نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان شب/ بابا لنگ دراز- قسمت سوم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان شب/ بابا لنگ دراز- قسمت سوم

آخرين خبر/ «بابا لنگ‌دراز عزيزم سلام…»؛ احتمالا اين عبارت براي خيلي از ما آشنا باشند. درواقع يا بارها آن را خوانده‌ايم يا موقع تماشاي کارتون محبوب دوران کودکي‌مان آن را از زبان دختر دوست‌داشتي قصه يعني جودي آبت شنيده‌ايم که هميشه مشغول نوشتن براي مردي مهربان است. 
جين وبستر درباره‌ي رمان بابا لنگ دراز (Daddy Long Legs)، جايي ‌در دفتر خاطراتش نوشته بود که نمي‌تواند بي‌احترامي دختران ثروتمند نسبت به دختران فقير را تحمل کند و همين مسئله باعث نوشتن رمان شد. در واقع مي‌توان گفت که اين کتاب با احساسات واقعي او آميخته شده است. او در رمان بابا لنگ دراز علاوه بر جنبه‌هاي سرگرم کننده به عواطف و احساسات لطيف انساني مثل بخشش، نوع دوستي، صبر و پايداري و… نيز اشاره مي‌کند. اين داستان به شيوه‎اي بيان شده که هر فردي، در هر سن و سال، ارتباط خوبي با آن برقرار مي‌کند.

قسمت قبل:

چهارشنبه
بابا لنگ دراز عزيز
من اسمم را عوض کرده ام.
البته در دفتر هنوز اسمم همان جروشاست ولي همه مرا جودي صدا ميکنند. خيلي بد است که آدم نتواند غير از يک اسم خودماني اسمي روي خودش بگذارد نه؟ البته من هنوز نتوانسته ام با اسم جودي کنار بيايم. فردي پرکينز قبل از اينکه حرف زدن را درست ياد بگيرد مرا به اين اسم صدا ميزد. کاش خانم ليپت در انتخاب اسم بچه ها يک کم بيشتر سليقه
به خرج ميداد. انگار نام هاي خانوادگي را از روي دفتر تلفن برداشته، فاميلي ابوت در صفحه اول دفتر تلفن است. نامهاي کوچک را هم از هرجايي ميتوانسته بردارد. لابد نام جروشا را از روي سنگ قبر برداشته! من هميشه از اين اسم متنفر بوده ام ولي از جودي بدم نمي آيد، بامزه است. اما جودي اسم دختر ديگري است نه من، اسم يک دختر شيرين، چشم آبي و عزيز دردانه و لوس خانواده است که در زندگي غمي نداشته. جالب نيست آدم اين جوري باشد؟

من هرعيبي داشته باشم حداقل کسي نميتواند بگويد که خانواده ام مرا لوس بار آورده! ولي خيلي خوشم مي آيد که وانمود کنم همچين دختري هستم. براي همين خواهش ميکنم از اين به بعد به من بگوييد جودي.
ميخواهيد يک چيزي برايتان بگويم؟ من سه جفت دستکش بچگانه خريده ام. البته قبلا هم دستکش هاي بچگانه اي که فقط دوتا جاي انگشت دارد از درخت کريسمس به عنوان عيدي گيرم آمده اما هيچوقت دستکش هاي حسابي با جاي پنج انگشت نداشته ام. حالا هربار دائم آن را از کشوي ميزم در مي آورم و دستم ميکنم. فقط اين جوري ميتوانم جلوي
خودم را بگيرم تا آنها را سرکلاس دستم نکنم. (زنگ شام را زدند. خداحافظ)

جمعه
بابا جون معلم انگليسي به من گفت که آخرين نوشته من عالي و سرشار از نوآوري بوده. باور کنيد. اين عين حرف هاي اوست. نظرتان چيه؟ با توجه به چيزهايي که من در اين هجده سال ياد گرفته ام انگار اين غير ممکن است نه؟ هدف پرورشگاه جان گرير (همانطور که خودتان ميدانيد و از صميم قلب با آن موافق هستيد )هميشه اين است که 97 يتيم را تبديل به 97 قلو کودک مثل هم بکند.
استعداد عجيب هنري من از وقتي رشد کرد که درهمان سنين پايين شروع کردم به کشيدن عکس خانم ليپت با گچ روي در انبار هيزم.
اميدوارم از اين که از خانه ي دوارن کودکي ام ايراد ميگرم ناراحت نشويد. اما خوب شما دستتان باز است. اگر من بيش از حد گستاخي کنم ميتوانيد فوري جلوي چک ماهانه ام را بگيريد. البته گفتن اين حرف خوب نيست ولي نبايد از يک همچين دختري توقع ادب داشته باشيد. چون بالاخره پرورشگاه بچه هاي سر راهي که مثل دبيرستان دختر خانم هاي با
ادب نيست.
بابا جون. آن قدر که شوخي هاي بچه هاي دانشکده براي من سخت است درس هايش مشکل نيست. بيشتر وقتها من نميفهمم دخترها دارند چه ميگويند. شوخي هايشان انگار مربوط به گذشته است که همه جز من ميفهمند. احساس ميکنم که در اين عالم بيگانه هستم و زبان مردم را نميفهمم. از اين موضوع واقعا احساس بدبختي ميکنم. هميشه توي زندگي ام همين احساس را داشتم. در دبيرستان هم که بودم بچه ها دسته دسته دور هم جمع مي شدند و فقط به من نگاه ميکردند. همه ميدانستند که من آدم عجيب غريبي هستم و با آنها فرق دارم. حس ميکردم روي پيشاني ام نوشته پرورشگاه جان گرير. و بعد بعضي از آن خيرخواهاشان سعي ميکردند بيايند و مودبانه با من صحبت کنند. اما من از همه شان بيزار بودم، و بيشتر از همه از آن خيرخواهاشان.
اين جا کسي نميداند که من در پرورشگاه بزرگ شده ام. به سالي مک برايد گفتم که پدر و مادرم فوت کرده اند و يک پيرمرد محترم و مهربان مرا به دانشکده فرستاده، و فعلا هم حقيقت محض را گفته ام. دوست ندارم فکر کنيد من آدم بزدلي هستم ولي خيلي دلم ميخواهد مثل دخترهاي ديگر باشم ولي خاطره ي پرورشگاه جان گرير که سايه ي ترسناکش روي دوران کودکي من است، فرق بزرگ بين و من و آن هاست. اگر بتوانم به اين خاطره پشت کنم و آن را از سر بيرون کنم شايد بتوانم مثل دخترهاي خوب ديگر بشوم. چون فکر نميکنم که تفاوت واقعي و ذاتي من و آنها وجود داشته باشد، نه؟ در هر حال سالي مک برايد که مرا دوست دارد!
دوستدار هميشگي شما، جودي ابوت
(جروشاي سابق)

صبح شنبه
همين الان اين نامه را يک بار ديگر دوباره مرور کردم.به نظرم خيلي غم انگيز آمد. آخر مگر نميدانيد من صبح دوشنبه امتحان دارم و بايد هندسه را دوره کنم و سرما خورده ام و همه اش عطسه ميکنم؟

يک شنبه
ديروز يادم رفت اين نامه را پست کنم. براي همين حالا با عصبانيت پي نوشتي به آن اضافه ميکنم. امروز صبح اسقفي براي ما صحبت کرد. حدس ميزنيد چه گفت؟
(نکته ي بسيار مفيدي که انجيل برايمان بازگو ميکند اين است که فقرا از اين جهت هميشه درکنار ما هستند و به اين جهان آمده اند که ما بتوانيم دائم به آنها نيکي کنيم.)
ملاحظه ميکنيد؟ انگار فقراهم نوعي حيوان اهلي مفيد هستند. اگر من مثل الان يک خانم حسابي نشده بودم بعد از مراسم عبادت ميرفتم و هرچي از دهانم مي آمد بارش ميکردم.

25 اکتبر
بابا لنگ دراز عزيز
من الان در تيم بسکتبال هستم و بايد بوديد و ميديد سر شانه ي چپم چه طور کبود شده! به رنگ آبي و قهوه اي سوخته درآمده که رده هايي از نارنجي تويش است. جوليا پندلتون خيلي سعي کرد انتخاب شود ولي نشد.
هورا ! هورا !
ميبينيد بابا چه جنس خرابي دارم؟
دانشکده و غذاهايش را دوست دارم. هفته اي دوبار بستني به ما ميدهند و صبح ها هم اصلا از حريره ي گندم خبري نيست.
شما خواسته بوديد من فقط ماهي يک بار براي شما نامه بنويسم، نه؟ اما من هرچند روز يک بار با نامه هايم روحيه تان را عوض کرده ام نه؟ آخر من آن قدر از اين همه چيزهاي تازه به هيجان آمده ام که بايد حرف هايم را با يکي درميان مي گذاشتم. شما هم تنها کسي هستيد که من ميشناسم. لطفا مرا به خاطر پر شروشور بودنم ببخشيد، به زودي آرام
ميگيرم. اگر نامه هاي من خسته تان ميکند ميتوانيد آنها را به سطل کاغذهاي باطله بيندازيد. قول ميدهم که تا اواسط نوامبر ديگر نامه ننويسم.
دختر خيلي وراج شما،جودي ابوت

15 نوامبر

بابا لنگ دراز عزيز
گوش کنيد ببينيد امروز چي ياد گرفتم:
مساحت محدب هرم ناقص و منتظم برابر است با نصف حاصل ضرب مجموعه ي محيط قاعده ها در ارتفاع هريک از دو ذوزنقه ي آن.(چي ميگه!؟)
البته به نظر درست نمي آيد، ولي درست است؛ من ميتوانم آن را ثابت کنم. من تا حالا چيزي راجع به لباس هايم به شما نگفتم بابا نه؟ شش دست لباس نو وشيک و مخصوص خودم خريده ام. نه اينکه از يک نفر گنده تر از خودم به من رسيده باشد. شايد شما حس نکنيد که اين موضوع در زندگي يتيم چه اهميتي دارد. شما اين لباس ها را به من داده ايد و من خيلي خيلي خيلي از شما متشکرم. تحصيلات نعمت بزرگي است ولي هيچ چيز مثل داشتن شش دست لباس نو نيست. شکر خدا که اين لباس ها را خانم پريچارد که عضو مهمان هيئت مديره است براي من انتخاب کرد نه خانم ليپت. يکي از لباس ها لباس شبي است از ململ صورتي و حرير (وقتي آن را ميپوشم خيلي خوشگل ميشوم) يک لباس آبي براي کليسا، يک لباس مخصوص سرغذا از پارچه قرمز که رويش به سبک شرقي ها دست دوزي شده (وقتي آن را ميپوشم شبيه کولي ها ميشوم) و لباس ديگري از پارچه ي ابريشمي قرمز، يک کت و دامن خاکستري براي بيرون و خيابان و بالاخره يک دست لباس ساده براي سرکلاس. البته اين لباس ها براي خانم جوليا راتلج پندلتون خيلي زياد
نيست ولي براي جروشا ابوت محشره!
لابد حالا داريد پيش خودتان فکر ميکنيد اين چه دختر سبک مغز و بي مايه اي است و حيف پول که خرج تحصيل يک دختر بشود نه؟
ولي بابا جون شما هم اگر يک عمر از چيت پيچازي لباس پوشيده بوديد متوجه ميشديد من چه حالي دارم .تازه وقتي هم که به دبيرستان رفتم وارد دوره اي شدم که حتي بدتر از دوران چيت پيچازي يعني دوره ي لباس هاي صدقه اي بود. نميتوانيد حس کنيد که با چه ترس و لرزي با لباس هاي صدقه اي به مدرسه ميرفتم. همه اش فکر ميکردم حتما
درکلاس مرا کنار دختري مينشانند که لباسم قبلا مال او بوده و او قضيه را در گوشي و با هرهر و کرکر خنده به ديگران ميگويد. اگر تمام عمر جوراب ابريشمي بپوشم فکر نکنم اثر جاي زخمي که روي قلبم است محو شود.
ج.ابوت
بعد التحرير: ميدانم که نبايد از شما توقع داشته باشم و به من تذکر داده اند که نبايد با سوال هايم اذيت تان کنم، ولي بابا جون فقط يک بار. ميخواستم بدانم شما خيلي پيريد يا فقط کمي پير هستيد؟ سرتان تاس است، يا فقط کمي تاس است؟ آخر خيلي سخته که آدم راجع به شما هم مثل قضاياي هندسه انتزاعي فکر کند! مفروض است مرد ثروتمندي که
از دخترها متنفر است ولي به دختر پررويي خيلي کمک کرده است. پيدا کنيد قيافه او را؟
لطفا جواب دهيد

19 دسامبر
بابا لنگ دراز عزيز
شما جواب سوال مرا نداديد در صورتي که خيلي هم مهم بود.
شما تاس هستيد؟
من عکستان را دقيقا آن طور که به نظر ميرسيد با موفقيت تمام طراحي کردم تا رسيدم به سرتان، آن وقت بود که گير کردم. نميدانم موهاي شما سفيد است يا سياه يا جوگندمي يا شايد هم اصلا هيچ کدام.
اما مشکلم اين است که آيا بايد برايش يک کم مو بگذارم يا نه؟
دوست داريد بدانيد چشم هايتان چه رنگي است؟ خاکستري است و ابروهاي تان سيخ و مثل سايبان است و دهانتان هم يک خط صاف که گوشه هايش به پايين کشيده شده است. ديديد که ميدانم! شما پيرمردي شيک پوش و بداخلاق هستيد.
(زنگ کليسا را زدند)
9 شب / ساعت 5
من يک قرار سفت و سخت با خودم گذاشته ام: اينکه هرچقدر هم که درس خواندني داشته باشم هيچ وقت هيچ وقت شبها درس نخوانم و در عوض کتاب هاي معمولي بخوانم. همانطور که ميدانيد اين کار خيلي لازم است. چون من 18 سال را با ذهني خالي پشت سرگذاشته ام. بابا جون نميدانيد ذهنم چه ژرفناي جهل عميقي است. تمام چيزهايي که دخترهايي که با خانواده ي درست و حسابي و خانه و زندگي و دوست و کتابخانه و با علاقه يادگرفته اند، حتي به گوش من هم نخورده. مثلا من هيچ وقت ديويد کاپرفيلد يا ايوانهو يا ريش آبي يا سيندرلا يا رابينسون کروزو يا جين اير يا آليس در سرزمين عجابت يا يک کلمه از آثار روديارد کيپلينگ را نخوانده ام. نميدانستم ر.ل.اس مخفف رابرت لويي استيونسن است، يا اينکه جورج اليوت زن بوده. من تاحالا عکس موناليزا را نديده ام و (باور کنيد راست ميگويم) اصلا اسم شرلوک هومز را نشنيده بودم. و حالا همه ي اينها را به اضافه ي خيلي چيزهاي ديگر ميدانم. با همه ي اينها لابد حس ميکنيد چه قدر من بايد تلاش کنم تا به ديگران برسم. ولي خيلي کيف دارد که تمام روز منتظر شوم تا شب شود و بعد يک نوشته ي "مزاحم نشويد" پشت در بچسبانم و لباس خانه ي قرمز و شيکم را با دمپايي هاي خزدارم بپوشم و تمام بالش ها را پشت سرم روي کاناپه بگذارم و چراغ برنجي دانشکده را دم دستم روشن کنم و بخوانم و بخوانم و بخوانم. يک کتاب کافي نيست. من هم زمان چهارتا کتاب ميخوانم. همين الان دارم اشعار تنيسون، بازار خودنمايي ،قصه هاي ساده کيپلينگ و (تو را خدا نخنديد) زنان کوچک را ميخوانم. من فهميده ام که تنها دختري در دانشکده هستم که زنان کوچک را نخوانده و هرچند که تا حالا به کسي نگفته ام. ماه پيش يواشکي رفتم و با پول ماهانه ام يک دلار و دوازده سنت دادم و اين کتاب را خريدم.
زنگ ساعت 10 را زدند.
ادامه دارد...

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره