نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت بیست و دوم)

منبع
اعتماد
بروزرسانی
داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت بیست و دوم)

اعتماد/ شهر را وقتي از آسمان نگاه کني يا وقتي از آن بالا ،پرنده وار و پرپرزنان به فرودگاهش وارد مي شوي،جور ديگري مي بيني.
از آن بالاي بالا ،آسمان کمي آبي تر است و خيابان ها خط هاي بلند و کج و معوجند و درخت ها مثل تکه سبزي کوچکي به نظر مي رسند که کسي در بياباني گوشه بشقاب گذاشته است.
هرچند امسال همه جا سبزتر است و تهران پروانه هاي رنگين و گل هاي خود رو و بلبل هاي خرماي بيشتري دارد،اما چشم ما که به دود و خاک و کوچه هاي بي حوصله عادت کرده انگار هنوز هم وقت راه رفتن ،نه نسترن هاي سفيد را مي بيند و نه آبشارهاي طلاي زرد و نه حتي اين همه پروانه نارنجي و قاصدک و گرده گلي را که به عطسه مي اندازدمان و شادمان مي کند.
واقعيت اين است که عادت به تصاوير هر روزه،مخصوصا وقت پياده روي ،زيبايي هاي کوچه پس کوچه را کمرنگ مي کند،حتي اگر ساکن شيراز باشي و هر روز از خانه ات در خيابان ارم پر از گل هاي بهارنارنج تا بانکي ،اداره اي مدرسه اي،چيزي نزديک حافظيه پياده رفته باشي.
راستش تو کم کم عادت مي کني به بوييدن اين همه بوي خوش ،به ديدن و اين همه ريزه کاري و زيبايي و بالاخره همه چيز توي چشمت کمرنگ تر کمرنگ تر مي شود و دست آخر تبديل ميشوي به ماشين کوکي ساده اي که از اين خيابان تا آن خيابان قدم مي زند و ديگر هيچ چيز زيبايي نمي بيند و قدم زدن هيچ کمکي به نجات روحش از ملال نمي کند.
پلاک هاي قديمي و قشنگ خانه ها،درها و پنجره هاي چوبي،خنده هاي شادبچه هاي قشنگ کوچکي که توي کوچه بازي مي کنند،زمين هاي خاکي و پر ازگل حاشيه اتوبان ها و سنگفرش هاي قديمي خيابان هاي بافت هاي قديمي و حتي آدم هاي جالب توي صف نانوايي ،همه و همه به راحتي تبديل مي شوند به ديوارهاي آجري يک خياباني معمولي ،در يک روز کاملا معمولي بهاري و البته بعدهم عين قطره اشکي از چشمت مي افتند.
و گمانم همين نديدن يا کم ديدن مهمترين تفاوت  راه رفتن باشد با پرسه زدن.
در پرسه زدن ،راه ها کش مي آيند و هربار که تو راهت را تغيير مي دهي و از سمت ديگر خيابان عبور مي کني يا به کوچه هاي فرعي قدم مي گذاري و منتظر رسيدن به مقصد نيستي ،داري مي روي که دنياهاي جديدتري را کشف کني. 
همين هم هست که درست مثل هواپيمايي که به جاي فرودگاه مهرآباد در قلعه مرغي بنشيند،خلبان اين پاهاي بي قرار هر روز چيزهاي تازه اي براي ديدن پيدا مي کند وهربار سوار قدم هايي که آرام نمي گيرند،روح شهرش را مي بيند و با گل ها و پروانه هايش به جنگ اخبار سياه روزمره هاي جهاني مي رود که بدون شنيدن صداي خنده بچه ها و گل هاي پشت پنجره پيرزن ها قابل تحمل نيست.
شهر را وقتي از آسمان نگاه کني،خصوصا از آسمان جنوب،وقتي هواپيما توي ابرها ارتفاع کم مي کند و مثل کبوتري قصد نشستن دارد،يک چيزي ،يه نشانه نديده و حرف نگفته اي را مي شنوي و مي بيني و مي خواني که تا امروز نديده اي و نخوانده اي،شايد چون  عادت کرده ايم به قدم زدن و نمي دانيم گاهي هم مي شود که خيال از بين ابرها بيايد و ببيند و پر بزند و پرسه زنان روي چراغ راهنمايي زشت و شکسته پکسته سر خيابان سميه بنشيند که غرق است در همهمه پرواز پروانه هاي نارنجي.

قسمت قبل:

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره