
صوت/ مثنوی خوانی- قسمت یازدهم- حکایت بقال و طوطی

آخرين خبر/ مثنوي خواني يکي از مواردي که افراد عاشق ادبيات پارسي اوقات فراغت خود را به آن اختصاص مي دهند. مثنوي معنوي از گنجينه آثار قديمي است که هنوز هم انسان ها به دنبال مطالعه آن هستند. اما شايد درک آن براي تمام افراد آسان نباشد. در اين پادکست علي عرفانيان با خوانش اشعار مولوي و توضيح آن ها اين کار را براي ما ساده تر کرده است.
مثنوي معنوي، اثر گرانسنگ محمد جلال الدين بلخي، شاعر و عارف پارسي گوست. اين کتاب از ۲۶۰۰۰ بيت و شش دفتر تشکيل شده است و يکي از برترين کتابهاي ادبيات عرفاني کهن فارسي و حکمت ايراني پس از اسلام است. اين کتاب در قالب شعري مثنوي سروده شده است که در واقع عنوان کتاب نيز ميباشد
اشعار مولوي به قدري جهان شمول است که ترجمه آن در ساير کشورها بسيار مورد استقبال قرار گرفته است به طوري که براي چند سال پياپي ديوان اشعار مولانا در صدر جدول پرفروشترين کتابهاي شعر در آمريکا قرار گرفت و اين شاعر ايراني بالاتر از شعراي نامي ادبيات انگليسي مانند شکسپير و بليک قرار گرفته است.
قسمت يازدهم - ابيات 247 تا 284
بود بقالي و وي را طوطيي
خوشنوايي سبز و گويا طوطيي
بر دکان بودي نگهبان دکان
نکته گفتي با همه سوداگران
در خطاب آدمي ناطق بدي
در نواي طوطيان حاذق بدي
خواجه روزي سوي خانه رفته بود
بر دکان طوطي نگهباني نمود
گربهاي برجست ناگه بر دکان
بهر موشي طوطيک از بيم جان
جست از سوي دکان سويي گريخت
شيشههاي روغن گل را بريخت
از سوي خانه بيامد خواجهاش
بر دکان بنشست فارغ خواجهوش
ديد پر روغن دکان و جامه چرب
بر سرش زد گشت طوطي کل ز ضرب
روزکي چندي سخن کوتاه کرد
مرد بقال از ندامت آه کرد
ريش بر ميکند و ميگفت اي دريغ
کافتاب نعمتم شد زير ميغ
دست من بشکسته بودي آن زمان
که زدم من بر سر آن خوش زبان
هديهها ميداد هر درويش را
تا بيابد نطق مرغ خويش را
بعد سه روز و سه شب حيران و زار
بر دکان بنشسته بد نوميدوار
مينمود آن مرغ را هر گون نهفت
تا که باشد اندر آيد او بگفت
جولقيي سر برهنه ميگذشت
با سر بي مو چو پشت طاس و طشت
آمد اندر گفت طوطي آن زمان
بانگ بر درويش زد چون عاقلان
کز چه اي کل با کلان آميختي
تو مگر از شيشه روغن ريختي
از قياسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قياس از خود مگير
گر چه ماند در نبشتن شير و شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد
کم کسي ز ابدال حق آگاه شد
همسري با انبيا برداشتند
اوليا را همچو خود پنداشتند
گفته اينک ما بشر ايشان بشر
ما و ايشان بستهٔ خوابيم و خور
اين ندانستند ايشان از عمي
هست فرقي درميان بيمنتهي
هر دو گون زنبور خوردند از محل
ليک شد زان نيش و زين ديگر عسل
هر دو گون آهو گيا خوردند و آب
زين يکي سرگين شد و زان مشک ناب
هر دو ني خوردند از يک آبخور
اين يکي خالي و آن پر از شکر
صد هزاران اين چنين اشباه بين
فرقشان هفتاد ساله راه بين
اين خورد گردد پليدي زو جدا
آن خورد گردد همه نور خدا
اين خورد زايد همه بخل و حسد
وآن خورد زايد همه نور احد
اين زمين پاک و آن شورهست و بد
اين فرشتهٔ پاک و آن ديوست و دد
هر دو صورت گر به هم ماند رواست
آب تلخ و آب شيرين را صفاست
جز که صاحب ذوق کي شناسد بياب
او شناسد آب خوش از شوره آب
سحر را با معجزه کرده قياس
هر دو را بر مکر پندارد اساس
ساحران موسي از استيزه را
برگرفته چون عصاي او عصا
زين عصا تا آن عصا فرقيست ژرف
زين عمل تا آن عمل راهي شگرف
لعنة الله اين عمل را در قفا
رحمة الله آن عمل را در وفا
کافران اندر مري بوزينه طبع
آفتي آمد درون سينه طبع
هرچه مردم ميکند بوزينه هم
آن کند کز مرد بيند دم بدم
او گمان برده که من کردم چو او
فرق را کي داند آن استيزهرو
اين کند از امر و او بهر ستيز
بر سر استيزهرويان خاک ريز
سازنده علي عرفانيان
اپليکيشن castbox مثنوي خواني