتي توي سرما ميلرزي شوهرت کتش را در ميآورد و مياندازد روي شانههايت تا سرمانخوري. اما اولين باري که با کاوه رفتيم توي برف قدم بزنيم، فقط گفت يکجوري بلرز که کسي نبيند و خوش ندارد کسي لرزش ناموسش را ببيند. همين شد که لرزشم را ريختم توي خودم و دو هفتهاي مريض شدم. باز مريض هم که ميشوي خوبياش اين است که همه با تو مهربان ميشوند و نازت خريدار پيدا ميکند. اصلا آدمها توي رابطه گاهي مخصوصا مريض ميشوند که ببيند آن يکي از کدام قسمت زندگياش مايه ميگذارد تا حال اين يکي بهتر شود. کاوه هم حقيقتا اعصابش ريخت بهم که مريض شدهام و قرار شد بيايد دنبالم تا برويم دکتر. سعي ميکردم توي درمانگاه يکجوري خودم را بيندازم روي بازويش تا خاري باشيم توي چشم همه آنهايي که يا تنها آمدهاند دکتر يا شوهرشان روي صندليهاي انتظار خوابش برده. از حجم غيرت کاوه سرم را بالا گرفته بودم و دکتر داشت ويزيتم ميکرد که کوبيد زير چانه دکتر و داد زد: «ضربان قلبش به چه دردت ميخوره بيناموس؟! اين سرما خورده». سعي کردم کاوه را نگه دارم تا دکتر از ترس هيبت کاوه روي دستمان نماند که دکتر چوب بستني را در آورد و گفت «آرام باش وحشي! گلوش رو ببينم حداقل». کاوه هم چوب بستني را از دستش کشيد و فرو کرد توي حلق من و گفت:«خودم ميبينم واست تعريف ميکنم!». هرچند انداختنمان از درمانگاه بيرون اما تا خانه غبغبش را باد کرده بود و زير لب ميگفت:«مگه من مردم تو بري دکتر». جملهاش خيلي قشنگ بود و آدم دلش ميخواهد براي همچين عشقي بميرد که همين اتفاق هم تقريبا افتاد. چرک گلويم تا ريههايم رسيد و لوزههايم تا بناگوشم ورم کردند و از کار افتادند. صدايم يکجور عجيبي گرفته بود و کاوه ميگفت هميشه عاشق زنهايي بوده که صدايشان خط و خش داشته. روبهرويم نشسته بود و قربان گلوي ورم کردهام ميرفت و ميگفت:«يه جمله بگو!» از ته معدهام زور زدم تا صدايم بيرون بيايد و گفتم:«من دارم خفه ميشم عشقم!». چند لحظهاي خيرهام ماند و لبخندش روي صورتش ماسيد. گوشه چشمش خيس شد و بغضش را خورد و گوشي تلفنم را از دستم قاپيد و گفت: «صدات خيلي خاص شده لعنتي! اينجوري نميشه من طاقت ندارم. از اين به بعد تلفن حرف زدن و مستقيم حرف زدن با بقيه ممنوع!». سعي کردم صدايم را بدهم بيرون و چيزي بگويم که صدايي شبيه خِرخِر از گلويم در آمد و کاوه با سرش تاييد کرد و گفت: «منم دوستت دارم!». يک ماهي گذشت و عفونت از گلويم رسيد به مغزم و از فانرژيت شيفت کرديم به مِنَنژيت. کاوه اولين بار که اين اسم را شنيد، قيافهاش رفت توي هم. ساکت شده بود و به يک نقطه خيره ميماند. احساس کردم به غيرتش برخورده که مغز عشقش عفونت کرده. در حاليکه داشت با نسخه پزشک لاي دندانش را پاک ميکرد، گفت: «مننژيت اسمش يجوري نيست؟» من که ديگر صدايم در نميآمد که بگويم منظورش چيست اما خودش منظورش را رساند و ادامه داد:«به نظرم اسم مريضيت خيلي جلب توجه ميکنه. خوشم نمياد بيفتي توي دهنا». نسخهام را از دستش کشيدم و خرخري کردم تا متوجه اعتراضم شود و ادامه داد:«آره... پس تو هم موافقي. مننژيت لاکچريه، چشم چهارتا چشم چرون ميفته دنبالت حالا انگار چه خبره!». قرار شد اسم بيماريام را جايي نگوييم و اگر کسي پرسيد بگوييم کلهام آب آورده تا ملت از شنيدنش دل و رودهشان بهم بريزد و دور شوند. هميشه بعد از همه اين حرفها چون مرد با غيرتي هم هست ميگويد:«مگه کاوهات مرده؟» تا دلت آب شود براي همچين مرد عاشق نمونهاي. اما اين بار دلم آب نشد. دستم را دراز کردم و کوبيدم توي شکمش. و خب خوشبختانه به غرورش برخورد و گفت دختري که معلوم نيست توي گذشتهاش چه کاري کرده که مغزش آب آورده و دست بزن هم دارد لياقت من را ندارد! راست ميگفت. مرد غيرتي لياقت ميخواهد.
مونا زارع
روزنامه بي قانون
همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد:
آخرين خبر در تلگرام
https://t.me/akharinkhabar
آخرين خبر در ويسپي
http://wispi.me/channel/akharinkhabar
آخرين خبر در سروش
http://sapp.ir/akharinkhabar
آخرين خبر در گپ
https://gap.im/akharinkhabar
بازار