
یادداشت طنز/ روز کارنامه و روز مهندس
خراسان
بروزرسانی

خراسان/ روز کارنامه مدرسه، مثل آخرين روز زندگي بود. مثل اين که به شما بگويند اگر ۲۴ ساعت زنده باشيد چيکار ميکنيد. از پاک کردن «درايو دي» و تغيير مکان دفترخاطراتتان و پاک کردن آرشيو چتها بگذريم. من همه اين ۲۴ ساعت تا روز کارنامه را ذکر ميگفتم، حتي بيشتر از محمدرضا گلزار!
کارنامه دهه شصتيها انگار جواز مرگشان بود. ما با صف بازماندههاي فاميل و آشناها مقايسه ميشديم، حتي آنوقتها پارتيبازي و رانت و سهميه هم معنايي نداشت. تو يا باهوش و خواستني بودي مثل دختر داييات، يا تنبل مثل همسايه طبقه پايين.
ديروز روز کارنامه دخترم بود، منتظر درخشش ۲۰ها در کارنامهاش بودم اما آن ادبيات توصيفي کارنامه گند زد به همهچيز. نميدانم اين «خيلي خوبها» چرا به دل آدم نميچسبد. وسط بحث کارنامه بگويم که نميدانم آدمها کي متوجه شغل مورد علاقهشان ميشوند.
براي من که ۱۲سال بهخاطر کم نياوردن مادرم جلوي دخترخالهها و آن کارت شهربازي جايزه شاگرد اولها، درس خواندم، جواب دادن به اين سوال سخت است. من هنوز نزديکيهاي چهل سالگي هم به اين فکر ميکنم که ميخواهم چه کاره شوم و هنوز هم هر جوابي برايش دارم بهجز مهندس الکترونيک.
خلاصه بعد از گرفتن کارنامه از بچه پرسيدم: «ميخواي چيکاره بشي؟!» گفت: «ماهيگير» بعد دوباره فکر کرد گفت چوپان. بعد دوباره گفت دندانپزشک، بعد گفت معلم، بعد آخرش گفت نويسنده. براي من هيچيک از جوابهايش مثل اين آخري هيجانانگيز نبود. نميدانم چرا پدر و مادرهاي ما دهه شصتيها تا همان شغل اول دکتر و مهندس را روي هوا ميزدند، بعد هم يک عمر ما را در رودربايستي اخلاقي قرار ميدادند تا بالاخره همانکاره شويم. کاش آنها هم کمي مکث ميکردند، آن وقت در چهل سالگي ميدانستيم واقعا چيکاره هستيم.
راستي وقتي هم ميگويند روز مهندس مبارک، ما مهندسنماهاي بيتکليف هم بهزور خودمان را به جمعيت مهندسهاي بيکار تحميل نکنيم. هرچند الان يک «مهندس» که بگويي کل فهرست دوستان حقيقي و مجازيات به خودشان ميگيرند، آدم نميداند اين روز مهندس فرصت است يا تهديد يا حتي موجسواري؟!