نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت چهاردهم)

منبع
اعتماد
بروزرسانی
داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت چهاردهم)

اعتماداين هفته درگير نوشتن بودم و وقت پياده‌روي نداشتم ،هربار که به آسمان آبي پشت پنجره نگاه مي‌کردم با خودم مي‌گفتم فردا اين قدر راه مي‌روم که بميرم و باز فردا مي‌آمد با يک عالم کار مانده و يک عالم نوشتني ننوشته ،بعدهم باز شب مي‌شد و باز قصه راه رفتن موکول مي‌شد به‌روز بعد .
تا ديروز که بالأخره چشم باز کردم و خودم را در ميانه خيابان فلسطين ديدم ،بين مغازه‌هاي قديمي و خانه‌هايي که هنوز بعد از ساليان سال سرجاي خودشان هستند و روبروي دانشگاهي که روزي خانه من بود .
براي خودم خيابان را از بالا تا پايين گز کردم ،به همه عينک‌فروشي‌ها و به همه کوچه‌ها سرک کشيدم و به ياد روزهاي دانشگاه در کافه‌اي همان نزديکي ليواني چاي سفارش دادم و بعد خودم را دوباره در حال راه رفتن بي‌وقفه ديدم ،در امتداد مغازه‌هاي کتاب‌فروشي خيابان انقلاب .
لابه‌لاي بساط دست‌فروش‌ها خودم بودم ،همين شرميني که دوست دارد بخواند و راه برود،راه مي‌رفتم بين کتاب هاي قديمي،صد سال تنهايي‌هاي چاپ سي سال پيش و کتاب‌هاي قديمي چاپ سنگي که روي سفره‌اي تلنبار شده بودند و مجال پرواز مي‌دادند به ذهن هرکسي که قصه دوست دارد .
داشتم براي خودم تندتند توي بساط کتاب‌فروشي‌ها مي‌چرخيدم که ديدم زني چمباتمه زده کنار بساط کتاب‌فروشي و با صداي بلند فروغ مي‌خواند .
نزديک رفتم و گوش دادم ،صداش گرفته بود ،گمانم سرماخورده بود ،جلوي کتاب‌فروش بي‌حوصله چمباتمه و روي دوزانو نشسته بود و از روي کتابي مي‌خواند : 

چقدر آفتاب زمستان تنبل است /من پله‌هاي پشت‌بام را جارو کرده‌ام /و شيشه‌هاي پنجره را هم شسته‌ام /چرا پدر فقط بايد /در خواب/ خواب ببيند ؟
به خانم گفتم : کسي مي‌آيد ،خانم هم خنديد به من و بلند شد و کتاب را گذاشت سرجايش و با صداي گرفته اش گفت :هوس کرده بودم روبروي دانشگاه سابقمان ،شعرفروغ بخوانم .
گفتم من هم همين دانشگاه مي رفتم ،بعد گفتم اول آزاد و بعد تهران ،گفت چه خوب وبعد دوباره خنديد و سرفه کرد و رفت .
شايد هفتادساله بود ،شايد مثلاً اگر فروغ پير مي‌شد هم اين شکلي مي‌شد با پالتوي سياه که يقه مخملي دارد و دستکش‌هاي چرمي و صورتي که از باد سرد سرخ مي شود ،کسي چه مي داند؟
من اما دوباره راه افتادم ،رفتم به سمت ميدان انقلاب وتوي شلوغي رفت و آمد آدم ها پيچيدم به سمت کارگر شمالي و همين طور که مي‌رفتم براي خودم بلند بلند خواندم کسي مي‌آيد ،کسي مي‌آيد .

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar