ايسنا/ خبرگزاريها نوشتهاند که «پيش فروش دو مدل خودروي پرايد در عرض ۴۵ دقيقه به پايان رسيد»!
براي سخنراني در يک نشست نيمهدولتي دعوت شده بودم. رو به حضار گفتم: «سخنراني در ايران به دو شکل درآمده است؛ يک نوعش اين است که همهچيز را بيندازي گردن توطئههاي دشمن، از تلاش مسئولين خستگيناپذير بگويي و قدرنشناسي مردم و اينکه اوضاع ما نه تنها بد نيست که داريم به سرعت رو به بهبود ميرويم. اينطور محبوب مديران ميشوي، کارت هديه ميگيري و احتمالاً به عنوان يک گزينه مطلوب براي ارائه سخنراني به نهادها و استانهاي ديگر معرفي ميشوي، ميروي و چه بسا پُست هم بگيري و در نهايت «دنيايت» را ميسازي.
نوع ديگرش اين است که تند و تلخ حرف بزني، همهچيز را زير سوال ببري و هي سرت را تکان بدهي و دريغادريغ کني که تمدن ما را مديران بر باد دادند و حق ما که اين همه ثروت و نعمت خدادادي داريم اين است که مثل مردم سوئيس زندگي کنيم و اصلاً چرا بايد کار کنيم؟ و اُف بر مسئولين و ...
در اين سبک سخنراني کارت هديه نميگيري اما لايک چرا! تکههاي يک دقيقهاي از سخنرانيات با تيترهاي «سخنان شجاعانه و کوبنده» در فضاي مجازي پخش ميشود، به شهرت ميرسي و به تاخت ميتواني آنقدر جلو بروي که حتي احضار بشوي، بعد از احضارت، پيراهن عثمان ميسازي و تندتر حرف ميزني و در آخر هم بازداشت چند روزه و احتمالاً خروج از کشور و پناهندگي و ...
اين روزها انگار هيچ خط ميانهاي ديگري وجود ندارد. هر کس ميگويد يا پشت تريبوني حرف ميزند در اين دو دسته بايد قرار بگيرد! فضاي دو قطبي هر روز دارد ما را از شکاف، به سمت گُسل پيش ميبرد.
خبرگزاريها نوشتهاند که «پيش فروش دو مدل خودروي پرايد در عرض ۴۵ دقيقه به پايان رسيد»!
ميشود به سبک همان دو شکل سخنراني در خصوص اين ماجرا نوشت. اينکه مشکلات اقتصادي جنگ رواني دشمن و بزرگنمايي است و مردم پول دارند و از کالاي ايراني خوششان ميآيد و قيمتها «واقعي» شده است و هيچکس اجباري نکرده که به زور بخرند. تقاضا هست و عرضه ميشود. مردم خودشان ميخواهند. اگر نخواهند نميخرند و نخرند هم يا توليد نميشود يا اينقدر گران فروخته نميشود و شرکتها مجبور ميشوند قيمت ها را کم کنند.
پس اگر تقصيري هست تقصير همين مردم است که خودشان به خودشان رحم نميکنند. به عبارت ديگر يعني همين مردمي که صبح تا شب در مورد کيفيت بد پرايد براي هم حرف ميزنند و شکوه ميکنند که اين قيمتها واقعي نيست و دلالي شرکتهاي خودروساز است در ۴۵ دقيقه يورش بردهاند و همه خودروهاي گران و بيکيفيت را خريدهاند و حتي پيه عدم تحويل در تاريخ معين و تجمع جلوي شرکت را هم به تن ماليدهاند!
يا ميشود گفت کار مردم نيست. مردم پول ندارند ولي عقل دارند. براي همين اين کار را نميکنند. بازارگرمي دلالهاي نزديک به شرکتهاي خودروساز است که اينطور پلکاني دارند قيمتها را بالا ميبرند و خون مردم را در شيشه کردهاند. نه نظارتي روي کيفيت کارشان هست و نه کنترلي روي قيمتگذاري و تحويل. در غياب قدرت بالادستي و عدم وجود رقيب، ميبُرند و ميدوزند و ...
در کنار تحليلهاي متضاد، ذکر يک نکته ضروري است؛ اگر مردم براي پيشفروش هر کالايي از خودرو گرفته تا پوشک و ربگوجه و گوشت يورش ميبرند، ريشه آن در «بياعتمادي به فرداست». اينکه به تجربه دريافتهاند اگر امروز نخرند، فردا مجبورند گرانتر بخرند و ايمان دارند که هيچ چيز ارزان نميشود.
ريشه اين ماجرا هم در کارآمدي مديران و مسئولان است. مردم احساس ميکنند کنترل اقتصاد کشور از دست مديران در رفته است. در دو سال گذشته قيمتها آنچنان رشد صعودي داشتهاند که باورکردني نيست. با شعار و وعده هم نميشود اين ايمان و اعتماد و اطمينان را برگرداند.
مردم فشارهاي بينالمللي و جنگ اقتصاد را ميفهمند اما انتظار دارند در چنين شرايطي کشور هوشمندانه مديريت شود، در روز خوشي که مديريت نبايد اين همه دشوار باشد! دريا وقتي طوفاني شد، کيفيت ناخدا مشخص ميشود.
اينکه فرهنگ دلالي درون همه ما ريشه دوانده است و از «ملت» دور شدهايم و هرکس به فکر اين است که در اين طوفان کلاه خودش را بچسبد البته که گزارههاي خطايي نيستند. سرزنش کردن مردم آسان و بيخطر است. اما در اين ماجرا مردم خطاکارترند يا سيستم؟
پرايد اگر صدميليون تومان بشود باز هم خريداراني دارد اما سوال اينجاست که چرا بايد کالايي که توليد و نظارت و مديريت آن بر عهده حاکميت است و به يک «شاخص» در ارزيابي کشورداري مسئولان تبديل شده اينطور جهش قيمت پيدا کند؟
انصاف بدهيد در اين آشفته بازار مردم خطاکارترند يا مسئولان؟
بازار