مهر/ حسامالدين سراج را مردم ما بيشتر به عنوان يکي از چهرههاي شاخص حوزه موسيقي و آواز ميشناسند و شايد کمتر کسي بداند که او علاوه بر فعاليت حرفهاي در حوزه موسيقي، دغدغهاي جدي در کار پژوهشهاي هنري دارد. هنرمندان کشور ما اغلب به رسم مالوف به دليل دلمشغوليهايي که در حوزه اجرا و کارهاي عملي دارند شايد کمتر التفاتي به مطالعات آکادميک داشته باشند اما سراج در اين ميان جزو استثنائاتي است که همزمان با فعاليت جدي در حوزه موسيقي و آواز، به تحصيل در رشته پژوهش هنر تا مقطع دکترا پرداخته است. به باور برخي صاحبنظران، وي در پاياننامه دکتري خود با طرح ايده کشف رابطه ميان معماري و موسيقي، باب جديدي را در حوزه پژوهشهاي هنري گشوده است؛ پژوهشي که در قالب کتابي به نام «از گذر گِل تا دل» از سوي انتشارات نيستان در کارنامه هنري او ثبت شده است. سراج در اين کتاب چنانکه خود ميگويد در پي تطبيق معماري و موسيقي از نقطه نظر زيباييشناسي است و فرضيه او در اين پژوهش اين است که آنچه را به چشم زيباست، اگر بتوانيم تبديل به نت موسيقي کنيم قاعدتاً ميتواند به لحاظ سمعي هم مطبوع و زيبا باشد و به عبارتي، وجه ديداري زيبايي ميتواند وجه شنيداري زيبا هم داشته باشد.
سراج متولد ۲۶ مرداد ۱۳۳۷ در شهر اصفهان است. او به واسطه پدرش که اهل هنر و ادبيات بود، از کودکي محضر هنرمنداني نظير جلالالدين همايي، جلال تاج اصفهاني و حسن کسايي را درک کرد و با فراگيري ساز تمبک از ۱۳ سالگي وارد دنياي هنر شد و سپس نواختن سنتور را زير نظر سيروس ساغري در اصفهان فرا گرفت و ضمن بهرهگيري از هنرمنداني چون فرامرز پايور، رضا شفيعيان و پشنگ کامکار، آواز را نيز نزد محمود کريمي و محمدرضا شجريان فراگرفت.
شمسالضحي، باغ ارغوان، نگاه آسماني، شرح فراق، دل آرا، نرگس مست، برخي از آثار موسيقايي اوست. وي همزمان با فراگيري موسيقي، تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته معماري و شهرسازي در دانشگاه شهيد بهشتي تا مقطع کارشناسي ارشد ادامه داد و پس از آن با ادامه تحصيل در مقطع دکتري در رشته پژوهش هنر در سال ١٣٨٧ از دانشگاه هنر فارغ التحصيل شد و مدتي نيز به تدريس در دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران پرداخت. کتاب «از گذر گِل تا دل» از آنجا که در سالهاي اخير جزو آثار مورد مراجعه بسياري از دانشجويان رشتههاي هنري بوده، بر آن شديم تا در گفتوگويي با اين هنرمند نامآشناي عرصه موسيقي و آواز کشورمان، اثر نوشتاري او را بيشتر بکاويم و بشناسيم.
چه شد که سراغ اين موضوع رفتيد و اين ايده از کجا آغاز شد و شکل گرفت؟ آيا پيش از شما کسي در اين زمينه کار کرده بود و پژوهشي صورت گرفته بود؟
قبل از من آقاي فلامکي که استاد دانشگاه تهران هستند سلسله مقالاتي داشتند پيرامون معماري و موسيقي و ارتباط اين دو هنر و آقاي اردلان که در باب طراحي متناسب با نسبتهاي زيباييآفرين کار کرده بودند و کتابي هم در اين زمينه دارند که فکر ميکنم به همراه همسرشان لاله بختيار اين کار را انجام دادند؛ منتها کتاب «از گذر گِل تا دل» در حقيقت دارد حرف ديگري ميزند يعني در عين اينکه همه آن مطالب برايش مورد احترام و قابل استفاده است اما اينجا زيباييشناسي تطبيقي هنرها و بهويژه معماري و موسيقي مد نظر است و ما بر آنيم که بگوييم مبناي زيبايي در هنرها يکي است اما تجلي زيبايي به صور گوناگون و متنوع است؛ مثلاً ما در معماري، زيبايي ديداري داريم يا زيبايي که به واسطه چشم درک ميشود اما در موسيقي زيبايي شنيداري داريم؛ خوب وقتي مباني اين دو هنر را بررسي ميکنيم ميبينيم منطبق ميشوند يعني همان نسبتهايي که در معماري زيبايي ميآفرينند همان نسبتها در موسيقي ايجاد زيبايي ميکند که اين قاعدتاً قابل تعميم به بقيه هنرها هم هست.
بارزترين وجه مشخصه کار شما در قياس با پژوهشهايي که فرموديد پيش از شما صورت گرفته دقيقاً چيست؟
ببينيد چون اين کار بهعنوان پروژه دکترا عرضه شده قاعدتاً بايد همه کتابهايي که پيش از خودش به هر زباني نوشته شدهبود، مطالعه ميشد و علاوه بر آن دو کتاب که به زبان فارسي بود، دو کتاب ديگر هم از جمله the power of limits يا کتاب the sacred geometry يعني هندسه مقدس يا زيبايي حدها که کتاب بسيار جالبي بود و در حقيقت علاوه بر مطالعه اين کتابها، آنچه بهصورت تست انجام ميشد و همچنين مطالب جديدي که عنوان ميشد و بعد اساتيد راهنما صحه ميگذاشتند. البته من معتقدم که اين سياه مشقي است بهعنوان مقدمه در جهت پژوهش در اين موضوع و عزيزاني که در آينده خواهند آمد، کارهاي جالبتر از اين ارائه خواهند کرد.
فرموديد اين پژوهش يک مطالعه تطبيقي بوده، چرا اين عنوان را بر روي جلد نياورديد؟
جلد کتاب را شاعرانه نوشتيم يعني بر مبناي شعري که من مرتکب شده بودم نوشتيم؛ «دروازه اين عالم خاکي از گِل / در گِل کند اين آدم خاکي منزل / داني چه بود منشأ و مقصود وجود / شوق سفري از گذر گِل تا دل». در حقيقت اين از گذر گِل تا دل است يعني آنچه ما در اين عالم بهعنوان وضعيت مادي هنر داريم، سمبل يا نشانه گِل است و آن امر معنوي و آن مبناي زيباييشناسانه که ما را به سمت اين هنرها رهنمون ميشود امر دل است.
همچنانکه مستحضريد، در مطالعات تطبيقي يک سلسله اصول و مبانيي مترتب بر اين نوع پژوهشهاست؛ مثلاً در يک پژوهش فلسفي دو موضوعي که مورد مطالعه قرار ميگيرند بايد به لحاظ مبنايي و موضوعي با هم سنخيت داشته باشند؛ به اين معنا آيا معماري و موسيقي چنين سنخيتي دارند؟
سنخيت مبنايي دارند که توضيح دادم و سنخيت موضوعيشان هم هنر است؛ يعني هر دو زيرمجموعه هنر هستند. سنخيت مبناييشان در حقيقت همان نسبتهاي زيباييشناسي است که در کتاب هم عنوان شده؛ نسبتهايي مثل نسبتهاي حسابي، هندسي و هارمونيک. زماني که من ميخواستم اين موضوع را براي رساله دکترا انتخاب کنم رفتم پيش آقاي دکتر نديمي؛ چند موضوع ديگر هم در ذهنم بود مثلاً يکي از آنها تمرکززدايي تهران بود که فکر ميکنم يکي از معضلات ما الان در ايران همين است چون تهران وقتي شلوغ ميشود بالطبع، آلودگي هوا و ترافيک و اتلاف وقت شهروندان را به دنبال دارد، استرس و نگراني و هزينههاي غير ضروري مشکلات زيادي براي شهروند تهراني ايجاد ميکند؛ يکي از موضوعات اين بود و موضوع ديگر هم همين مقايسه معماري و موسيقي بود. در نهايت آقاي دکتر نديمي گفتند اين موضوع به نظر من بهتر از موضوع قبلي است.
به جهت اينکه تو هم معماري خواندهاي بهعنوان رشته تحصيلي و هم موسيقي را بهصورت حرفهاي کار کردهاي، اين دو را خوب ميتواني با هم تطبيق بدهي و کمتر اين اتفاق ميافتد که يک دانشجوي معماري بهصورت حرفهاي در هنر ديگر هم مشغول به کار باشد.
چرا عنوان «زيباييشناسي تطبيقي معماري و موسيقي» را انتخاب کرديد؟
به هر حال عنوان تز دکتري بايد دقيق باشد و شوراي هيأت علمي هم سختگيرانه عمل ميکنند که البته کار درستي هم هست. موجزترين عنواني که ميتوانستيم انتخاب کنيم همين بود: زيباييشناسي تطبيقي معماري و موسيقي. وقتي با مرحوم دکتر صفوت هم صحبت کردم ايشان گفتند اين واژه «تطبيقي» کار را درست کرده؛ يعني اگر ميگفتيم زيباييشناسي معماري و موسيقي که خوب اينها جدا جدا بررسي ميشوند. اما تطبيق را که ميآوريم يعني وجوه اشتراک زيبايي و وجوه افتراق زيبايي را که با همديگر مقايسه ميکنيم در حقيقت ميشود يک مطالعه تطبيقيِ ميان رشتهاي.
در کتاب عنوان کردهايد که اين کار در واقع به نوعي ترجمه معماري به موسيقي است و شما اين مقايسه را در معماري سنتي ايران انجام دادهايد، آيا اين تبديل و ترجمه در مورد هر نوع معماري قابل انجام است يعني مثلاً در معماري غربي هم چنين ترجمهاي ممکن است؟
بله؛ اين يک قرارداد عام است. ما ميگوئيم که خط عمودي مبين فواصل عرضي گام است و خط افقي مبين ريتم است يعني اگر فضاها بهصورت متريک تکرار ميشوند دقيقاً همان اتفاق ميافتد که در موسيقي هم فضا بهصورت ميزانبندي تکرار ميشود.
اين تبديل و ترجمه يک هنر به هنر ديگر تا چه حد بستگي به فرد مشاهدهگر دارد؟ مثلاً اگر کاري را که شما کردهايد يک نفر ديگر هم روي همان معماري انجام دهد آيا به نتيجه يکساني ميرسيد يا اينکه ممکن است نتيجه متفاوت باشد؟
قاعدتاً اگر آن اصول اوليه مراعات شود، يعني آن قراردادي که عرض کردم، بر مبناي آن اصول اوليه به همان نتيجه ميرسيم يعني فرضيه ما اين است که آنچه در معماري، هنرهاي تجسمي و حتي طبيعت ميبينيم و به چشممان زيباست اگر همين را نتنويسي کنيم يعني آن فرم تجسمي را نتنويسي کنيم و آن نت را اجرا کنيم موسيقيي به دست ميآيد که به گوش ما زيباست و اين يعني تطبيق وجه ديداري و شنيداري.
اين ايده تا چه حد قابليت دارد که بسط و گسترش پيدا کند آيا به اين فکر کردهايد که اين پژوهش را ادامه دهيد يا آن را به صورت دامنهدارتري مورد مطالعه قرار دهيد؟
در ذهنم هست که اين کتاب را بهصورت خلاصه منتشر کنم، يعني اگر ناشري يا مؤسسه فرهنگي و هنري مثل کانون پرورش فکري پيشقدم شود ميتواند اتفاق خوبي بيفتد. به اين معنا که در اين کتاب توضيح دهيم که چطور از نقطه شروع کنيم و بعد وقتي نقطه خط ميشود و بعد تقسيم اين خط به دو قسمت به موجزترين نسبت که در حقيقت همين ايجاز، زيبايي ايجاد ميکند و اين را به زبان خيلي ساده حالا يا با انيميشن يا با کتابي که صفحاتش به ترتيب بيننده را ببرد به سمتي که خيلي ساده اين مطالب را متوجه شود. اينجا به جهت اينکه ما از کتب قديمي نقل کردهايم بعضي مطالب شايد يک مقدار براي شنونده يا بيننده پيچيدگي داشته باشد اما اگر آن کتاب آماده شود با بياني ساده و با استفاده از مديا، طوري تبيين ميکند که قابل استفاده براي طيف بيشتري از اهل فرهنگ و هنر باشد.
فهم ايده کلي کتاب تا چه حد بستگي به اين دارد که مخاطب، فرآيند پژوهش شما را درک کند؟ يک وقتي هست که نتيجه ارائه شده براي مخاطب قابل درک است اما لزوماً به اين معنا نيست که فرآيند پيچيده پژوهش را هم درک کند؛ در واقع پرسش اين است که آيا مخاطب شما براي درک اين ايده بايد تا حدودي با حوزه معماري و موسيقي آشنايي داشته باشد يا اينکه ميتواند بدون داشتن تخصص، به درکي نسبي از کليت پژوهش شما برسد؟
مخاطب بايد يک شناخت عمومي از هنر داشته باشد و رياضياتش هم خوب باشد چون در بخشي از کتاب، ما نسبتها را در قالب رياضي ميبريم مثلاً مثل گام فيثاغورث، گام هارمونيک، گام زارل و بعد اينها را تطبيق ميدهيم؛ اگر کسي رياضيات خوبي داشته باشد خيلي سريع مطلب را درک ميکند. اما کتابي که عرض کردم ميتواند از نقطه شروع شود و بعد تصاوير؛ اول خط و بعد سطح و بعد تصاوير ميتوانند خيلي راحت جايگزين و مقايسه شوند. يا حتي ميتواند به صورت يک انيميشن باشد که سفر نقطه به خط و سطح و بعد ايجاد زيبايي در هنرهاي تجسمي عکاسي، نقاشي، معماري و موسيقي را نشان دهد.
بنابراين معتقديد اين کتاب اگر به زبان سادهتر ارائه شود مخاطبان از هر طيفي ميتوانند ايده شما را درک کنند؟
قاعدتاً همينطور است.
پس ميپذيريد که مخاطبان کتاب در حال حاضر طيفي خاص هستند؟
بله ميپذيرم. و البته قرار هم نيست که هر کتابي که چاپ ميشود مخاطب عام داشته باشد. اين کتاب دو گروه مخاطب دارد بعضي از مخاطبان هستند که به زيباييشناسي و هنر علاقهمندند که مطالب فصول اوليه کتاب کاملاً در اين زمينه است و گروه دوم، مخاطباني که متخصص موسيقي يا متخصص معماري هستند.
در کشورهاي ديگر بسيار اتفاق افتاده که نظريههاي بزرگ و جريانساز از دل پاياننامهها بيرون آمدهاند و به عبارتي مصدر و مبدا توليد فکر شدهاند، با توجه به اينکه ايدهاي که شما روي آن کار کردهايد ايدهاي جديد است فکر ميکنيد تا چه حد اين قابليت را دارد که در آينده بتواند رويکرد و جرياني نو را در اين حوزه پديد آورد؟
خوب قاعدتاً کارهايي که فکر شده انجام شده باشند معمولاً اين اتفاق در موردشان ميافتد، من ادعايي در اين مورد ندارم اما خيلي براي اين پژوهش زحمت کشيدهام و خوب اساتيد بزرگي مثل استاد دکتر هادي نديمي، استاد شهرستاني و مرحوم استاد داريوش صفوت اساتيد من در جريان شکلگيري اين کار بودهاند که استاد نديمي عزيز، استاد راهنما و دو استاد بزرگوار ديگر استاد مشاور بودند. هر چه کار جلوتر ميرفت دکتر نديمي بيشتر به ذوق ميآمد و ميگفت اصلاً فکر تحويل نباش برو باز هم کار کن. اين کتاب را که ميبينيد از ميان حجم عظيمي از يادداشتها در آمده که جمعبندياش هم سخت بود و دکتر نديمي با حوصله و هوشمندانه مرا راهنمايي کردند و خدا را شکر ميکنم که به نتيجه رسيد. در مورد اينکه از دل اين پاياننامه مطلبي در بيايد شايد خيلي اتفاقات الان افتاده؛ دکتر نديمي چند سال بعد به من گفتند اين کار تو برکت داشت؛ گفتم چرا؟ گفتند چون اکثر بچههايي که وارد رشته معماري شدهاند اين کتاب را خواندهاند. و آن زمان البته در مخزن کتابخانه دانشگاه شهيد بهشتي بود و هنوز چاپ نشده بود و اکثر دانشجوها يک مقاله راجع به اين کار دادهاند.
آيا اطلاع داريد که پس از شما کسي در اين زمينه کار کرده باشد؟
از اين کتاب، دانشجويان بهعنوان کتاب مرجع «از گذر گِل تا دل» در موسيقي و معماري استفاده ميکنند و آقاي دکتر نديمي ميگفتند که مقالات زيادي در اين زمينه سامان يافته است.
در دسترسي به منابع با مشکل خاصي مواجه نبوديد؟
کتاب the power of limits يکي از منابعي بود که من سالها پيش در سفري که به آمريکا داشتم به دست آوردم. يک نوازنده و ساز نده ساز بود که به کنسرت ما آمده بود و بعد از اجرا گفت برويم به کارگاه من؛ کارگاه ايشان بسيار جالب بود، مثلاً تمبک در اندازههاي مختلف و ساز کششي _ نه به شکل کمانچه اما صداي کمانچه ميداد_ در اندازههاي مختلف ساخته بود؛ ايشان اين کتاب را همانجا به من هديه داد که براي من خيلي جالب بود. کتاب ديگر يعني the sacred geometry را هم از آقاي دکتر حافظي که در خارج از کشور بودند خواهش کردم برايم آورد. از کتابخانه دانشگاه تهران و دانشگاه شهيد بهشتي و دانشگاه هنر هم استفاده کردم و بنابراين زمينه اين مطالعه تا حد زيادي برايم فراهم بود و البته بعضي موارد را که روي نسبتهاي موسيقي بود مثلاً روي طول سيم ساز، خودم اندازهگيري ميکردم. از نظر زمان هم استاد عزيز، جناب دکتر نديمي چون موضوع برايشان جالب بود، بزرگوارانه محدوديتي براي من نگذاشت و بحمدالله کار انجام شد.
کتاب شما در پنج فصل و بيش از ۱۱۰ زيرعنوان در ۳۱۰ صفحه سامان يافته؛ آيا زياد بودن عناوين و موضوعات به نسبت حجم کتاب به اين معناست که شما مباحث را به صورت خلاصه و در حد طرح مسئله بيان کردهايد؟
نه اينطور نيست، فصلها و بخشهاي مختلف بر اساس سير مطالعه نوشته شدهاند و قاعدتاً هر چه مجملتر باشد بهتر است با اين حال در حدي که لازم بوده توضيح داده شده است.
به عنوان جمعبندي بحث اگر بخواهيد کليديترين ايده کتابتان را به طور خلاصه بگوييد چه خواهد بود؟
ببينيد نسبت در معماري، نسبت طول است و عرض است و ارتفاع که اين، حجم را براي ما ميسازد، يعني سه بعد دارد. اما در موسيقي ما يک بعد داريم و آن يک بعد، زمان است. در معماري و مجسمهسازي سه بعد، در گرافيک و نقاشي دو بعد (طول و عرض) داريم، در عکاسي هم دو بعد داريم که آن سه بعد را در دو بعد به تصوير ميکشد؛ پس مبناي همه آنها مکاني است و اينجا در موسيقي مبنايمان زماني است، يعني يکدفعه ما از حصر مکان در ميآييم و به حصر زمان ميرسيم يعني بستر شکلگيري موسيقي زمان است و بستر شکلگيري معماري مکان است؛ بنابراين: معماري، موسيقي مکان است و موسيقي، معماري زمان است.
يعني در حقيقت همين نسبتهايي که در معماري داريم همينها وارد موسيقي ميشوند يعني مثلاً وقتي در موسيقي ميگوئيم يک پرده، يعني يک عدد که حاصل فرکانس نت بعدي به نت قبلي است. در معماري نسبت طول به عرض يا ارتفاع به طول و جدا جدا اين نسبتها را بررسي ميکنيم. يک مثال کوچک: در معماري يک اتاق شش در چهار داريم، در عکاسي عکس شش در چهار داريم يا اتاق سه در چهار داريم، فرش سه در چهار داريم، عکس سه در چهار داريم، خوب حالا ما ميگوئيم اگر همين اتفاق در موسيقي بيفتد آيا همان ميشود؟ وقتي شما گام را رسم ميکنيد اول مينويسيد «دو» بعد «ر» بعد «مي» بعد «فا» بعد «سل».. تا دوي اکتاو؛ «دو» را اگر ۶ فرض کنيم «فا» ميشود ۸ «سل» ميشود ۹ و «دو» بعدي ميشود ۱۲؛ حالا نسبت اينها را به دست بياوريد: يکي ميشود «فا» به «دو»، يکي ميشود «سل» به «دو» يکي ميشود ۸ به ۶ يکي ميشود ۴ به ۳؛ يعني همان سه در چهاري که در معماري و هنرهاي تجسمي داشتيم همان سه در چهار اينجا اتفاق ميافتد و جالب اينجاست که در مبحث هارمونيک در موسيقي ميگويند اين دو نت هارموني هستند يعني همزمان اگر شنيده شوند براي گوش ما مطبوعاند پس در بحث زيباييشناسي خيلي راحت همان اتفاقي که در معماري ميافتد در موسيقي هم ميافتد.

يک نکته بيش نيست غم عشق و وين عجب / از هر زبان که ميشنوم نامکرر است. يا جامي ميگويد: عالم همه شيشههاي گوناگون بود / افتاد در او پرتو خورشيد وجود / هر شيشه که سرخ بود يا زرد و کبود / عالم به همان رنگ در آن شيشه نمود.
حالا عرفا چه ميگويند؟ ميگويند اين عالم (طبيعت) و هنر، تجلي جمال خداوند است چون جلال خداوند را ما در اين دنيا اصلاً نميتوانيم تصور و يا تحمل کنيم؛ در حقيقت نمود جمالي حضرت حق است؛ جامي هم دارد همين حرف را ميزند. ما وقتي بررسي رياضي هم ميکنيم ميبينيم مبنايش همين است و همين اتفاق ميافتد و من اين پروژه را از اين جهت خيلي دوست دارم، نه اينکه نوشته خودم را دوست داشته باشم از اين جهت که سيري را به آدم ميدهد که آدم حس ميکند هر چه در اين عالم هست و زيباست نمودي است از زيبايي حضرت حق. در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد / عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد.
اين در حقيقت وجه رياضي کاربردي و آناليتيکالش را نشان ميدهد يعني مبناي زيباييشناسي در معماري، در موسيقي، در هنرهاي تجسمي و بهطور کلي در همه هنرها يکي است؛ يک جا بستر شکلگيرياش مکان است و يک جا بستر شکلگيرياش زمان است.
به اين ترتيب طبق گفته شما هر هنري ميتواند قابل تبديل و ترجمه به يک هنر ديگر باشد؟
قاعدتاً همينطور است چون مبناي زيباييشناسي هنرها يکي است. البته تخصص من معماري و موسيقي است اين را بايد افرادي که در قصهنويسي، شعر، سينما و ديگر هنرها هستند تحليل و مقايسه کنند.
مثلاً در هنر مجسمهسازي چنين تحليل و مقايسهاي تبديلي ممکن است؟
دقيقاً. اصلاً مجسمهسازي را شما منطبق با معماري بگيريد. چون آنجا هم طول و عرض و ارتفاع را داريم و اين نسبتهاي طولي، عرضي و ارتفاعي است که در مجسمه زيبايي ميآفريند.
کاري که شما در مورد معماري اصفهان کردهايد اگر قرار باشد مثلاً در معماري غربي چنين انطباقي صورت گيرد، قاعدتاً نوع ديگري از موسيقي شکل ميگيرد؟
ببينيد مبنايش يکي است. در واقع ما يک دستگاه اندازهگيري به شما معرفي ميکنيم يا مثلاً يک اپليکيشن معرفي ميکنيم و ميگوئيم شما طول ساختمان را بگذار بعد شکستگيهايش را بگذار، عرض ساختمان را هم بگذار و بعد فواصل تکرارياش را هم بگذار و در نهايت يک موسيقي به دست ميآيد. آن چيزي که در غرب هست با موسيقي فعلياش تناسب دارد و دقيقاً همين اتفاق دارد ميافتد؛ همانطور که ما هم در موسيقي متأسفانه داريم به سمتي ميرويم که ريزهکاريها و جزئيات و زيباييهايي که به آنها افتخار ميکنيم آرام آرام دارد در فرهنگ غربي مضمحل ميشود. شما وقتي مسجد شاه اصفهان را بررسي ميکنيد بايد از آن طرف هم معماري گوتيک را بررسي کنيد؛ يعني آن معماري که شاهکار است در اروپا؛ اين طرف هم اين معماري شاهکار است در ايران. بحث کلي ما يکي است اما وقتي معماري مناطق کويري را بررسي ميکنيم فواصل در نماي معماري به هم نزديک ميشوند غم بيشتر ميشود؛ فواصل نزديک موسيقايي هم القا حزن ميکند مثل دشتي يا کرد بيات يا شوشتري يا شور. بر اساس فواصل نما يکي از فرمهاي موسيقايي ذکرشده انتخاب ميشود حال اگر فواصل به نسبت تناسبات انساني بلند و مرتفع باشد بايد دستگاهي متناسب با آن انتخاب شود مثلاً براي پرسپوليس (تخت جمشيد) چهارگاه و براي پل خواجوي اصفهان ماهور مناسبتر است.
تا به حال نقدي براي کتابتان نوشته شده؟
نه. اما اگر عزيزاني اين کار را بکنند من استقبال ميکنم تا اگر اشتباهي دارم اصلاحش کنم.
کتابتان تجديد چاپ هم شده؟
نه. تجديد چاپ نشده، اما احتمالاً در آيندهاي نزديک اين اتفاق بيفتد.
کتاب در بعضي قسمتها اشکال ويرايشي و سجاوندي دارد به نظر ميرسد کتاب ويراستاري نشده؛ همين طور است؟
کتاب چند بار بازخواني شده و اگر کلمه يا علامت ويژهاي از نظر افتاده باشد در چاپ بعدي اصلاح خواهد شد.
اين پروژه چقدر زمان برد از زمان آغاز تا چاپ کتاب؟
معمولاً دوره دکترا دو الي سه سال است ولي اين کار نزديک به چهار سال زمان برد.
و سخن پاياني؟
اول اينکه:
محور عالم محبت است و به ديدار محبوب بايد شاد و غزلخوان رفت، پس عالم طربسراي محبت است و زماني روي آباداني و عمران به خود ميگيرد که طاق ابروي يار، معمارِ آن شود وجلوهاي از زيبايي خويش به ما بنمايد.
طربسراي محبت کنون شود معمور
که طاق ابروي يار منش مهندس شد
حافظ
و دوم:
من اين حروف نوشتم چنانکه غير ندانست
تو هم ز روي کرامت چنان بخوان که تو داني
حافظ
بازار