داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت نوزدهم

آخرین خبر/ آنشرلی دخترکی ککمکی است که موهای سرخی دارد و در یتیم خانه بزرگ شده است. او باهوش است، قوهی تخیل بی حدومرزی دارد و با امید و پشتکار و مهربانیهای سادهاش ، سعی میکند زندگی جدیدی را آغاز کند. هر چند برای ورود به این دنیای تازه باید سختیهای بسیاری را پشت سر بگذارد، ولی آینده در نظرش آنقدر زیبا و امید بخش است که برای رسیدن به آن ، با هر مشکلی کنار میآید و با هر شرایطی سازگار میشود. مجموعهی آنی شرلی شامل 8کتاب با نامهای آنی شرلی در گرین گیبلز، آنی شرلی در اونلی، آنی شرلی در جزیره، آنی شرلی در ویندی پاپلرز، آنی شرلی در خانهی رویاها، آنی شرلی در اینگل ساید ، درهی رنگین کمان و ریلا در اینگل ساید میباشد. کارتون آن یکی از جذاب ترین انیمیشن های دوران کودکی است.
رمان آنی شرلی در گرین گیبلز اثر ال ام مونتگمری
او با ملایمت گفت : کافی است ،بلند شو بچه! معلوم است که تو را می بخشم . به هرحال به نظر می آید رفتار من هم کمی تند بوده . من آدم پرحرفی ام و تو نباید حرف های من را به دل بگیری. موهای تو بدجوری قرمز اند ولی من قبلا دختری را می شناختم که با او هم مدرسه ای بودم . او وقتی کوچک بود موهایش مثل موهای تو قرمز بودند ، اما وقتی بزرگ شد موهایش کم کم قهوه ای شدند . ممکن است مال تو هم همین طور بشوند .
آنی در حالی که بلند می شد نفس عمیقی کشید و گفت : آه ، خانم لیند ! شما مرا امیدوار کردید . اگر وقتی بزرگ شدم موهایم قهوه ای شوند دیگر هیچ مساله ای مرا ناراحت نمی کند . با داشتن موهای قهوه ای خوش اخلاق بودن خیلی راحت تر می شود . این طور نیست ؟ حالا اجازه می دهید تا وقتی که شما و ماریلا صحبت می کنید من به باغ بروم و روی نیمکتی که زیر درخت های سیب است ، بنشینم ؟ توی باغ چیزهای زیادی برای خیال بافی هست .
- البته که اجازه می دهم . در ضمن اگر هم دوست داشتی می توانی از گل های گوشه ی باغ هم یک دسته بچینی.
به محض اینکه آنی در را پشت سرش بست ، خانم لیند بلند شد تا چراغی روشن کند .
- واقعا دختر کوچولوی عجیبی است ، این صندلی را بردار ماریلا . راحت تر است . آن یکی را گذاشته بودم تا پسر کارگر رویش بنشیند . داشتم می گفتم ، او دختر کوچولوی عجیبی است . اما بعضی کارهایش دل نشین است . حالا دیگر نه متاسفم و نه تعجب می کنم که تو و متیو تصمیم گرفته اید او را نگه دارید . فکر می کنم دختر خوبی از آب دربیاید . البته برای ابراز احساساتش کارهای عجیبی می کند که روی آدم بی تاثیر هم نیستند . اما حالا که قرار است با انسان های متمدنی زندگی کند ، احتمالا رفتارش کمی متعادل تر می شود . به نظر می آید کمی دمدمی مزاج است ،
البته چه بهتر . چون بچه ی دمدمی مزاجی که زود هیجان زده می شود و زود هم آرام می گیرد ، معمولا شیطان یا موذی از آب در نمی آید . من که اصلا تحمل یک بچه ی شیطان را ندارم . به هرحال ماریلا من که از او بدم نیامد.
وقتی ماریلا می خواست راهی خانه شود، آنی هم درحالی که یک دسته گل نرگس چیده بود ، از میان گل های معطر باغ بیرون آمد . آنی همان طور که از جاده پایین می رفتند ،با افتخار گفت : خوب معذرت خواهی کردم ،نه ؟پیش خودم فکر کردم حالا که مجبورم این کار را بکنم ،بهتر است به بهترین نحو انجامش بدهم .
ماریلا خیلی خلاصه گفت : بله ، خوب و کامل بود .
ماریلا با یادآوری کارها و حرف های آنی خنده ش می گرفت . و از این بابت از خودش خجالت می کشید . او از طرفی احساس می کرد باید آنی را به خاطر روش معذرت خواهی اش سرزنش کند ،و از طرف دیگر دلیلی برای این کار پیدا نمی کرد . بالاخره سعی کرد با گفتن جمله ای وجدانش را راحت کند . او گفت : امیدوارم دیگر خودت را درچنین مخمصه ای نیندازی و سعی کنی احساسات و عصبانیتت را کنترل کنی.
آنی آهی کشید گفت : به شرط اینکه مردم قیافه ام را مسخره نکنند. چیزهای دیگر مرا زیاد ناراحت نمی کنند ، اما اگر کسی موهایم را مسخره کند ، از کوره در می روم . شما هم فکر می کنید اگر بزرگ شوم ، موهایم قهوه ای می شوند؟
- این قدر به ظاهرت اهمیت نده ، آنی ! این طوری من احساس می کنم که تو دختر خودخواهی هستی .
آنی گفت : کسی که می داند زشت است ، چه طور می تواند خودخواه باشد؟ من عاشق زیبایی هایم . اما آنچه در آینه می بینم زیبا نیست تصویر خودم در آینه ناراحتم می کند . چون دیدن چیزهای زشت ، احساس بدی را به آدم منتقل می کند . به خاطر زیبا نبودنم خیلی افسوس می خورم.
ماریلا گفت : رفتار انسان باید زیبا باشد .
- این حرف را قبلا هم شنیده بودم ، اما باعث نمی شود احساس بهتری پیدا کنم .
آنی گل های نرگس را بویید و ادامه داد: وای چه گل های خوش بویی. خانم لیند خیلی لطف کردند که این ها را به من دادند . من دیگر از دست خانم لیند ناراحت نیستم . معذرت خواهی کردن و بخشیده شدن چه لذتی دارد ، این طور نیست ؟ امشب ستاره ها چه درخششی دارند . اگر قرار بود در یک ستاره زندگی کنید ، کدام یک را انتخاب می کردید ؟ من از آن ستاره ی بزرگی که بالای آن تپه می درخشد ، خیلی خوشم آمده.
ماریلا که حوصله ی گوش کردن به خیال بافی های سرگیجه آور آنی را نداشت ، گفت : آنی ! پرحرفی نکن.
آنی دیگر چیزی نگفت تا اینکه آنها وارد راه باریکه ی همیشگی شدند . در همان لحظه نسیم خنکی به استقبال آنها آمد و بوی سرخس های خیس از شبنم را به مشامشان رساند . نور ضعیفی از آشپزخانه ی گرین گیبلز بیرون می تابید، از لابه لای درختان دیده می شد . ناگهان آنی خودش را به ماریلا چسباند و دستش را در دست محکم و قوی او گذاشت ، و گفت : رسیدن به خانه چقدر آرامش بخش است . هنوز هم عاشق گرین گیبلزم و تا به حال هیچ جا برای من شبیه خانه نبوده . آه ماریلا من خیلی خوشحالم و می توانم همین الان بدون هیچ مشکلی دعا بخوانم .
با در دست گرفتن آن دست کوچک و لاغر ، حسی دلپذیر و خوشایند قلب ماریلا را به لرزه در آورد. شاید او حس مادر بودن را برای نخستین بار تجربه می کرد . اما شخصیت غیر عادی و پر تحکمش باعث شد فوری احساساتش را کنترل کند و فقط این جمله را بگوید : اگر دختر خوبی باشی همیشه احساس خوشحالی می کنی . هیچوقت هم نباید فکر کنی دعا خواندن کار مشکلی است .
آنی گفت : دعای شکرگذاری خواندن با شکر گذاری کردن فرق دارد. راستی همین الان داشتم تصور می کردم بادی هستم که بالای درخت ها در حال وزیدن است . هر وقت خسته شوم می توانم آرام پایین بیایم و از روی سرخس ها خودم را به طرف باغ خانم لیند بکشم و گل ها را به رقص دربیاورم . بعد ، به طرف مزرعه شبدر شیرجه بزنم و بعد بر فراز دریاچه ی آب های درخشان بوزم و موج های کوچکی را روی آب به وجود بیاورم. وای! درباره ی باد چقدر می شود خیال بافی کرد . ولی خوب ،برای الان دیگر بس است .
ماریلا گفت : خدا رو شکر و نفس راحتی کشید.
قسمت قبل: