آخرين خبر/ مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دين ليلي و ديگر ضلالت است
فرهاد را از آن چه که شيرين ترش کند
اين را شکيب نيست گر آن را ملالت است
عذرا که نانوشته بخواند حديث عشق
داند که آب ديدهٔ وامق رسالت است
مطرب همين طريق غزل گو نگاه دار
کاين ره که برگرفت به جايي دلالت است
اي مدعي که ميگذري بر کنار آب
ما را که غرقهايم نداني چه حالت است
زين در کجا رويم که ما را به خاک او
واو را به خون ما که بريزد حوالت است
گر سر قدم نميکنمش پيش اهل دل
سر بر نميکنم که مقام خجالت است
جز ياد دوست هر چه کني عمر ضايع است
ز سر عشق هر چه بگويي بطالت است
ما را دگر معامله با هيچکس نماند
بيعي که بي حضور تو کردم اقالت است
از هر جفات بوي وفايي هميدهد
در هر تعنتيت هزار استمالت است
سعدي بشوي لوح دل از نقش غير او
علمي که ره به حق ننمايد جهالت است
سعدي
بازار