سالگرد درگذشت «درویشِ» عاشق؛ شاعر عشق و وطن

جام جم/ «غربت کسي نباش/ که وطن ديده تو را» همين شعر کوتاه کوتاه از محمود درويش ميتواند بوي عشق و وطن را به مشام برساند، آن هم از لابهلاي کلماتي که کيلومترها دورتر از ما، به زباني ديگر و در زماني به نسبت امروز، دور سروده شدهاند. او جهاني دارد عاشقانه که در آن مرگ و زندگي شانه به شانه هم راه ميروند و وطن... اين زخمي هميشه، فلسطيني که در گذر زمان زخمهايش هرگز التيام پيدا نکرده، حضوري پررنگ ميان کلماتش دارد. وطني که در آن هويت عرب و تهاجم صهيونيست کنار هم راه ميروند و در جنگي نابرابر اولي در برابر دومي مقاومت ميکند. گاهي با سنگ و گاه با کلمه... کلمههاي محمود درويش، شاعر و نويسندهاي که او را به عنوان يکي از سرايندگان شعر مقاومت فلسطين ميشناسيم و در نوشتههايش ميتوان چشمهايي را ديد که نگران امروز و فرداي وطن هستند. به بهانه سالمرگ اين شاعر ميرويم سراغ او، زندگي و سرودههايش. او که ميتوان گفت پرچم افراشته شعر معاصر فلسطين است و نمادي از پايداري و وطنپرستي.
به سوي لبنان
زادگاه او روستاي «البروه» است، همان روستايي که ناصر خسرو در سفرنامه خود از آن به نام بروه ياد کردهاست. اين دهکده در سمت شرقي شهر عکا موقعيت دارد. روز سيزدهم مارس 1941ميلادي محمود درويش در اين شهر چشم به جهان گشود.
در شش سالگي وقتي صهيونيستها به دهکده محل زندگي اش هجوم آوردند، همراه با خانواده و اهالي روستا، زادگاهش را زير باران گلوله ترک کرد و از ميان جنگلهاي تاريک گذشت تا رسيد به لبنان. او در يکي از گفت و گوهاي خود خاطره اين کوچ دردناک را اين گونه بيان ميکند:
«همين که هفت سالگي از راه رسيد، بازيهاي کودکانه متوقف شد و من به ياد دارم چگونه چنين شد. تمام ماجرا را به ياد دارم. شبي از شبهاي تابستان که اهالي روستا عادت داشتند بر بام خانهها بخوابند، مادرم ناگهان مرا از خواب بيدار کرد. خودم را همراه صدها روستايي ديدم که در جنگل ميدوم، گلوله از بالاي سرمان ميگذشت و من از ماجرا هيچ سر در نياوردهبودم. پس از يک شب سرگرداني و گريز، با يکي از خويشانم- که در همه سو پراکنده و گم گشتهبودند- به روستاي ناشناسي رسيدم که کودکاني ديگر داشت. سادهدلانه پرسيدم؛ من کجايم؟ و براي نخستين بار کلمه لبنان را شنيدم.»
درويش پس از آن اتفاق به گفته خودش ديگر کودکي نکرد، ديگر تا پايان عمرش هر جا که بود چه در فلسطين و چه خارج از آن در آوارگي زيست و دست از مبارزه سرسخت با اسرائيل برنداشت. از حدود
12 سالگي شعر گفتن را شروع کرد و خيلي زود به يکي از چهرههاي جوان شعر جهان عرب بدل شد؛ شاعراني که در سرودههايشان از تجربه تلخ اشغال حرف ميزنند و به مردم اميد رستاخيز در برابر اشغالگران را ميدهند. او فعاليتهاي مطبوعاتي را هم مانند هر آزاديخواه ديگري پي گرفته و سالها مشغول آن بودهاست، اما آنچه او را که در سال 2008 و در چنين روزي درگذشت، در ذهنها نگه داشته، شعرهاي جاندار و زندهاش است.
مقاومت و حماسه
سرودههاي درويش يعني مقاومت و حماسه. او مانند سرايندگان شعر سپيد و آزاد فارسي رها از پايبندي به وزن و قافيه شعر ميسرايد. جان کلامش هم دفاع از مردم فلسطين است، او دشمني با رژيمصهيونيستي را با انواع بيانها و تصاوير با محوريت دفاع و مقاومت نشان ميدهد.
عشق و سياست که خود همان پايداري در برابرصهيونيسم و سياستهاي تجاوزگرانه اسرائيل است، محور اصلي شعرهاي درويش را تشکيل ميدهند. شعر او سلاحي است که فريادهاي مردمش را به گوش دنيا ميرساند و حنجره رساي فلسطيني است که براي آزادي ميجنگد و اندوه آواره شدگان از وطن را سر ميدهد.
تاجايي که ميتوان از ترجمههاي شعرهايش دريافت، او داعيه آزاديخواهان فلسطين را با اسطورهها، روايتهاي ديني، تاريخ و سرزمين پيوند ميزند و گونهاي از ناسيوناليسم فلسطيني را در شعر خود پرورش ميدهد. چنين است که گاهي اين شگردهاي شعري، شعرهاي او را بيشتر رمزآلود ميکند. با اينحال شايد شاعر ميخواهد با چنين نقب زدنهايي، فلسطينيان را با هويت اسطورهاي، مذهبي و تاريخيشان بيشتر آشنا و تلاش کند براي حفظ هويت کشوري که مورد تجاوز و اشغال است.
عشق زير آسمان وطن
درويش هميشه عاشق است، اما اين عشق هميشه هم چيزي کم دارد. همانطور که نميشود عشق را از اين شاعر جدا کرد، نميتوان بين او و جامعه و ملتش هم جدايي انداخت. عشق و وطن براي او به يک اندازه اهميت دارد. براي همين وقتي عاشق ميشود باز هم وطن از يادش نميرود. گويي ميخواهد کسي را دوست داشته باشد و در وطن آزاد خودش و بين مردمان آزاد خودش زندگي کند. تا وقتي اين وطن و مردمانش آزاد نيستند، آن عشق هر چقدر هم زيبا باشد، چيزي کم دارد:
محمد در آغوش پدرش/ چونان پرندهاي بيمناک/ آشيان دارد/ از بيم دوزخ آسمان/ آه پدر پنهانم کن!/ بالهاي من در برابر اين توفان/ ناتوان است/ در برابر اين تيرگي/ و آنها که در بالا در پروازند/ محمد/ ميخواهد به خانه بازگردد/ بدون دوچرخه/ بدون پيراهن تازه/ او ميخواهد به نيمکت مدرسه برگردد/ و دستور زبان بخواند...
و اينگونه است که خواندن اشعار محمود درويش به نوعي خوانش تاريخ فلسطين است. خوانش دردها و اتفاقاتي که فلسطين از سر ميگذراند...
باد منحوس جنوبي
شخصيتهاي شعري درويش همگي رمزگونهاند و در خود حرف و پيامي دارند. در سنت ادبي فارسي شاهديم باد، يکي از شخصيتهاي مهم و اثرگذار است. در شعر درويش هم باد، شخصيتي مهم است که هر گاه از جنوب ميوزد، نماد اسرائيل ويرانگر است، با بادهاي شمال همدست ميشود که نماد يک محاصره نظامي است. يعني دشمن از هر سوي در کمين است و «ما» نماد مردم فلسطين است که در برابر باد سد ميشوند. باد، تاريکي و ويراني به بار ميآورد، اما در دل تاريکي اميد به پيروزي چنان نوري ميدرخشد. مردم انگشتهاي خود را به نشانه پيروزي در دل تاريکي بلند ميکنند. اين انگشت بلند کردن خود نشانه پيروزي است و نشان ميدهد شاعر در انتظار پيروزي ميماند و کوتاه نميآيد:
سر سازگاري ندارد با ما اين باد/ دست در دست دشمن ماست/ باد جنوب/ چه گذرگاه باريکي/ ما رو در روي تاريکي/ انگشتها را بلند کردهايم/ به نشانه پيروزي/ شايد تاريکي، روشنايي شود....
قلبي بيروت
اين روزها که حال لبنان خوش نيست و يک انفجار مردم را بسيار غمگين و داغدار کرده، ثبات اقتصاديشان را بر هم زده و رئيسجهمور به ظاهر مهربان فرانسه امانوئل مکرون راهي اين کشور شده تا در قلب بيروت، داعيههاي استعارگرياش را زنده کند، بايد دوباره رفت سراغ سرودههاي درويش براي لبنان. براي کشوري که او نخستين بار در شش سالگي و در مواجهه خود و اهالي روستايش با سربازهاي صهيونيست راهي آن شده است.
درويش درباره تجربه زندگي در لبنان نوشته است: «آن روزها را که در لبنان به سر بردم، فراموش نکردهام و هرگز فراموش نخواهم کرد. آشناييام را با واژه وطن براي بار نخست و بيهيچ آمادگي، در صفي طولاني ايستاده بودم تا جيرهاي را که سازمان پناهندگان قسمت ميکرد، بگيرم. جيره اصلي همان پنير زرد بود. آنجا براي بار نخست کلمات تازهاي ميشنيدم که پنجرهاي به سوي دنيايي نو پيش رويم ميگشود؛ وطن، جنگ، اخبار، پناهندگان، سربازها،مرزها و...، با اين کلمات بود که بررسي و درک و شناخت دنياي تازه و موقعيت تازهاي را آغاز کردم که کودکي را بر من حرام ميکرد.»
او در يکي از اشعارش براي بيروت اينطور سروده است:
سيب دريا، نرگس مرمرين،
بيروت پروانه سنگي، تابلو روح در آينه،
وصف نخستين زن، و بوي ابر.
بيروت پرداخته از رنج و طلا، و اندلس و شام.
نقره، کف، وصيتهاي زمين لابهلاي پر کبوتران
مرگ خوشه گندم، ستارهاي سرگردان ميان من و محبوبم...
از باران کوخ را بنا کرديم...
چند جرعه شعر با درويش
آيا ميتوانم آرزوهايم را انتخاب کنم، چه بسا چيزهايي را آرزو ميکنم که محقق نشوند.
تاريخ هم قربانيانش را و هم قهرمانانش را به تمسخر ميگيرد، به آنها
نظري ميافکند و عبور ميکند.
آمدم ولي نرسيدم … آمدم ولي بازنگشتم.
به اجبار عاشق تو شدم نه بهخاطر اينکه تو زيباتري بلکه بهخاطر اينکه تو عميقتري. عاشق جمال معمولاً احمق است.
اي وطن سالي گذشت و سالي ميآيد و همه چيز بدتر ميشود. ساختار و آسمانهاي
ما ني است. در هر منارهاي تجاوزگر به آندلس ميگويد اگر حلب را محاصره کردي!
سلام به کساني که بيهوده دوستشان داريم.
غربت کسي نباش که تو را وطن ديده.
اندوه کسي را نکشت، اما ما را از همه چيز تهي ساخت.
چنين گويند...
محمدرضا شفيعي کدکني / پژوهشگر ايراني :
اگر يک تن را براي نمونه بخواهيم انتخاب کنيم که شعرش با نام فلسطين همواره تداعي مي شود، محمود درويش است.
ژوزه ساراماگو / نويسنده پرتغالي :
اين زندگي حتي تصورش هم براي ما دشوار بود و اين محمود درويش بود که آن را درک ميکرد و آنقدر اين هراس و خشم را ميفهميد که شعرهايش شده بود، اسطوره مقاومت. او شعر ميگفت، درد ملتش را همه جاي دنيا پيش چشم ديگران ميگشود و در يک کلام جانمايه ادبيات متعهد عصر خويش را در شعرهايش متبلور ميکرد.
موسي بيدج / شاعر و مترجم شعر عرب :
درويش آخرين شاعر عرب بود که هزاران مخاطب را به شب شعرهايش ميکشاند و نام و آرمان فلسطين با او وارد ادبيات جهان شد. حتي آريل شارون يکي از نخست وزيران سابق رژيم صهيونيستي گفته بود درويش در صف دشمنان ماست، اما بايد اعتراف کنم شعرش را دوست دارم.