همشهري/ رضا کيانيان درباره دستمزدهاي بازيگران در سينماي ايران گفت: اينکه دستمزد يک بازيگر چگونه تعيين ميشود، مثل اين است که بپرسيم دستمزد يک فوتباليست چگونه تعيين ميشود؟ به اهميت پستي است که او بازي ميکند، به محبوبيتي است که آن بازيکن فوتبال دارد و
کارهاي تکنيکي که ميتواند انجام دهد و تيمش را پيش ببرد. اينها دستمزدش را تعيين ميکند. در مورد سينما هم همينطوري است. تهيهکننده فيلم، مفت به بازيگر پول نميدهد.
رضا کيانيان حتما نامي است شناختهشده در دنياي بازيگري؛ آنقدر شناختهشده که قلم شکسته بسته من، واهمه دارد از اينکه نتواند حق مطلب را درباره مردي ادا کند که اگر نبود، سينماي ايران چيزي کم داشت؛ چهرهاي که بهزعم اغلب کارشناسان و هنرمندان، از نقشي بنيادين در بازيگري برخوردار است؛ چهرهاي که اگر تعدادشان از يکي به چندتا ميرسيد، امروز در وضعيتي به سر ميبرديم که شايد بشود نام آن را «وضعيت آرماني بازيگري در سينماي ايران» گذاشت.
اما اگر قرار باشد من، رضا کيانيان را معرفي کنم ميگويم او از همان معدود آدمهايي است که نسخه «درست زندگي کردن» را در دست دارند. او تنها يک بازيگر نيست. بازيگري فقط يک تکه از پازل بزرگي است که شمايلش را در زندگي شکل داده. يکي از معدود هنرمنداني است که حرفهاش را به تمامي زندگي ميکند، نه فقط در مقابل دوربين سينما که حتي در کوچه و خيابان و محله بهار و هر جاي ديگر، لحظه به لحظه آنچه هست را زندگي ميکند. براي همين هم ميگويد که «من همچنان همان رضا کيانيان هستم».
آن رضا کيانياني که آبرو و اعتبار بسياري از فيلمهاي سينماي ما ميشود، همان رضا کيانياني است که در يک روز عادي ميتوان او را در صف نانوايي سنگکي معروف خيابان بهار پيدا کرد؛ همان رضا کيانياني که اغراق نيست اگر بگويم از هر انگشتش يک هنر ميبارد؛ بازيگر است، عکاسي ميکند، مجسمه ميسازد، مينويسد، طراحي صحنه ميکند، کارگرداني تئاتر در کارنامه دارد و.... اوايل امسال از او خواستيم که مهمان همشهري شود.
قبول کرد و قرار شد کمي از مصاحبههاي ديگرش با رسانهها فاصله بگيريم و در يک فرصت مناسب گپ بزنيم. به اندازه چندماه فاصله گرفتيم و حالا صداي گفتوگوي ما با اين بازيگر را از روزي ميشنويد که کيانيان به تحريريه ما آمد و سر صبر و حوصله نشست تا به سؤالات ما پاسخ دهد. گپوگفت ما از بازيگري و وضعيت سينماي ايران آغاز شد و بعد هم به زندگي شخصي و علاقههايش و حضورش در فضاي مجازي کشيد.
رضا کيانيان در سينماي ما هيچ وقت ستاره و سوپراستار نبوده است، اما هميشه بازيگر مهم و تأثيرگذاري بوده؛ از آن بازيگراني که حضورشان و بازيشان باعث اعتبار فيلمها ميشود. شايد بهتر باشد خودتان بگوييد که چطور به چنين جايگاهي بهعنوان يک بازيگر در سينماي ايران رسيديد؟
اصلا نقشه من براي ادامه بازيگري در سينما همين بود و بارها نوشتهام که هيچوقت نميخواستم در بازيگري چيزي غير از اين بشوم. هميشه دوست داشتم نقشهاي گوناگون بازي کنم. از نقش تکراري گريزان بودم. چندبار نقشهايي بازي کردم که بسيار در دل تماشاگر جا باز کردند و بهاصطلاح بازار پيدا کردند و برخي از کارگردانها و تهيهکنندگان ميخواستند از آن محبوبيت استفاده کنند و همان نقش را البته در قصهاي ديگر به من پيشنهاد کردند، ولي بازي نکردم فقط به اين دليل که آن نقش را يکبار بازي کرده بودم.
اين کار در معادلات سينماي تجاري يعني خودکشي! يعني خراب کردن موقعيتي که بالاخره بهدست آمده و پشتپازدن به شانسي که بالاخره به بازيگر رو آورده! و خراب کردن پلهاي پشت سر.
بالاخره برخي از بازيگران در طول سالها آنقدر خوب بودهاند که فيلمسازان سراغشان ميآيند. اين يعني يک اعتباري براي بازيگر ايجاد شده که نميتوان منکرش شد. قطعا رضا کيانيان يک برند در سينماي ايران است که هر فيلمسازي دوست دارد او را در جمع بازيگران فيلمش قرار دهد. خودتان فکر ميکنيد دليلي اصلي بهوجودآمدن اين جايگاه چه بوده است؟
جايگاه بازيگر را خود بازيگر نميتواند تدوين کند و به يک بحث مفصل احتياج دارد. بايد چند منتقد و نويسنده سينمايي بيايند و بنشينند راجع به آن صحبت کنند. اما به هر حال من سالها در سينما خواستم به همين نقطه برسم که يک نقش ساده به من ندهند و نقشهايي را به من بدهند که پيچيدگي دارد. من سالها زحمت کشيدم که همين اتفاق بيفتد؛ يعني هميشه براي يک نقش خاصي صدايم بزنند.
براي نقشهاي متفاوتي صدايم بزنند که پيچيدگي دارد، براي نقشهايي صدايم بزنند که سخت است. آنوقت من هم نقش را قبول ميکنم و لذت ميبرم. به چه خاطر آن نقش را قبول ميکنم؟ چون لذت ميبرم. من از نقشهاي تکراري لذت نميبرم، ولي بازيگران ديگري هستند که از اين تکرار لذت ميبرند. البته تماشاگر بهطور عام از تکرار لذت ميبرد و اين خواست تماشاگر خط توليد را شکل ميدهد.
خيلي وقتها هم به عمد سراغ نقشهاي کوتاه رفتهايد. مثلا ظاهرا قرار بوده در «کيف انگليسي» يک نقش پررنگتر را بازي کنيد، اما خودتان خواستهايد نقش آن روحاني را به شما بدهند که حسابي هم در ذهنها ماند و ماندگار شد. بهنظرم شما جزو بازيگراني هستيد که اهميت نقشهاي کوتاه را در سينما جا انداختيد، اينکه با اين نقشهاي کوتاه ميتوان تصاوير ماندگاري را خلق کرد.
من اصلا نميخواهم به هيچکس درس بدهم؛ يعني اگر سراغ نقشهاي کوتاه رفتم قصدم اين نبوده که به ديگر بازيگران نصيحت کنم و راه نشان بدهم. من کار خودم را ميکنم. من سالها ميخواستم ثابت کنم که نقشهاي متفاوت را به من بدهيد. نقشهاي پيچيده را به من بدهيد. هميشه در سينما و تلويزيون از اين نقشها وجود ندارد. پس من بايد بروم بگردم آن را پيدا کنم و بگويم که اين نقش را بازي ميکنم.
در کيف انگليسي آقاي دري خدابيامرز يکي از آن نقشهاي سراسري سريال را به من پيشنهاد داد. گفتم اين را قبلا بازي کردهام و ديگر لذتي نميبرم. اصرار کرد که در سريال بازي کنم. فيلمنامه را خواندم و گفتم اين روحاني را بازي ميکنم؛ و در آن سريال به آن بلندي، نقش به آن کوتاهي ديده شد. اين ميشود شعبده بازي من! من از خلق همين شعبده لذت ميبرم.
تصور عمومي اين است که بازيگران پول خوبي در سينماي ايران ميگيرند و دستمزدهاي آنچناني دارند. دستمزدهاي بازيگران در سينماي ايران چگونه تعيين ميشود؟ براي خود شما چگونه است؟ رقم ثابتي است يا اينکه فيلم به فيلم فرق ميکند؟
اينکه دستمزد يک بازيگر چگونه تعيين ميشود، مثل اين است که بپرسيم دستمزد يک فوتباليست چگونه تعيين ميشود؟ به اهميت پستي است که او بازي ميکند، به محبوبيتي است که آن بازيکن فوتبال دارد و کارهاي تکنيکي که ميتواند انجام دهد و تيمش را پيش ببرد. اينها دستمزدش را تعيين ميکند. در مورد سينما هم همينطوري است. تهيهکننده فيلم، مفت به بازيگر پول نميدهد.
پول ميدهد بهخاطر اينکه استفادهاي ببرد. اما نکته بعدي بحث حقوق شهروندي است. آن اوايل آقاي روحاني که آمد يک دفترچهاي منتشر کرد که در آن آمده بود يک شهروند چه حقوقي دارد. البته هيچوقت هم اجرا نشد. يکي از قولهاي آقاي روحاني اين بود که آن را پيگيري ميکند که نکرد.
اما به هر حال باب يکسري گفتگوهاي خوب در زمينه حقوق شهروندي باز شد. يکي از اين حقوق شهروندي اين است که کسي از کسي نپرسد چقدر درآمد داري؟ در هيچ جاي جهان نميپرسند که چقدر درآمد داري؟ چون شما ميتوانيد به راحتي بگوييد به شما چه ربطي دارد. اين يک موضوع خصوصي و حق شخصي است. پرسش درباره آن ورود به دنياي شخصي شهروند است.
اما يک سنديکايي معمولا در خيلي از کشورهاي ديگر وجود دارد که محدودهاي را براي دستمزد بازيگران مشخص کند. مثلا يادم هست که زماني قرار بود کلينتون در فيلمي بازي کند. گفته بودند که او حتما بايد اين مبلغ را بگيرد و بيشتر از اين نميتواند بگيرد، چون اصلا بازيگر نيست و نبايد بيشتر از اين به او پول بدهند. قبول داريد اينطوري که شما ميگوييد دستمزدهاي نجومي برخي بازيگران در سينماي ايران هم توجيه ميشود؟
شما الان ميگوييد فلاني دستمزد نجومي ميگيرد، ميگويم بگيرد. به من و شما چه ربطي دارد؟ نوشجانش، نميگيرد، باز هم به من و شما ربطي ندارد. باز هم نوشجانش. يعني خودش ميداند و کارفرمايش و شغلش. ما چرا بايد سرمان را در هر سوراخي بکنيم؟ ما چرا بايد ذهنمان را مشغول کنيم به اينکه فلاني چقدر دستمزد ميگيرد. دوران آقاي احمدينژاد اوج اختلاسها بود و ادامه يافت که الان يکي يکي دارد رو ميشود. آن دوره چه کردند؟
يک عده آدم را جلو کشيدند، سيبل کردند تا مردم سرشان به آنها مشغول باشد و آن پشت اختلاسهاي بزرگ بزرگ بکنند. من واقعا نميفهمم هزار ميليارد يعني چي؟ چون نميدانم هزار ميليارد را بايد چهکارش کنم. اما ۱۰۰ ميليون را راحت ميفهمم. آقاي احمدينژاد و دوستان يک عدهاي را وسط گذاشتند مثل بازيگر، مثل فوتباليست که اين طرف ۲۰۰ ميليون ميگيرد. آن يکي ۵۰۰ ميليون گرفته و رفته در زمين بازي کرده است. مردم اين رقمها را ميفهمند.
در نتيجه حواسشان به همين رقمها پرت ميشود. اما هزار ميليارد آن پشت گم ميشود که الان روزبهروز گندش در ميآيد. بهنظرم اختلاسگران هستند که از مطرح کردن اين بحثها سود ميبرند. دستمزد نجومي هر بازيگري را که بگوييد، يک پر مگس از اختلاسهايي است که انجام ميشد و ميشود. تازه بازيگر و فوتباليست مردم را سرگرم ميکنند و به آنها لذت ميبخشند؛ از تماشاي يک بازي فوتبال يا ديدن يک فيلم و سريال.
اما آيا کسي که اختلاس ميکند به کسي لذت ميبخشد؟ نيمار گرانقيمتترين فوتباليست جهان شد، نوش جانش. چون نيمار به اندازه کافي به من لذت بخشيده و از بازياش لذت بردهام. آقاي رضوي که سرمايهگذار سريال شهرزاد بود را به جرم اختلاس گرفتند. به من ميگويند که تو در شهرزاد بازي کردي و در اختلاس شريکي! من ميگويم که نه، قوه قضاييه است که بايد بيايد به من بگويد اينجا دارد اختلاس ميشود، شما آنجا نرو.
مبناي يک تفکر صحيح اين است که همه بيگناه هستند مگر خلافش ثابت شود. همه خوبند مگر خلافش ثابت شود. اما مبناي يک تفکر مريض و ناسالم اين است که همه يک مشکلي دارند، مگر اينکه خلافش ثابت شود. من ميروم در شهرزاد بازي ميکنم. البته زماني هم بازي ميکنم که آقاي رضوي ديگر در پروژه شهرزاد نيست، چون حضور من در فصل ۲ و ۳ بود. حالا سرمايهگذار بعد از آقاي رضوي يعني آقاي امامي را هم بگيرند. به بازي من ربطي ندارد. من کارم را کردم و پول کارم را گرفتم. من جيب کسي را نزدم. پول کسي را نخوردم و به کسي هم ظلم نکردم. درست برعکس، با سريال شهرزاد، لذت آفريدم. کارم را خوب انجام دادم و دستمزدش را گرفتم.
سينماي ايران هميشه يک سينماي پرطرفدار در جهان بوده. دوستش دارند و همچنان به آن در جشنوارههاي مختلف جايزه ميدهند. برخلاف سينماي کشورهاي ديگري مثل ژاپن که از يک تاريخي به بعد به سمت ساختن فيلمهاي هاليوودي رفتند و در نهايت سينمايشان را از دست دادند، سينماي ايران همچنان اصالت خود را حفظ کرده است و به همين دليل هم طرفدار دارد. فکر ميکنيد چرا دنيا سينماي ما را دوست دارد؟ يعني چه خصوصياتي در سينماي ايران هست که آن را خوب ميبينند و خوب هم جايزه ميدهند؟
البته همه فيلمهاي ما اينجوري نيست، ولي در واقع ذات سينمايمان اينطوري است که تمام جشنوارهها دوست دارند فيلمهاي ما را نمايش دهند. خيلي از کشورها از سينماي ايران تقليد ميکنند، حتي در ژاپن، فرانسه و بهخصوص در اسرائيل. سينماي ايران، سينماي مطرحي در جهان است. خب حالا سؤال اين است که سينماي ايران چه دارد که آنها تقليد ميکنند و از روي آن ميسازند؟
تقريبا دانشگاهي در جهان نيست که در آن سينما درس داده شود و سينماي ايران در آن درس داده نشود. سينماي ايران از يک طرف يک وجه بسيار هنري و اخلاقي دارد و از يک طرف وجه تجاري. آيا ديدهايد در کشورمان کسي راجع به سينماي ايران تحقيق کند؟ راجع به چرايي و چگونگي و چيستي سينماي ايران مقالههاي تکو توکي نوشته شده، ولي تحقيق جامعي صورت نگرفته است.
ما در ايران عادت داريم همه نظريهپرداز باشيم، من ميتوانم به راحتي در مورد سينماي ايران حرف بزنم، اما اين حرفها درباره سينماي ايران يکسري سوتيتر است. مطلبش کو؟ يعني جزئياتش کو؟ قواعدش کو؟ ديگران دارند سينماي ايران را کشف ميکنند و ما باز همچنان نميدانيم سينماي ايران چيست؟ وقتي چنين گوهري در کشورمان وجود دارد چرا مسئولان با سينما مهربان نيستند؟ من ميگويم سينما مثل بچه ناتني است در کشور ما. چرا؟
خيلي واضح است. در ۴۰ سال چند تا سينما ساخته شده؟ چند تا شهر در ايران داريم که هنوز سينما ندارند؟ چند شهرک نوساز داريم که هرگز در آن سينما پيشبيني نشده و ساخته هم نشده؟ بسيار است. اينها نشاندهنده همان بچه ناتني است. نه ميتوانند او را دور بيندازند و نه ميتوانند نگهش دارند و به او افتخار کنند. درصورتي که اين بچه ناتني، بسيار بچه خوبي است. بسيار بچه سودآوري است، اگر به او برسند.
حتي ميتواند وسيلهاي براي مواجهه ما با غرب باشد. چون سينماي ما با سينماي هاليوودي و آمريکايي فرق دارد. قطعا تقابلهاي ما با دنياي آنها ميتواند در همين سينما شکل بگيرد.
اصلا اين تقابل هست و وجود دارد. يعني اگر يک سينمايي در جهان در برابر سينماي آمريکايي ايستاده است آن سينماي ايران است. ايتاليا، ژاپن، انگليس، سوئد، فرانسه، چين و خيلي از کشورها، سينماي مستقل خودشان را داشتند. مثلا فيلم سياه سينماي فرانسه، نئورئاليسم سينماي ايتاليا، اکسپرسيونيسم سينماي آلمان، همينطور بگيريد و جلو برويد.
در همين ژاپن که کشور آسيايي است يک گروهان کارگردان بزرگ جهاني داشتيم، ولي تمام اين سينماها از بين رفتند، توسط قدرتي که هاليوود دارد. البته هنوز هستند در کشورهايي که با قواعد غيرآمريکايي فيلم ميسازند، اما جريان نيستند. آن جرياني که دقيقا مقابل جريان سينماي آمريکاست، جريان سينماي ايران است.
برويم کمي سراغ زندگي شخصي رضا کيانيان. يک نکته جالب در مورد شما زندگي معموليتان هست. تا به حال از افراد زيادي شنيدهام که مثلا شما را در صف نانوايي ديدهاند. اين حضور ميان مردم زندگي واقعي شماست يا اينکه دنبال هدفي هستيد و مثلا دوست داريد بهعنوان يک هنرمند، ارتباط مستمري با مردم داشته باشيد؟
ميپرسم رضا کيانيان مهمتر است يا رضا کيانيان بازيگر؟ من ميگويم خود رضا کيانيان مهمتر است، چون اگر او نبود بازيگرياش هم نبود. يعني اول يک آدمي هست که آن آدم، توانايي اين کار را هم دارد. من خيلي تواناييهاي ديگري هم دارم، اما در نهايت اين رضا کيانيان است که همه آنها را انجام ميدهد. بازيگري من را انجام نميدهد. پس در نتيجه من قبل از اينکه بازيگر شوم يک آدمي بودهام. من همچنان همان آدم هستم.
و البته حفظ همين آدم به همان شکلي که بوده هم سخت است. خيليها وقتي به شهرت ميرسند تغيير ميکنند.
من هم حتما تغيير کردهام. مگر ميشود تغيير نکنم؟ خيلي موقعيتها آدم را مغرور ميکند. چون ميبيند که همه تحويلش ميگيرند، ولي به يک نهيب و شلاقي احتياج است که آن شلاق بايد به آدم زده شود. حالا يا اين نهيب از سوي اطرافيان آدم باشد يا خود آدم. خوشبختانه آن شلاق از سوي نزديکترين افرادي که اطرافم هستند به من زده ميشود. در نتيجه غروري که ممکن است باعث شود من از خودم دور شوم، شکسته ميشود.
من فکر ميکنم زماني بازيگري و معروف شدن و شهرت ميتواند بر من غالب شود و افسار مرا در دست خودش بگيرد که من از شهرت کوچکتر باشم، ولي من از شهرت بزرگترم. بارها گفتهام و الان هم ميخواهم بگويم وقتي که شهرت باعث شود هنرمند از خودش دور شود، خيلي از خصلتهايش را از دست خواهد داد. من هم گرفتار اين موضوع شدهام، ولي پس گردني خورده و سعي کردهام خودم را تصحيح کنم.
به تواناييهاي ديگرتان غيراز بازيگري اشاره کرديد. رضا کيانيان يک آدم چند وجهي است؛ بازيگري سينما و تئاتر، مجسمهسازي، عکاسي، کارگرداني تئاتر، مشاوره، طراحي صحنه و البته نوشتن. چندوجهي بودن خوب است؟ يعني ميتواند در موفقيت يک هنرمند مؤثر باشد؟
شما ميگوييد من يک آدم چندوجهي هستم. بله درست است، اما آيا اين چندوجهي بودن را هم تجويز ميکنم؟ من کار خودم را ميکنم. من احتياج دارم. ذهن من حامله ميشود. يا بايد بچه را سالم به دنيا بياورم و يا مريض شوم. دوست دارم و ترجيح ميدهم سالم بمانم.
در فضاي مجازي هم حضور داريد، اما حضورتان آنقدر نبوده که سر زبانها بيفتيد. بيشتر هم دغدغههاي محيطزيستي را در صفحه اينستاگرامتان مطرح کردهايد. ميشود کمي هم درباره اين حضور و دغدغههايتان بگوييد؟
من به محيطزيست اهميت ميدهم، چون به تميزي خانهام، به تميزي کوچهام، به تميزي شهرم، به آب و هواي کشورم و به آينده کشورم اهميت ميدهم. اين روزها شايد بزرگترين معضل جهان، محيطزيستش است، چون همه چيز طبيعت دارد نابود ميشود. اين نابودي را ممکن است که در ظاهر و در همه جا نبينيم، مثلا گردوغبار در خوزستان و بلوچستان غوغا ميکند و بقيه شهرها هنوز کمي مصون ماندهاند، ولي يواش يواش يقه همه ما را خواهد گرفت.
ما کشور خشکي هستيم. آب بيرويه در کشور مصرف ميشود. اين همه فروچالههايي که در سطح ايران بهوجود ميآيد، مال اين است که آبهاي زيرزمينيمان هم تمام شده. جنگلهايمان را هم که دارند نابود ميکنند. همينطور در آن ميروند و ويلا و شهرک تفريحي ميسازند. چه چيزي را سالم گذاشتهاند؟ درياي خزرمان آنطوري، خليجفارسمان هم اينطوري. رودخانههايمان را تماشا کنيد که اکثرش کم آب شدهاند و پر از کثافت است.
فاضلابها در رودخانهها ميريزند. ماهي بدبخت چهکار کند؟ ماهيها نابود ميشوند. اين همه سد ساختند. اين همه سد در کجاي جهان وجود دارد؟ پدران ما با آب چهکار ميکردند؟ آب را در قناتها مخفي ميکردند که خورشيد بخارش نکند و بتوانند استفاده کنند. سدسازي هم ميتواند خوب باشد و هم بد؛ يعني براي بعضي جاها بله، سد خوب است، ولي براي اکثر جاهاي ايران سد خوب نيست. به يک دليل ساده؛ ما آب را از زير زمين و رودخانهها بيرون ميکشيم و پشت سدها در معرض خورشيد قرار ميدهيم و در روز ميليونها ليتر آب بخار ميشود. در فضاي مجازي اين دلمشغوليهايم را ميگويم. کساني را و گروههايي را که براي محيطزيست کار ميکنند و زحمت ميکشند در صفحهام معرفي ميکنم.
ممکن است يک صفحه مهجوري باشد که خيليها نشناسند يا تعداد دنبالکنندههايم آنچنان نباشد، اما در عوض کساني صفحهام را ميبينند و دنبال ميکنند و پيام ميگذارند که مثل خودم به محيطزيست علاقهمندند. اين را دوست دارم. لزومي نميبينم که در مورد همه مسائل موضعگيري کنم.
به روزهاي فراموش شدن رضا کيانيان فکر ميکنيد؟ روزهايي که نه کاري به شما پيشنهاد شود و نه کسي سراغتان بيايد. بازيگران مشهور زيادي به اين سرنوشت دچار شدهاند.
من آدم برنامهريزي نيستم. من اصلا ممکن است سوار قايقي شوم که قرار است به آن طرف رودخانه برسم، ولي وسط راه يک چيزي در سوي ديگر ببينم و قايقم را کج کنم و به آن سمت بروم. چهکارش کنم؟ تا الان هم اينطوري بودهام، پس در نتيجه برنامهريز نيستم. کارم را ميکنم. مرگ سراغ همه ميآيد. اتفاقا خوب است که ميآيد، چون بالاخره بايد يک جايي تمام شويم، پيري هم سراغ همه ميآيد، بازنشستگي هم سراغ همه ميآيد.
حالا من غصه بخورم چرا در آينده بازنشسته خواهم شد؟ در نتيجه به جاي اينکه غصه بخورم چرا بازنشسته ميشوم، الان کارهايي را که بايد بکنم انجام ميدهم. من الان ۶۸ ساله هستم، يعني ۲ سال ديگر هفتاد ساله ميشوم. وقتي ميگوييد ۷۰ سال، همه يک جوري ميشوند که واي ۷۰ سالش است! خب، ۲ سال ديگر ميشود ۷۰ سالم. غصه بايد بخورم يا خوشحال بايد باشم؟
بهنظرم بازيگري از پيرياش غصه ميخورد که سرمايهاش فقط فيزيکش يعني چهرهاش است. اگر بخواهم براي گذشته يا آيندهام غصه بخورم چه چيزي را از دست ميدهم؟ الان را از دست ميدهم؛ و اين را همه بزرگان تاريخ از پيامبران، فلاسفه و اساطير گفتهاند که غصه گذشته را نخور و زياد به آيندهات هم مشغول نباش. الان را بچسب. اميدوارم که بتوانم الان را بچسبم.
کيارستمي را دنيا ميشناسد ما نميشناسيم
رضا کيانيان معتقد است که کيارستمي هنوز يک فيلمساز ناشناخته در کشور ماست. او اعتقاد دارد که دنيا بهتر از ما سينماي کيارستمي را شناخته؛ «چرا آقاي کوروساوا اينقدر کيارستمي ما را تحويل ميگيرد؟ چه چيزي در آقاي کيارستمي هست؟ چرا با کيارستمي، کارگاه سينما در مراکش ميگذارد؟ سينماي او چه دارد؟ غير از حرفهاي کلي درباره اين فيلمساز که من هم بلدم، شما هم بلديد، همه هم بلدند، چيز ديگري نميدانيم.
ما نميدانيم چه گوهري در سينماي کيارستمي بوده که همه جهان قبولش دارند، ولي ما ميخواهيم خاکش کنيم، دفنش کنيم و بگذاريم آن پشتها. آن گوهر چيست؟ بايد آن گوهر را کشف کنيم، بگذاريم جلوي ديد و بگوييم ما چنين چيزي داريم. اما کسي اين کار را کرده؟ کتابهايي نوشته شده، حرفهايي زده شده، مقالاتي به شکل پراکنده تحرير شده، اما آيا مثلا وزارت ارشاد، حوزه هنري، سازمان تبليغات و همه اينهايي که قيم و مسئول فرهنگ کشور هستند، آمدهاند سمينار بگذارند که کيارستمي کيست و چيست؟
هيچکس اين کار را نکرده. اصلا خانه سينما که محل اصناف سينمايي است، آيا آمده پژوهشکدهاي درست کند که بنشيند به اين سؤالات بيجواب سينماي ايران جواب دهد؟ کيارستمي چه بخواهيم، چه نخواهيم جزو شناسنامه ملي ماست، اما ما نميدانيم چرا جزو شناسنامه ملي ماست، فقط يکسري حرفهاي کلي راجع به او بلديم.»
خيلي موقعيتها آدم را مغرور ميکند. چون ميبيند که همه تحويلش ميگيرند، ولي به يک نهيب و شلاقي احتياج است که آن شلاق بايد به آدم زده شود. حالا يا اين نهيب از سوي اطرافيان آدم باشد يا خود آدم. خوشبختانه آن شلاق از سوي نزديکترين افرادي که اطرافم هستند به من زده ميشود.
بازار