آخرين خبر/ مردي که جلوي تاکسي نشسته بود، گفت: «دوباره کرونا زياد شده.» کسي چيزي نگفت. مرد دوباره گفت: «از دفعه اول هم داره بيشتر ميشه.» راننده انگار که بخواهد دل مرد نشکند با بيحوصلگي گفت: «بله.» زني که عقب تاکسي نشسته بود، گفت: «بسه ديگه، مرديم... هي کرونا، کرونا، کرونا، کرونا... از يه چيز ديگه حرف بزنيد.» مرد گفت: «آخه خيلي مهمه، مرگ و زندگيمونه... نميدونم چرا دفعه قبل همه ترسيده بودن، اين بار انگار هيچکس عين خيالش نيست.»
راننده گفت: «مردم عادت کردن.»
مرد گفت: «خب نبايد عادت کرد.» راننده گفت: «عادت يه خوبيهايي داره يه بديهايي.» مرد گفت: «به بديهاش نبايد عادت کرد.» راننده پرسيد: «ميشه عادت نکرد؟» زن ساکت شده بود و داشت فکر ميکرد. در فکرش بديهايي را که مجبور شده بود به آنها عادت کند يا خودش را به آنها عادت بدهد، مرور کرد. چه فهرست بلندبالايي. زن زير لب گفت: «چقدر زياد...»
برگرفته از sehat_story
بازار