درگذشت مترجم آلمانيِ اشعار هوشنگ ابتهاج

ايرنا/ يلدا ابتهاج، دختر هوشنگ ابتهاج، شاعر معاصر اعلام کرد: «اکارت ويلکنز»، آهنگساز، شاعر، نقاش و مترجم اشعار پدرش به آلماني درگذشت.
يلدا ابتهاج درباره اين چهره آلماني اظهار داشت: اکارت ويلکنز (Eckart Wilkens) وي از کودکي سوداي موسيقيدان شدن به سر داشت، با برادري دو قلو در خانوادهاي با مجموعا هشت فرزند زندگي ميکرد. خود او هم صاحب شش فرزند بود. علاقه ويژه او به موسيقي از کودکي سبب شده بود تمام وقت خود را به موسيقي اختصاص دهد و در آن عميق شود. اين پرسشگري و عشق به موسيقي تا آنجا ادامه يافت که به شاگردي آهنگساز بهنام برند آلوييس سيمرمن (Bernd Alois Zimmermann) درآمد. سپس، محضر ماريوس اشنايدر (Marius Schneider) را درک کرد که بنيانگذار مکتب موسيقيشناسي در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم است، ويلکنز يکي از سه شاگرد برجسته او کنار محمدتقي مسعوديه (پدر اتنوموزيکولوژي ايران) و پروفسور گوينتر در حوزه اتنوموزيکولوژي يا موسيقيشناسي تطبيقي بهشمار ميآمد.
يلدا ابتهاج در ادامه از چگونگي ارتباط ويلکنز با سايه گفت: در اولين سالهايي که ساکن کلن شدم؛ يعني حدود سال ۱۳۶۴، درآغاز فعاليتهاي هنري با موسسه فولکس هوخ شوله (Volkshochschulen) که در آن همه رشتههاي هنري از جمله موسيقي زير نظر شهر کلن تدريس ميشد با او آشنا شدم. بعدها او سالني را که براي کنسرتها داشتند براي اجراهاي موسيقي ايراني در اختيار ما گذاشت. در طول اين فعاليتها، با آشنايي او با موسيقي ايراني و نظرهايش در نحوه اجراي موسيقي آشنا شدم. او اعتقادي به استفاده از ميکروفون در اجراي موسيقي ايراني نداشت و مي گفت موسيقي بايد با صداي طبيعي شنيده شود. اساسا بسيار به کيفيت شنيدن توجه داشت.
يلدا ابتهاج/ عکس: جواد آتشباري
او ادامه داد: بعدها ارتباطم با ويلکنز بيشتر شد و متوجه شدم زندگياش چقدر با شعر، موسيقي و حتي نقاشي پيوند دارد. شعر هم مي گفت و حتي معتقد بود شعر، زبان قلب است. ويلکنز موسيقي ايراني را ميشناخت و حتي تز و يا پاياننامهاش را با عنوان خلاقيت در موسيقي ايراني در ساز سنتور نوشته بود. جالب است بدانيد او در رثاي مادرش هم قطعهاي بر اساس تِم ايراني ساخته بود. در مراودات با سايه و گفتوگوهايدر اين ميان، فرصتي پيش آمد و اشعار سايه را با صداي خودش شنيد و با اينکه از زبان فارسي و ادبيات فارسي کمتر مي دانست مبهوت و شيفته آن شد و تصميم گرفت تعدادي از آن شعرها را به آلماني ترجمه کند. هر هفته سهشنبهها جمع ميشديم، اشعار برايش خوانده و توضيح داده ميشد و او ترجمه ميکرد که نتيجه آن حدود ۱۰ شعر شد. کار بسيار سختي بود. ميدانيد ترجمه شعر تقريبا کاري ناممکن هست. يکي از اين ۱۰ شعر، شعر ارغوان بود که بعدها در جستجوي درخت ارغوان در کلن، آنرا در باغ فلورا پيداکرده بود که به اتفاق در قراري با سايه به اين باغ رفتيم.
ابتهاج گفت: او چنان جان کلام سايه را دريافته و ارتباط روحي عجيبي با او پيدا کرده بود که در ايامي که مشغول تدارک برگزاري برنامه «بال در بال» در سال ۱۹۹۷ بودم از او خواستم چند ترجمه از اشعار سايه را در آن برنامه اجرا کند. در همان سالها با محمدرضا لطفي و موسيقياش هم آشنا شده بود و بهشدت شيفته موسيقي لطفي بود.
در آخرين شب شعر سايه هم که در تاريخ ۳ مارس ۲۰۱۹ – ۱۳ اسفند ۱۳۹۷ برگزار شد، شرکت کرد و ترجمه سه شعر هميشه در ميان، غريبانه و احساس را خواند و تا آخر شب شعر، به شعرخواني سايه گوش داد.
دستان اکارت ويلکنز در روز خداحافظي
فرزند اميرهوشنگ ابتهاج (ه.ا.سايه) همچنين گفت: اشاره و تاکيد او به تغييرات مهمي بود که پس از جنگ جهاني اول و پررنگتر شدن اين تغييرات بعد از جنگ جهاني دوم ايجاد شده بود. تغييراتي که در مناسبات انساني و بهخصوص هنر اتفاق افتاده بود و آن موضوع «شنيدن» بود. او معتقد بود ارتباط گوينده و شنونده در جهان ما در روابط انساني و هنر دچار اختلال بزرگي شده است. اين اختلال در طول اين سالها به مراتب مختلف اجتماعي نفوذ بيشتري هم کرده است. مثلا:
- شاعران شنونده هايشان را گم کردهاند.
- نقاشاني که مخاطبان ديگر انتظار کار بعدي آنها را نميکشند.
- معلم ها در مدارس بايد از نو بياموزند که چگونه بگويند تا شاگردان بشنوند.
- پدر و مادرها و فرزندان ديگر همديگر را نميشنوند.
- زنان و مردان هم همديگر را بهدرستي نميشنوند.
اما در اين ميان کساني چون سايه، با کلام خود اين انقطاع را شکستهاند و اينگونه بود که مسحور کلام او شده بود.
بعد از آخرين شب شعر سايه که در آن تا آخر حضور داشت، اين مطلب را با شگفتزدگي با من در ميان گذاشت و معتقد بود در تمام لحظات، آنچه در سالن مشهود بود، اتصال اين گوينده و شنونده بود و شنونده گوينده را بهخوبي ميشنيد و ميفهميد.
اين اواخر هم قرار بود باهم به ديدار سايه برويم که به علت کرونا منتفي شد. من به خاطر پژوهشي که درباره موتسارت داشتم با او مرتب در تماس بودم و ديدارهاي ما ديدارهايي يگانه بود. پس از محدوديت ديدارها ارتباطم با او از طريق ايميل ادامه داشت. آخرين ايميل من، ايميلي بود که درآن به بيماري مادرم و مراقبت فشرده تماموقت و نداشتن وقت و تمرکز کافي براي ادامه کار موتسارت نوشته بودم. او هم در پاسخي درست دوماه پيش از فوتش، به بيمارياش اشاره کرد و نوشت: ميبيني؟ در تقدير و سرنوشت هم، جايي مسئوليتها و وظايف از پيش تعيين و تقسيم شده است. بنابراين در حال حاضر ميبايست موتسارت را رها کنيم...
بعد از مرگز ويلکنز سايه حال مغمومي داشت
يلدا ابتهاج درباره واکنش سايه پس از شنيدن خبر درگذشت ويلکنز اظهار کرد: پدرم معمولا عکسالعملهايش آرام است و در اين مورد خاص، احساس کردم ميخواهد طوري باشد که من بيش از اين ناراحت نشوم و بعد گفت تو از ديد و نگاه خودت به ماجرا نگاه ميکني و چون براي خودت معنا دارد با اين احوال روبرويي. او ميخواست با کلامش مرا متوجه کند ما هر روز با غم ِمرگ مواجه هستيم. اگرچه خودش حالي مغموم داشت ميخواست من آرام باشم. به خانه ام برگشتم. زنگ زد و گفت در اين غم عميق نشو. حس ميکنم، او تنها کسي است که اين احوالات را مي شناسد و کيفيت زندگي را درک ميکند و اين، همان نگاهي بود که ويلکنز هم داشت.
فرزند سايه به نگاه و باور ويلکنز اشاره کرد و گفت: ويلکنز در مقدمه کتاب پاياننامهاش به باور و اعتقاد اويگن روزنشتوک هوسي (Eugen Rosenstock-Huessy) به چهار عنصر در روان انسان اشاره ميکند. فردي که از او بهشدت متاثر است و ميگويد خود او نيز اين تحقيق و نوشتن را با باور اين چهار عنصر انجام داده است: توانايي عشق ورزيدن، توانايي شور و شوق داشتن و درک ارزشها، توانايي فهم رنجها و توانايي مقاوم بودن و تسليم نشدن به معناي جنگيدن براي اين سه عنصر. به گمانم چنين بود سايه و شعرش را چنين عميق و دقيق درک ميکرد. با آنکه زبان گفتاريشان مشترک نبود فهم مشترک داشتند. او شيوه زندگي خاص خود را هم داشت. رفتوآمدش هميشه با دوچرخه بود و اهميت محيط زيست را هميشه در نظر داشت.
ابتهاج درباره شيوه زندگي اين شاعر و موسيقيدان آلماني نيز گفت: دوستان او نميديدند لباس تيره بر تن داشته باشد و اکثرا سفيد و کِرِم بر تن داشت. در آخرين ديدار خداحافظيِ چند روز پيش، آرام در تابوت خوابيده هم همان پليور و پيراهن سفيد را به تن داشت.
اکارت ويلکنز (Eckart Wilkens) که هفتم ژوئن ۱۹۴۲ در شهر هانوفر متولد شده بود، در هفتادوهشت سالگي، ساعت ده شبِ جمعه ۲۴ جولاي ۲۰۲۰ (سوم مرداد) بر اثر بيماري خوني، در شهر کُلن آلمان درگذشت و درآخرين نفس ها با شنيدن قطعهاي از باخ که پسرش با پيانو مينواخت، به خوابي ابدي فرو رفت...
ترجمه آلماني شعر «هميشه در ميانِ» سايه، سرودهشده در سال ۱۳۵۵، که براي نخستينبار منتشر ميشود:
نامدگان و رفتگان، از دو کرانهٔ زمان
سوي تو ميدوند، هان اي تو هميشه در ميان
در چمنِ تو ميچرد آهوي دشتِ آسمان
گردِ سرِ تو ميپرد بازِ سپيدِ کهکشان
هرچه به گردِ خويشتن مينگرم درين چمن
آينهٔ ضميرِ من جز تو نميدهد نشان
اي گلِ بوستانسرا از پسِ پردهها درآ
بوي تو ميکشد مرا وقتِ سحر به بوستان
اي که نهان نشستهاي باغِ درونِ هستهاي
هسته فروشکستهاي کاين همه باغ شد روان
مستِ نيازِ من شدي، پردهٔ ناز پس زدي
از دلِ خود برآمدي: آمدنِ تو شد جهان
آه که ميزنَد برون، از سر و سينه موجِ خون
من چه کُنم که از درون دستِ تو ميکشد کمان
پيشِ وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم؟
کز نَفَسِ تو دمبهدم ميشنويم بوي جان
پيشِ تو، جامه در بَرم نعره زند که بر درَم
آمدمت که بنگرم گريه نميدهد امان.