نماد آخرین خبر

زادروز محمدرضا عبدالملکیان؛ «زیبا» با اصرار خسرو شکیبایی خوانده شد

منبع
ايسنا
بروزرسانی
زادروز محمدرضا عبدالملکیان؛ «زیبا» با اصرار خسرو شکیبایی خوانده شد
ايسنا/ محمدرضا عبدالملکيان با روايت دوراني که در آن شعر «زيبا» منتشر شده است، از اين‌که با اصرار خسرو شکيبايي انتشار اين شعر را به صورت صوتي پذيرفته مي‌گويد. شاعر شعر «زيبا» و مجموعه‌هايي مثل «ساده با تو حرف مي‌زنم»، «مه در مه»، «ريشه در ابر»، «مهرباني» و... در گفت‌وگويي به مناسبت سال‌روز تولدش (متولد چهاردهم خردادماه ۱۳۳۱) از انتشار شعرهايش در مجله «جوانان»، گرايشش به شعر نو، ارتباطش با جلسه‌هاي شعر دوران جواني‌اش و سرودن شعر در دوران پس از جنگ مي‌گويد. از مجله «جوانان» شروع کردم در ابتدا چهارپاره کار مي‌کرديد و بعد سراغ سبک نو ‌رفتيد، چه چيز باعث شد که به سوي شعر نو برويد؟ زماني که متوجه ذوق شعري در خودم شدم، شرايط آن روزگار و فضاي فرهنگي‌اي که مي‌توانستم با آن مرتبط باشم، بيشتر عرصه شعر کلاسيک بود، من هم در همان شرايط و با شعر کلاسيک شروع کردم؛ اين مربوط به ۱۳، ۱۴ سالگي من است. در آن زمان مجلاتي به دستم مي‌رسيد، از جمله مجله «جوانان» که عليرضا طبايي عهده‌دار صفحه شعرش بود و غالبا غزل در آن‌جا منتشر مي‌شد، ايشان هم دقت نظر خاصي داشت و غزل‌ها هم نسبت به آن ايام و روزگار، غزل‌هاي خوبي بودند. به تدريج من هم شعرهايم را براي آن صفحه فرستادم و از همان‌جا شروع کردم. بعد از آن مجلات ديگري مثل «اميد ايران» و «اطلاعات هفتگي» کارهايم را منتشر کردند و اين ماجرا تا سه، چهار سال بعدش که من ديپلم گرفتم و وارد محيط دانشگاه شدم ادامه داشت. در آن‌جا با فضاي متفاوت شعر نو و شعر نيمايي و بعد از آن هم شعر سپيد آشنا شدم و احساس کردم آن فضا امکان مناسب‌تري براي اين است که بتوانم شعر بنويسم و از همان‌جا يواش يواش به سمت و سوي شعر نيمايي و چهره‌هاي کلاسيک‌تر آن روزگار مثل فريدون مشيري، نادر نادرپور و کساني از اين دست تمايل پيدا کردم و مدت زماني گذشت تا به خود نيما و چهره‌هاي واقعي شعر نيمايي مثل اخوان، شاملو و فروغ رسيدم. بخش عمده کتاب اول من، «مه در مه» که در سال ۱۳۵۴ منتشر شد، شعر کلاسيک است. هر چه زمان گذشت فضاي شعر نو و شعر سپيد بيشتر با روحيات من مأنوس‌تر شد، به گونه‌اي که وجه عمده کارهاي بعدي من شعرهاي نيمايي و بعد هم شعر سپيد بود. انجمن‌ها منزلگاه‌هاي مناسبي براي شاعران نيستند از فضاي محفل‌ها، انجمن‌ها و جلسات شعري که در دهه ۵۰ تا ۷۰ برگزار مي‌شد، ارتباط‌تان با شاعران ديگر در آن فضاها و تفاوت‌هايي که با جلسات شعر اين روزگار داشتند براي‌مان مي‌گوييد؟ من در دهه ۵۰ تا اواسط آن در نهاوند و بعد همدان بودم و با انجمن‌هاي نام‌آشنا خيلي ارتباط نداشتم. گاهي اگر به تهران سفر مي‌کرديم به برخي از انجمن‌ها هم سر مي‌زدم و در مجموع مي‌توانم بگويم که جريان شعر در انجمن‌ها شکل جدي‌تري داشت. البته دو گونه انجمن داشتيم؛ انجمن‌هاي شعر کلاسيک و انجمن‌هاي شعر نو. انجمن‌هاي شعر کلاسيک را بيشتر غزل‌سرايان آن روزگار مثل مشفق کاشاني، مهرداد اوستا، اميري‌ فيروزکوهي و کساني از اين دست تشکيل مي‌دادند و محل عرضه آثارشان در اين انجمن ها بود که من خيلي با آن‌ها مرتبط نبودم. ولي به برخي انجمن‌ها که بيشتر شاعران شعر نو مثل عمران صلاحي، حسين منزوي و ... در آن‌ها حضور داشتند، سر مي‌زدم و با برخي از اين شاعران آشنا شدم و آشنايي‌مان به تدريج بيشتر شد و با برخي‌شان شکل دوستي پيدا کرد که از جمله آن‌ها عمران صلاحي، محمدعلي بهمني و کساني ديگر از اين صنف و جنس بودند. البته من خيلي انجمني نبودم. دليلش هم که هنوز به آن معتقدم اين است که انجمن‌ها منزلگاه‌هاي مناسبي براي شاعران نيستند و توقفگاه‌هايي براي استراحت، تجديد قوا و بعد هم ادامه راه هستند. اگر به بزرگان شعر نو نگاه کنيم، مي‌بينيم که هيچ‌کدام مسئول انجمن‌ها نبودند. اگر چه در آغاز، فعاليت اصلي‌شان در انجمن‌ها اتفاق افتاده، مثلا بزرگان شعر خراسان مثل اخوان، شفيعي‌کدکني و ... عموما در انجمن فرخ که انجمن شاعران کلاسيک بود و پايه و مايه قوي شعر کلاسيک را داشت، شکل گرفتند، ولي کساني موفق شدند که بعدا از انجمن‌ها فاصله گرفتند و آن پشتوانه را به عنوان ارمغان از انجمن همراه خود آوردند و بعد هم در فضاهاي ديگر، شعر نو را بيشتر تجربه کردند. به قول اخوان که مي‌گويد «من نقبي زدم از خراسان به يوش». من هم خيلي قائل به انجمن به آن معنا نبودم، براي اين‌که شخصيت شعري شاعران بايد مستقل از اين چارچوب‌هاي انجمني باشد، ضمن اين که مي‌توانند آن تجربه‌ها را به عنوان دستمايه داشته باشند. منتها بهتر و مناسب‌تر آن است که تجربه‌ها، تجربه‌هاي شخصي و اجتماعي باشد تا تجربه‌هاي انجمني. «زيبا» را با اکراه پذيرفتم شعري با عنوان «زيبا» داريد که مرحوم خسرو شکيبايي آن را خوانده و خيلي‌ها شما را با اين شعر مي‌شناسند. از حال و هواي آن روزها و آن‌چه باعث شد به «زيبا» برسيد بگوييد. بعد از سرودن آن شعر چگونه با آن برخورد شد؟ ماجراي شعر «زيبا» را در جايي نوشته‌ام. زماني که از جانب موسسه دارينوش پيشنهاد شد مجموعه‌اي از سروده‌هاي من منتشر شود، ايام بعد از جنگ بود و من در آن ايام شعر براي جنگ کم نداشتم و فضاي آن روزگار هم فضاي خاصي بود و من از شعرهاي عاطفي و عاشقانه مثل «زيبا» چند سالي بود که فاصله گرفته بودم. من در چينش و گزينش اول براي آن مجموعه هم اصلا متوجه شعري مثل «زيبا» و برخي ديگر از شعرها که از اين دست بود، نبودم و تصور نمي‌کردم بخواهيم اين‌ها را در آن ايام منتشر کنيم. انتخاب نهايي «زيبا»، انتخاب زنده‌ياد خسرو شکيبايي بود که من خيلي موافق آن نبودم، اما چون تهيه‌کننده و خسرو شکيبايي روي اين شعر اصرار داشتند، آن را با اکراه پذيرفتم. ولي بعد در آن آلبومي که منتشر شد، به تدريج «زيبا» نقش محوري پيدا کرد و خيلي مورد توجه و استقبال قرار گرفت. آن روزها حس و حال خاصي داشت، ايام بعد از جنگ بود و جامعه به يک فرصت عاطفي و عاشقانه نياز داشت. اين شعر پاسخ مناسبي براي آن نياز بود و در آن ايام خيلي مطرح شد. بعد هم به آن سبب که مباحث عاطفي از جمله معيارهاي قابل ملاحظه تفکر انساني است که اين شعر هم نمونه‌اي از همان فضاي عاطفي است، جامعه آن را پسنديد و من هم بعد از آن ماجرا توجه کردم که جامعه به اين‌گونه شعرها به شدت نياز دارد. از هرچه اتفاق افتاده، رضايت دارم از جامعه شعري اين روزها يا احيانا کساني که با آن‌ مرتبط هستند و مسئوليتي در قبالش دارند گله‌اي داريد؟ من از آغاز، کارم را خودم پي گرفتم. خودم نوشتم و در خلوت خودم کار شعر انجام دادم. خيلي هم در فضاي انجمن‌ها و محافل نبوده‌ام. از آن روزگار تا امروز در خلوت و آرامش و در دنياي خودم با شعر در ارتباط بوده‌ام و به همين سبب از هر چه اتفاق افتاده، رضايت دارم. و در پايان آرزوي‌تان در تولد ۶۸سالگي‌تان چيست؟ جشن تولد و روز تولد مربوط به چند دهه اخير است. در روزگاري که ما نوجوان و جوان بوديم خيلي موضوع و مبحثي به اسم جشن تولد نداشتيم؛ براي اين‌که آن زمان اجزاي زمان خيلي کارايي و کاربرد نداشت و تکيه روي روزها نبود و بيشتر فصل‌ها ديده مي‌شد. مادرم مي‌گفت «تو بچه آلبالو گيلاسي» و مراد و منظورش از اين، متولد شدن من در فصل ميوه‌هاي آلبالو و گيلاس بود، به همين سبب اجازه بدهيد من همان بچه فصل آلبالو گيلاس باشم يا به معناي دقيق‌تر ۱۴ خرداد ۱۳۳۱.