نماد آخرین خبر

داستانک/ یک قصه‌ی "خرکی" از سروش صحت (قسمت اول)

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستانک/ یک قصه‌ی "خرکی" از سروش صحت  (قسمت اول)

آخرين خبر/ مادربزرگم گفت: خيلي خري!
کلاس دوم راهنمايي بودم امتحان علوم داشتيم و کم خوانده بودم. رسول هم نخوانده بود. قرار شد کتاب علوم را سر جلسه ببريم و من از روي کتاب بنويسم و به رسول هم برسانم. کتاب را زير لباسم قايم کردم و با خودم بردم اما هنوز در نياورده معلممان ديد و از سر جلسه بيرونم کرد
مادربزرگم پرسيد: چرا رسول کتاب رو با خودش نياورد؟ گفتم: اون يکم ترسو هست
مادر بزرگم پرسيد: قبلا هم کتاب سر جلسه برده بودي؟ گفتم: يکي دوبار
پرسيد: هميشه تو مي بري؟ گفتم: بله
مادربزرگم پرسيد: رسول چيکار ميکنه؟ گفتم: هيچي
گفت: وقتي گرفتنت چيکار کرد؟ گفتم: هيچي
پرسيد: هيچي نگفت؟ گفتم: گفت خيلي بي عرضه و خري
مادربزرگم گفت: نه، خيلي بي عرضه نيستي، فقط خيلي خري!
يک خرابه نزديک خانه ي ما بود که توي آن خر مي بستند
خر، خر زغال فروشي بود که توي محلمان مغازه داشت و با اين خر زغال هايي را که مي فروخت جابجا مي‌کرد، خر شيري رنگ بود ولي چون خورجين خورجين زغال جابجا مي‌کرد هميشه دست و پا و دل و کمرش زغالي و سياه بود و خاک زغال تمام سر و صورت و بدنش را پوشانده بود.
زغال فروش محله مان را همه مش زغال صدا مي‌کردند. مش زغال پيرمرد آرام و شوخ طبعي بود که با همه مهرباني و شوخي مي‌کرد جز خرش
درست است که آب و غذاي خر را مي داد ولي آنچنان خورجين هاي خر را که بيشتر توبره بود تا خورجين از زغال لبالب مي‌کرد که خر بيچاره زير سنگيني بار به سختي کمر راست مي کرد و لمبر مي‌خورد و اي داد و بيداد لمبر خوردن خر همان و عصبانيت مش زغال که چوب مي کشيد و خر زبان بسته را زير چوب سياه مي‌کرد همان
مش زغال خر را مي‌زد و اعتقاد داشت تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر و خر کتک مي خورد و مي خورد و مي خورد و زغال مي برد و مي برد و مي برد.
غروبها من ميرفتم پيش مش زغال که با بيل زغالها را در کفه هاي ترازوي بزرگي که از سقف آويزان کرده بود ميريخت و مي کشيد، مي نشستم

مش زغال زغالها را ميکشيد و کيسه ميکرد و از خاطره هايش ميگفت ، با ۶۰ سال اختلاف سن با هم دوست شده بوديم.
کارش که تمام ميشد هندوانه اي قاچ ميکرد. هندوانه را با هم ميخورديم بعد پوست هندوانه را خرد مي‌کرد و مي‌گفت: اينا رو ببر برا اون زبان بسته
من پوست هندوانه ها را مي بردم و جلوي خر ميريختم و مي نشستم و به خوردنش نگاه مي‌کردم
خر گاهي دست از خوردن مي کشيد و براي لحظاتي به من خيره مي شد و بعد دوباره شروع به خوردن مي‌کرد. يواش يواش من و خر هم با هم دوست شديم و دوستي ما از دوستي من و مش زغال صميمي تر و مستحکم تر شد.

براي خر پوست هندوانه و طالبي و گرمک مي‌بردم و خر با چشمهاي مهربانش نگاهم مي کرد و گاهي پلک ميزد.
احساس مي‌کردم گاهي حتي لبخند کمرنگي روي لبهاي کلفتش نقش ميبندد. با برس حوض شور موهايش را شانه مي کردم و خر با قدرشناسي نگاهم ميکرد

اکثرا بعد از شانه و قشو کردنش دوست خرم آن‌چنان کيفور مي‌شد که روي خاک و خل خر غلت ميزد و بعد من دوباره قشويش مي کردم. ولي روزهايي که مش زغال مشتري داشت خبري از شانه و غشو نبود و اگر خر لحظه اي ميلنگيد مش زغال چوبش را مي کشيد و خر را تا مي‌خورد ميزد دوستم به من نگاه مي کرد و من نميدانستم چه کنم يک بار به مش زغال گفتم: اينقدر بدبخت رو نزن مش زغال گفت: خر رو بايد بزني، نزني پررو ميشه
مادر بزرگم گفت: خيلي خري!
چرا خيلي خر بودم؟ به خرابه رفتم و به خر نگاه کردم، به اين حيوان نجيب و سر به راه که مثل خر کار مي کرد اما حاصل زحمت و تلاشش به چشم نمي‌آمد
همه از نجابت اسب مغرور ميگفتند اما نجابت خر که به مراتب نجيب تر از آن حيوان چموش و مغرور بود به حساب خريتش گذاشته مي شد
به غذايش نگاه کردم کاه، پوست هندوانه، پوست خربزه و اگر روزي ضيافت برپا مي شد کمي هم يونجه
به چشم هاي عاقل و مهربان و مظلومش نگاه کردم، چرا همه از چشم آهو ميگفتند و هيچکس چشم زيباي خر را نمي ديد؟
چرا صداي گنجشک و بلبل و طوطي و سگ و گربه و گاو آزارمان نمي‌داد اما به محض شنيدن عرعر خر گوش مان را مي گرفتيم که اين صداي خرکي واردش نشود؟
از مادربزرگم پرسيدم: عيب خر چيه؟....... 

برگرفته از sehat_story

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره