نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت بیست و سوم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت بیست و سوم

آخرین خبر/ آن‌شرلی دخترکی کک‌مکی است که موهای سرخی دارد و در یتیم خانه بزرگ شده است. او باهوش است، قوه‌ی تخیل بی حدومرزی دارد و با امید و پشتکار و مهربانی‌های ساده‌اش ، سعی می‌کند زندگی جدیدی را آغاز کند. هر چند برای ورود به این دنیای تازه باید سختی‌های بسیاری را پشت سر بگذارد، ولی آینده در نظرش آن‌قدر زیبا و امید بخش است که برای رسیدن به آن ، با هر مشکلی کنار می‌آید و با هر شرایطی سازگار می‌شود. مجموعه‌ی آنی شرلی شامل 8کتاب با نام‌های آنی شرلی در گرین گیبلز، آنی شرلی در اونلی، آنی شرلی در جزیره، آنی شرلی در ویندی پاپلرز، آنی شرلی در خانه‌ی رویاها، آنی شرلی در اینگل ساید ، دره‌ی رنگین کمان و ریلا در اینگل ساید می‌باشد. کارتون آن یکی از جذاب ترین انیمیشن های دوران کودکی است.
 رمان آنی شرلی در گرین گیبلز اثر ال ام مونتگمری

 آنی بعد از پیدا کردن سبد لوازم خیاطی اش آهی کشید و جلوی تعداد زیادی از لوزی های سفید و قرمز کوچک نشست و با بی حوصلگی گفت : اصلا از تکه دوزی خوشم نمی آید به نظر من بعضی از کارهای خیاطی جالبند ، اما در تکه دوزی هیچ چیزی برای خیال بافی وجود ندارد . . باید پشت سر هم کوک بزنی ، ولی باز هم به هیچ نتیجه ی خوبی نمی رسی . اما به هرحال ترجیح می دهم آنی دختری از گرین گیبلز در حال تکه دوزی باشم ، تا آنی دختی از هیچ کجا و فقط در حال بازی کردن . دلم می خواهد وقتی با داینا بازی می کنم ، زمان به همین کندی که موقع تکه دوزی
پیش می رود ، بگذرد . وای ، ماریلا! نمی دانی چقدر به ما خوش گذشت . مسولیت همه ی خیال بافی ها با من است .

چون در این کار مهارت کافی دارم . داینا هم بقیه مارها را به خوبی بلد است . آن تکه زمینی که در حاشیه رودخانه قرار دارد و از بین مزرعه ما و مزرعه آقای بری می گذرد را یادت می آید ؟ آنجا متعلق به آقای ویلیام بل است درست در گوشه ای از آن درخت های سفید توسکا ، یک حلقه ی کوچک تشکیل داده اند . آنجا رویایی ترین جایی است که می توانی تصور کنی ، ماریلا! من و داینا خانه بازیمان را همان جا درست کردیم و اسمش را گذاشتیم ایستگاه جنگلی .
اسم قشنگ و شاعرانه ای نیست ؟
من برای پیدا کردن اسمش خیلی وقت گذاشته ام . تقریبا تمام دیشب داشتم به این موضوع فکر می کردند و درست لحظه ای که نزدیک بود خوابم ببرد ، این اسم به من الهام شد. داینا با شنیدن این اسم واقعا مسحور شد . ما یک خانه ی شیک درست کردیم ، باید بیایی و از نزدیک ببینی ماریلا ....! میایی؟ا دو تا سنگ بزرگ را که پوشیده از خزه بودند به عنوان صندلی انتخاب کردیم و برای درست کردن قفسه ها چند تخته را از یک درخت به درخت دیگر وصل کردیم . بعد ظرف هایمان را رویشان چیدیم . البته همه ی آنها شکسته بودند ، ولی آسان ترین کار دنیا این است که تصور کنی آنها کاملا سالم اند . یک تکه از یکی از بشقاب ها طرح یک پیچک زرد و قرمز را داشت که خیلی زیبا بود. ما آن را کنار لیوان پری ها ،در سالن گذاشتیم . لیوان پری ها مثل یک خواب ، رویایی بود . داینا آن را میان درختان پشت آشپزخانه شان پیدا کرد . آن لیوان پر از طرح رنگین کمان است . رنگین کمان کوچکی که هنوز بزرگ نشده اند و مادر داینا گفت که آن ،لامپ شکسته ایست که قبلا استفاده می کرده اند و اما ما ترجیح دادیم که تصور کنیم که پری ها یک شب ، بعد از تمام شدن مجلس رقصشان آن را جا گذاشته اند.

ماریلا گفت : آنی! تو ده دقیقه است که داری حرف می زنی. وای !خدایا ! حالا ببینم می توانی به همین اندازه هم ساکت بمانی .
آنی جلوی زبانش را گرفت . اما در تمام طول هفته درباره ی پیک نیک صحبت کرد ، به پیک نیک فکر کرد و خواب پیک نیک را دید . روز شنبه باران گرفت و فکر اینکه مبادا این باران تا چهارشنبه و بعد از آن ادامه پیدا کند ، داشت او را دیوانه می کرد . ماریلا هم برای مشغول کردن ذهن او. ، تکه دوزی بیشتری به دخترک محول می کرد .
روز یکشنبه آنی هنگام برگشتن از کلیسا به خانه برای ماریلا تعریف کرد هنگامی که کشیش از بالای سکو برنامه ی پیک نیک را اعلام می کرد ، چه طور بدنش از فرط هیجان یخ کرده بود .
_مثل لرزه ای بود که از پشتم بالا برود و پایین بیاید . تا آن لحظه نتوانسته بودم واقعا باور کنم که قرار است به پیک نیک برویم . می ترسیدم همه ی اینها را خیال کرده باشم . اما وقتی کشیش موضوعی را روی سکوی وعظ اعلام می کند ، چاره ای جز باور کردنش نداری .
ماریلا آهی کشید و گفت : تو بیش از حد به مسائل اهمیت می دهی ،آنی !می ترسم با این وضع چیزهای زیادی در زندگی باعث ناامیدی ات شوند .
آنی گفت : آه ! ماریلا! نصف لذت هرچیز ، انتظاری است که برایش می کشی . ممکن است خیلی چیزها را بدست نیاوری، اما می توانی از انتظار کشیدن برایشان ، لذت ببری . خانم لیند می گوید که آدم خوشبخت کسی است که انتظار هیچ چیزی را نمی کشد ؛ چون در این صورت هرگز ناامید نمی شود . اما به نظر من انتظار نکشیدن بدتر از ناامید شدن است .

ماریلا آن روز هم مثل همیشه برای رفتن به کلیسا ، سنجاق سینه ی یاقوتش را به لباسش زده بود . او همیشه قبل از رفتن به کلیسا ، آن سنجاق سینه ی یاقوت را به لباسش می زد ؛ زیرا احساس می کرد فراموش کردن آن به اندازه ی فراموش کردن انجیل ، یا سکه ی اعانه توهین آمیز است . آن سنجاق سینه ی یاقوت ، ارزشمند ترین دارایی ماریلا بود . یکی از دایی های دریانوردش آن را به مادرش داده و به همین ترتیب پس از مادرش ، به ماریلا به ارث رسیده بود. آن سنجاق ، یک بیضی با مدلی قدیمی بود که بافته ی کوچکی از موهای مادرش در قوطی کوچک وسط آن قرار
داشت و یاقوت های زیبا و ظریفی آن را احاطه کرده بودند . اطلاعات ماریلا در مورد سنگ های قیمتی آن قدر اندک بود که نمی دانست آن یاقوت ها واقعا چقدر ارزش دارند ، اما از زیبایی آنها آگاه بود و می دانست که چطور زیر گلو و روی پیراهن ساتن قهوه ای رنگش می درخشند ؛ اگرچه خودش نمی توانست تلالو بنفش آن را ببیند .
هنگامی که آنی برای نخستین بار سنجاق سینه ماریلا را دید ،با نگاهی تحسین آمیز مجذوبش شد .
_آه ماریلا ! چه سنجاق باشکوهی . من نمی فهمم تو در حالی که چنین چیزی را به لباست زده ای چه طور می توانی به موعظه یا دعا گوش بدهی . اگر من جای تو بودم ، نمی توانستم . به نظر من یاقوت ها واقعا قشنگ اند . آنها شبیه همان تصوری اند که من از الماس داشتم . خیلی وقت پیش ، زمانی که هرگز الماس ندیده بودم ، مطلبی درباره اش خواندم و سعی کردم شکلش را تصور کنم . فکر می کردم الماس ، یک سنگ صورتی درخشان است . ولی یک روز وقتی روی انگشتر خانمی ، یک الماس واقعی دیدم ، از فرط ناامیدی به گریه افتادم . البته آن هم خیلی قشنگ بود ،
اما هیچ شباهتی به تصوری که من از الماس داشتم ،نداشت . ماریلا ! اجازه می دهی آن را یک دقیقه در دستم بگیرم؟ به نظر تو روح گل های بنفشه است که تبدیل به یاقوت می شود ؟

ادامه دارد....

قسمت قبل:

به پیج اینستاگرامی «آخرین خبر» بپیوندید
instagram.com/akharinkhabar