آخرين خبر/ خدا تو را کلمه خواند و در دهانم ريخت
سپس به هيات يک شعر بر زبانم ريخت
جهان تسلسل تاريکي عميقي بود
ستاره خواند تو را و در آسمانم ريخت!
به فال نيک گرفتند هر چه فنجان بود
شبي که قهوهي چشمت در استکانم ريخت!
خداي کوزه به دوش آمد و سر ظهري
تو را چو جرعهي نابي به عمق جانم ريخت!
تو هر زمان که بيايي شروع تقويم است
صداي پاي تو در آخرالزمانم ريخت
تو اسم اعظم عشقي که جبرييل تو را
به طعم خوشهي انگور در دهانم ريخت!
کبري موسوي
بازار