آخرين خبر/ مثنوي خواني يکي از مواردي که افراد عاشق ادبيات پارسي اوقات فراغت خود را به آن اختصاص مي دهند. مثنوي معنوي از گنجينه آثار قديمي است که هنوز هم انسان ها به دنبال مطالعه آن هستند. اما شايد درک آن براي تمام افراد آسان نباشد. در اين پادکست علي عرفانيان با خوانش اشعار مولوي و توضيح آن ها اين کار را براي ما ساده تر کرده است.
مثنوي معنوي، اثر گرانسنگ محمد جلال الدين بلخي، شاعر و عارف پارسي گوست. اين کتاب از ۲۶۰۰۰ بيت و شش دفتر تشکيل شده است و يکي از برترين کتابهاي ادبيات عرفاني کهن فارسي و حکمت ايراني پس از اسلام است. اين کتاب در قالب شعري مثنوي سروده شده است که در واقع عنوان کتاب نيز ميباشد
اشعار مولوي به قدري جهان شمول است که ترجمه آن در ساير کشورها بسيار مورد استقبال قرار گرفته است به طوري که براي چند سال پياپي ديوان اشعار مولانا در صدر جدول پرفروشترين کتابهاي شعر در آمريکا قرار گرفت و اين شاعر ايراني بالاتر از شعراي نامي ادبيات انگليسي مانند شکسپير و بليک قرار گرفته است.
قسمت هفتم - ابيات 117 تا 143
از وي ار سايه نشاني ميدهد
شمس هر دم نور جاني ميدهد
سايه خواب آرد ترا همچون سمر
چون برآيد شمس انشق القمر
خود غريبي در جهان چون شمس نيست
شمس جان باقيست کاو را امس نيست
شمس در خارج اگر چه هست فرد
ميتوان هم مثل او تصوير کرد
شمس جان کو خارج آمد از اثير
نبودش در ذهن و در خارج نظير
در تصور ذات او را گنج کو
تا در آيد در تصور مثل او
چون حديث روي شمس الدين رسيد
شمس چارم آسمان سر در کشيد
واجب آيد چونک آمد نام او
شرح کردن رمزي از انعام او
اين نفس جان دامنم بر تافتست
بوي پيراهان يوسف يافتست
کز براي حق صحبت سالها
بازگو حالي از آن خوش حالها
تا زمين و آسمان خندان شود
عقل و روح و ديده صد چندان شود
لاتکلفني فاني في الفنا
کلت افهامي فلا احصي ثنا
کل شيء قاله غيرالمفيق
ان تکلف او تصلف لا يليق
من چه گويم يک رگم هشيار نيست
شرح آن ياري که او را يار نيست
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
قال اطعمني فاني جائع
واعتجل فالوقت سيف قاطع
صوفي ابن الوقت باشد اي رفيق
نيست فردا گفتن از شرط طريق
تو مگر خود مرد صوفي نيستي
هست را از نسيه خيزد نيستي
گفتمش پوشيده خوشتر سر يار
خود تو در ضمن حکايت گوشدار
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
گفت مکشوف و برهنه بيغلول
بازگو دفعم مده اي بوالفضول
پرده بردار و برهنه گو که من
مينخسپم با صنم با پيرهن
گفتم ار عريان شود او در عيان
نه تو ماني نه کنارت نه ميان
آرزو ميخواه ليک اندازه خواه
بر نتابد کوه را يک برگ کاه
آفتابي کز وي اين عالم فروخت
اندکي گر پيش آيد جمله سوخت
فتنه و آشوب و خونريزي مجوي
بيش ازين از شمس تبريزي مگوي
اين ندارد آخر از آغاز گوي
رو تمام اين حکايت بازگوي
سازنده علي عرفانيان
اپليکيشن castbox مثنوي خواني
صوت/ مثنوي خواني- قسمت ششم- ملاقات پادشاه با آن ولي که در خوابش نمودند
بازار