نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
سینما و چهره ها

چرا سینماگران ایرانی‌ در دنیای سینما جایی ندارند؟

منبع
روزنامه شهروند
بروزرسانی
چرا سینماگران ایرانی‌ در دنیای سینما جایی ندارند؟
روزنامه شهروند/ چند روز پيش گزارشي در «شهروند» کار شده بود درباره نويسندگان ايراني‌الاصلي که در جايي غير از ايران و به زباني غير از فارسي مي‌نويسند. نکته مشترکي که در ميان اين نويسندگان وجود داشت اين بود که در آن زبان دومي که به آن مي‌نوشتند (البته زبان اول بعضي‌شان بود) به جايگاه و موفقيتي نسبي رسيده بودند، کتاب‌هايشان ديده و خوانده شده بود و چند تايي هم نامزدي‌ها و جوايزي داشتند. گزارش يادشده موضوع گزارشي ديگر را کليد زد که در دنياي سينما به جست‌وجوي فيلمسازان ايراني شاغل در متن سينماي جهان بپردازيم؛ با تمرکز بر فيلمسازاني که بخش عمده‌اي از کارنامه‌شان را در خارج از مرزهاي ايران توليد کرده‌اند. همين اول کار بايد بگويم که در اين زمينه در سينما اوضاع مثل ادبيات اميدوارکننده نيست؛ يعني سينماگران ايراني در متن سينماي جهان نتوانسته‌اند جايي براي خود باز کرده يا جايگاه خود را تثبيت کنند. اگر هم مي‌بينيم که سينماگري ايراني در دنياي سينما نامي و نشاني دارد، آن نام و نشان را نه در دنياي سينما که از جايگاه خود در سينماي ايران با خود حمل مي‌کند (و جالب اينکه در زمان حضورش در متن سينماي جهان مدام آن جايگاه را مي‌کاهد). موضوعي که بي‌ترديد محسن مخملباف، امير نادري، بهمن قبادي و بسياري ديگر بايد با پوست و گوشت لمس کرده باشند. فهرست کوتاه در دل جريان اصلي سينماي جهان کمتر مي‌توان به فيلمسازان ايراني برخورد؛ سينماگراني که وقتي از جشنواره‌اي مهم جايزه مي‌گيرند، ايراني‌بودن‌شان اولين چيزي باشد که به ذهن مخاطب اينجايي برسد. از اين زاويه شايد رامين جوادي منحصربه‌فردترين جايگاه را در بين سينماگران ايراني و ايراني‌الاصل دارد. آهنگساز آثاري مانند فرار از زندان و بازي تاج‌وتخت و فيلم بتمن که در کنار داريوش خنجي، مدير فيلمبرداري صاحب‌نامي که سابقه همکاري‌هاي درخشاني را با ديويد فينچر، برناردوبرتولوچي، آلن پارکر، رومن پولانسکي، سيدني پولاک، وونگ کار واي و وودي آلن دارد، موفق‌ترين ايرانيان ‌هاليوود هستند و البته رضا بديعي کارگردان سريال‌هايي مانند تغيير مسير، بالاتر از خطر، بارتا، مرد شش‌ميليون دلاري، بافي قاتل خون‌آشام و پيشتازان فضا که بسياري (شايد به شوخي) او را «پدرخوانده تلويزيون آمريکا» مي‌خواندند. اما اين فهرست به همين‌جا تمام مي‌شود و حتي فيلمسازان ايراني برنده اسکار و نخل طلاي کن و شير طلاي برلين هم در متن سينماي حرفه‌اي دنيا جايي ندارند و اگر هم نام و نشاني هست، مربوط به دوراني است که اين سينماگران در ايران کار کرده و جايي براي خود در ادبيات سينمايي به دست آورده‌اند. چنانکه مي‌بينيم در فهرست بهترين سينماگران قرن بيست‌ويکم از نگاه گاردين، با اينکه چهار فيلمساز ايراني (عباس کيارستمي، اصغر فرهادي، جعفر پناهي و بهمن قبادي) در فهرست بيست‌وپنج نفر اول حضور دارند، اما اين فيلمسازان نتوانسته‌اند در خارج از مرزهاي ايران جايگاهي به دست آورند! تاريخ شکست حضور در متن سينماي جهان يعني توانايي جذب سرمايه و توليد فيلم در يک روند حرفه‌اي؛ مثلا در‌هاليوود يا در دل جريان اصلي سينماي اروپا. از اين منظر سينماي ايران تاريخي سراسر شکست در موضوع فيلمسازي در خارج از مرزهاي ايران دارد؛ چه زماني که مسعود کيميايي تجارت را در آلمان مي‌سازد، چه آن زمان که پوران درخشنده سراغ ساخت عشق بدون مرز در آمريکا مي‌رود، چه هنگامي که بهروز افخمي با بلک نويز در کانادا قصد جهاني‌شدن دارد و چه حتي زماني که اصغر فرهادي بعد از دريافت دو جايزه اسکار همه مي‌دانند را با بازي خاوير باردم و پنه‌لوپه کروز جلوي دوربين مي‌برد. اين فيلم‌ها نه ‌تنها باعث استمراري حرفه‌اي در کارنامه سازندگان‌شان نمي‌شوند که در نگاهي مقايسه‌اي، در قياس با ديگر فيلم‌هاي سازندگان‌شان هم جايگاه هنري چنداني ندارند و جزء ضعيف‌ترين آثار سازندگان‌شان هستند. شايد بتوان راز اين شکست را در سخنان اصغر فرهادي سراغ کرد که مي‌گويد: «من در خارج از ايران، در اسپانيا و فرانسه کار کرده‌ام، در شرايطي کاملا آرام و آزاد، بدون اينکه مجبور باشم سناريو را به کسي بدهم و اجازه‌اي بگيرم. اما وقتي در خارج فيلم مي‌سازي، هميشه يک چيزي کم است و آن هم چيزي نيست مگر آن شوريدگي کار ما در ايران و ارتباطي که با مردم ايران داريم». در اين بين کارنامه فيلمسازاني که تن به مهاجرت هميشگي مي‌دهند، از اين نيز نااميدکننده‌تر است. رضا کاهاني نيمي از جايگاه ايراني‌اش را هم با فيلم‌هايي که در فرانسه و کانادا ساخته به دست نياورده و بسيار کسان ديگر مانند امير نادري و رامين بحراني هم (که ‌سال گذشته با «شهروند» گفت‌وگويي اختصاصي داشت به بهانه ساخت فيلم فارنهايت ٤٥١) در حاشيه سينماي آمريکا ايستاده‌اند. فيلمسازي بي‌ريشه اما چرا سينماگران ما خارج از ايران نمي‌توانند توانايي‌هايشان را نشان دهند؟ چرا فيلم‌هايي که ايراني‌ها خارج از ايران مي‌سازند، قادر به حفظ جايگاه حرفه‌اي و هنري آنها نيست؟ خسرو معصومي، سازنده فيلم‌هايي مانند خرس و کار کثيف، پايبندي و دوري و نزديکي به ريشه‌ها را دليل اصلي موفقيت يا شکست فيلمساز مي‌داند: «يک فيلمساز بايد قصه‌اش را، جامعه محل وقوع رخدادهاي قصه‌اش را و آدم‌هاي قصه‌اش را بشناسد. اگر اين شناخت وجود داشته باشد، فيلمساز مي‌تواند آن داستان را درست و تأثيرگذار روايت کند. اما اگر شناختي وجود نداشته باشد، داستان روايت‌شده بي‌پايه و بي‌مايه از کار درمي‌آيد. اصلا براي همين است که مي‌بينيم هر کارگرداني يک نوع داستان و يک نوع فضا را بهتر روايت مي‌کند و به‌اصطلاح درمي‌آورد؛ چون در آن فضا و با آن آدم‌ها زندگي کرده و آنها را مي‌شناسد. شما از فيلمسازي که تاکنون از شهرهاي بزرگ بيرون نرفته و روستا و آدم‌ها و مناسباتش را نمي‌شناسد، نمي‌توانيد انتظار ساخت يک فيلم روستايي خوب داشته باشيد». معصومي مي‌گويد که وقتي فيلمساز پا از کشورش بيرون مي‌گذارد، با اجتماع و آدم‌هاي متفاوتي روبه‌رو مي‌شود که نمي‌تواند درباره آنجا فيلم‌هاي خوبي بسازد: «ما ريشه‌مان آنجا نيست، آن آدم‌ها را نمي‌شناسيم، در کنارشان مدرسه نرفته‌ايم و نمي‌دانيم در واکنش به يک موضوع چه عکس‌العملي نشان مي‌دهند. فوقش آنها را در فيلم‌ها ديده‌ايم. اما آدم‌ها با هم فرق دارند و واکنش‌شان هم متفاوت است. يک ايراني با يک اروپايي واکنش يکساني به موضوعي مانند متلکي که به خواهرشان گفته شود، ندارند. وقتي فيلمسازي بدون شناخت اين ريزه‌کاري‌ها در اجتماعي ديگر فيلم مي‌سازد، زندگي در کارش غايب مي‌شود و او نگاهي توريستي خواهد داشت و براي همين هم هست که مي‌بينيم کارگرداناني که افتخارات زيادي هم دارند، بعد از خروج از ايران محو مي‌شوند». عادت مهدي غبرايي، مترجم، نگاه ديگري به موضوع ناکامي سينماگران ايراني در تثبيت خود در متن جريان حرفه‌اي سينما دارد. غبرايي در اين زمينه با ذکر مثال از ادبيات سينما، ادبيات و ديگر هنرها را در اين بحث واجد ريشه‌اي يگانه مي‌داند: «نويسنده ما، فيلمساز ما و در کل هنرمند ما عمري با دستورالعمل و قانون و سانسور و خودسانسوري درگير بوده و در دل اين بکن نکن‌ها و بنويس ننويس‌ها کار کرده است. کاري که نمي‌شود کتمان کرد که به جايي نخواهد رسيد و باعث رشد در هنر و خلاقيت هنرمند نخواهد شد».غبرايي مي‌گويد که هنرمند ما عادت به نوشتن، ساختن و خلاقيت در فشار کرده و اين سابقه ذهني جلوي رقابت برابر او را با هنرمندان غربي مي‌گيرد: «هنرمند ما آرامش و فراغت لازم را هيچ‌گاه نداشته، اما به اين نداشتن عادت کرده است. اين هنرمند اما وقتي قرار مي‌شود در آزادي کامل دست به خلق اثرش بزند، از اين حجم از آزادي دچار هراس مي‌شود. شايد يکي از دلايل اينکه هنرمند ما نمي‌تواند حقش را در جهان حرفه‌اي خود بگيرد، همين باشد».رضا درستکار، منتقد سينما، نيز شکست تلاش‌هاي ايرانيان را در متن سينماي دنيا داراي ريشه‌هاي فرهنگي مي‌داند: «ظاهرا براي فيلمسازان ايراني، در جايي ديگر از ايران ريشه‌هاي ايراني دلمه نمي‌زند. براي همين هم هست که تلاش فيلمسازان ما خارج از ايران ثمره چنداني نداشته.»اما در شرايطي که اروپايي‌ها، مکزيکي‌ها حتي چيني‌ها و هندي‌ها در‌ هاليوود جايگاه بالايي دارند، اين اتفاق چرا براي ايراني‌ها رخ نمي‌دهد؟ آيا ما با همه فرق داريم يا که مشکل جاي ديگري است؟رضا درستکار مي‌گويد: «در اينکه ما با همه دنيا فرق داريم شکي نيست؛ اما اين قضيه را از اين زاويه هم مي‌توان نگاه کرد که آنها در کل متعلق به جبهه واحد غرب هستند ولي ما از يک سو به فلسفه شرق و از سوي ديگر به اسلام و تشيع وابسته‌ايم.»رضا درستکار مي‌گويد که ايراني‌ها تاب خيلي چيزها را ندارند و وقتي از ايران دور مي‌شوند انگار از اصالت تهي شده و بي‌ريشه مي‌شوند. اين منتقد سينمايي علاوه بر اشاره به تفاوت‌هاي ما با دنيا، به راز موفقيت فيلمسازان غيرآمريکايي در آمريکا نيز اشاراتي دارد: «نبايد اين نکته را هم ناديده گذاشت که‌ هاليوود در تصرف و روح ماجراها موفق است و مثلا وقتي هم يک فيلمساز هندي يا مکزيکي آنجا فيلم مي‌سازد، روح آمريکايي و‌ هاليوودي در آن اثر دميده مي‌شود. تا جايي که اگر فيلم‌هاي کارگردانان مکزيکي را که در سال‌هاي اخير اسکار گرفته‌اند مرور کنيم، مي‌بينيم که آن فيلم‌ها بيشتر آمريکايي هستند تا مکزيکي». از نگاه غربي نشريه سينمايي ددلاين در مطلبي تحليلي درباره اصغر فرهادي فيلم‌هاي همه مي‌دانند و گذشته را که در اروپا ساخته شده‌ است، ضعيف‌ترين فيلم‌هاي فرهادي دانسته و دليل اين ضعف را چنين تحليل کرده است: «بسياري از منتقدان عقيده دارند که دليل ضعف اين فيلم‌ها ضعف و کمبود ديدگاه سياسي و به‌خصوص تجربه زيستي فيلمساز در تاريخ و جغرافياي محل وقوع داستان است که باعث شده تا فرهادي مثلا در همه مي‌دانند موفق نباشد. موضوع ديگر هم شايد مواجهه کارگردان با فضايي آزاد براي فيلمسازي باشد. يک آزادي کامل که انگار تمام ابهام و معماي مدفون در فيلم‌هاي قبلي فرهادي را از بين برده و کاري کرده که فرهادي جز پروداکشن عظيم‌تر و همکاري با ستاره‌هاي معروف جهاني توجهي به چيز ديگري نداشته باشد».