نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت سی و هفتم)

منبع
اعتماد
بروزرسانی
داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت سی و هفتم)

اعتماد/ هوا طوري پس است که حتي باريدن باران هم کمکي به نفس کشيدن ما نمي‌کند، همه‌مان عين ماهي‌هاي کوچکي هستيم که توي تنگ رنگي تاريکي گير کرده‌ايم، کي گفته بود تنگ به درد ماهي آکواريوم نمي‌خورد و بدون پمپاژ اکسيژن، طفلک پير مي‌شود و مي‌ميرد؟
گمانم جواني بود که پشت دخل مغازه آکواريوم فلان و بيسار ايستاده بود و مي‌خواست زني را از خريد ماهي جنگجويي منصرف کند، طفلک اما نمي‌توانست، چون خانم تصميم گرفته بود براي جشن شب يلدا چند ماهي بخرد و توي تنگ‌هاي رنگي بيندازد و خانه‌اش را با تم قرمز و سبز شبيه سبدي پر از هندوانه درست کند، گرچه من هرچه نگاه مي‌کردم از پيدا کردن شباهتي بين ماهي جنگجو و هندوانه بيشتر نااميد مي‌شدم.
به فروشنده گفتم غذاي ماهي مي‌خواستم، گفت چه جور ماهي، گفتم از اين ماهي خيلي ريزها که روزي صدتا بچه مي‌زايند و فروشنده خنديد و غذا را گذاشت روي ميز، گفتم من ندارم ها، يعني دارم براي يک نفر ديگر غذا مي‌خرم و پاکت غذاي ماهي را زدم زير بغلم و زدم به دود و دم خيابان و عين همان ماهي جنگجو نفسم را حبس کردم و پريدم توي تنگ سياهي که بوي گند فاضلاب و دود و تاريکي مي‌داد.
کي گفته بود اين روزها راه نرو و کسي را هم به راه رفتن تشويق نکن؟
گمانم يک دوستي بود که هرروز مقالات پزشکي برايم مي‌فرستاد و اين آخري هم گفته بود که حتي توي خانه هم حق راه رفتن نداري و خبر نداشت صبح که دوتا قطره باران باريده از خانه بيرون پريده‌ام و به بهانه کار بانکي و خريد غذاي ماهي و چه ميدانم شامپو بچه براي اين دوست و آن يکي همسايه، چند قدم هم راه رفته‌ام.
کي گفته بود مي‌خواهي من را قبل از مردن بکشي؟
لابد پدرم بود، وقتي‌که از عمل تعويض مفصل کشاله ران به خانه برگشته بود و دائم عصايش را مي‌انداخت و براي خودش توي بالکن روي گل‌ها خم مي‌شد و در مقابل غرغر و التماس ما فقط مي‌گفت آدميزاد بايد تا روز آخر عمرش کار کند، اگر توي تخت بخوابم حس مي‌کنم پيش از مردن مرده‌ام و بعد پرسيده بود مي‌خواهي من را قبل از مردن بکشي و دلم را به درد آورده بود.
حالا کي گفته بود نسخه‌هاي عجيب‌وغريبت را براي کسي تجويز نکن، تو ديوانه‌اي، دلم مي‌خواست من هم به او مي‌گفتم ديوانه‌تر از آنيم که ديوانه نباشيم و بعد مي‌زدم به کوچه و زير همان دو قطره باران و هواي سياه و آسمان تاريک کمي راه مي‌رفتم، حيف که يادم نيست کي بود.

قسمت قبل:

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره