برنده جایزه بوکر: اینترنت شما را بچه میکند

مهر/ ديبيسي پير نويسنده هفت کتاب از جمله «خفاشها را رها کن»، کتابي راهنما براي نوشتن رمان و «ورنون گادليتل» که در سال ۲۰۰۳ برنده جايزه بوکر شد، با يک کتاب جديد برگشته است.
پيِر که سال ۱۹۶۱ با اسم پيتر فينلي در استراليا به دنيا آمد، در مراسم دريافت جايزه بوکر، پولش را به دوستاني اهدا کرد که در دوران گذشته آنها را گول زده بود. او خودش ميگويد قبلاً فردي فريبکار و معتاد بوده و ديبيسي هم مخفف «کثيف اما تميز» است.
او از خانه فعلياش در کمبريجشاير، جايي که جديدترين رمانش «در عين حال در شهر دوپامين» را نوشته که داستاني پادآرمانگرايانه و هجومانند درباره بيوهاي است که در عصر نوآوري ديجيتال سعي در بزرگ کردن دو فرزند کوچک دارد، مصاحبهاي با گاردين انجام داد.
چه چيزي باعث شد تا اين حد از تکنولوژيهاي جديد و اينترنت در کتاب استفاده کنيد؟
دوست داشتم کتابي درباره پروانهها يا چيزي مانند آن بنويسم اما خيلي مجذوب اتفاقهايي که دارد ميافتد شدم. حدود پنج سال پيش کاملاً مشخص شد که ايده اينکه هر يک از ما به صورت آنلاين ميتوانيم صداي خود را به گوش ديگران برسانيم دارد در مسيري متفاوت از آنچه فکر ميکرديم حرکت ميکند. دليل اين امر ارتباطات شيميايي مغز و فرهنگ جرايم سازمانيافته و سودجويي است.
من به هيچ وجه تکنوفوب نيستم؛ بلکه اين کتاب درباره اهداف به شدت نگرانکننده پشت تکنولوژيهاي آنلاين است. داريم راه ميرويم و ميگوييم که صدايمان شنيده ميشود، اما اينترنت شما را بچه ميکند. وقتي از هر يک از اين ابزارهاي رسانههاي اجتماعي استفاده ميکنيد به صورت اتوماتيک تبديل به يک نوجوان شدهايد. آنها اينطور خلق شدهاند: ما مخلوقاتي هستيم که بسيار بيشتر از يک حقيقت، عاشق يک ايده هستيم و به اين ترتيب ميتوانيم حقايق بسياري را ناديده بگيريم.
به اين نتيجه رسيدهايد که منابع خلاقانهتان نسبت به زماني که «ورنون گادليتل» را نوشتيد گستردهتر شدهاند؟
اوه بله مسلماً. براي حدود يک سال از زماني که شروع به نوشتن اين کتاب کردم اين اشتباه را انجام دادم که فقط ۵ تا ۱۰ سال جلوتر را تصور کردم. چيزهاي باحالي اختراع کردم اما تا پايان آن سال تمام آن تکنولوژيهاي ابداعي تبديل به اخبار قديمي شده بودند.
اوايل کتاب به شخصيت اول داستان برچسب سوءاستفادهچي را ميزنند چون دخترش را کتک ميزند...
شخصيت «لاني» در دنيايي ليبرال از شانسهاي دوم بزرگ شده بود. زندگي من از شانسهاي دوم ساخته شده. اگر من را نبخشيده بودند و به من کمک نکرده بودند از زمين بلند شوم و روي پاهايم بايستم الان با شما صحبت نميکردم. به نظرم راه درست هم همين است اما اين مسئله دارد به سرعت از بين ميرود. ممکن است بر پايه يک اشتباه کلاً از زندگي بيفتيد.
لاني نگران بود که دخترش دارد بيش از حد سريع بزرگ ميشود...
او مانند کامپيوتري ميماند که کدش ديگر در سيستمهاي مدرن اجرايي نميشود و اين در حالي است که بچهها با ويندوز ۱۰ به دنيا ميآيند و او بايد با آن کد کار کند. او طي اين سالهاي تغيير، به صورت نمادين در يک تونل بوده و داشته در فاضلاب کار ميکرده است. بايد او را در يک تونل فيزيکي قرار ميدادم تا کاري کنم آن اتفاق نمادين جلوه پيدا کند. حالا او روي زمين است، شغلش را از دست داده و متوجه شده که دنيا تغيير کرده است. او به طور توجيهپذيري نگران است. گريزناپذير است که احساس فردي از نسل من اين باشد، اما حس من اين است که کد لاني شريفتر از آن چيزي است که ما در نظر ميگيريم و آزادي بيشتري دارد.
وقتي لاني براي نخستين بار تلفن هوشمند ميگيرد، متن کتاب هم به دو ستون تقسيم ميشود. شما مقدار کار خارقالعادهاي براي درست کردن اين فرمت انجام دادهايد و نه فقط اتفاقهاي اصلي دارد در سمت چپ ميافتد، بلکه اخبار ديوانهواري هم سمت راست ديده ميشود...
نوشتن آن ستون سمت راست ۱۸ ماه طول کشيد! تنها راهي بود که ميتوانستم تجربه جلب توجه و حواس پرتي را به تصوير بکشم. براي همه نخواهد بود. هدف اصليام اين بود که ذهن شما تغيير کند: آن ستونهاي سمت راست کاملاً مرتبط بودند و مجبور بوديد تصميم بگيريد که اول کل سمت چپ را بخوانيد و دوباره برگرديد يا در هر صفحه همزمان ستون چپ و راست را بخوانيد و به اين ترتيب تجربه روايت را بشکنيد. اما در حالت فعلي ميتوانيد سمت راست را سريع بخوانيد يا آن را ناديده بگيريد و روي ستون چپ تمرکز کنيد. اين يکي از پيشنهادهاي ويراستار بود که به نظرم خيلي خوب عملي شد. صفحهبندي اين کتاب کابوسوار بود چون يک کاما در نخستين ستون باعث ميشود نظم ۲۰۰ صفحه به هم بخورد. همه خيلي خوشحال هستند که اين لعنتي بالاخره چاپ شد!