فرهيختگان/ متن گفت وگوي با محسن کيايي، بازيگر نقش «آرمان» به شرح ذيل است:
شيريني خاصي در شما وجود دارد که اگر نقشهاي منفي هم بازي کنيد دوستداشتني ميشود. اين شيريني البته در جاهايي به شما کمک کرده است. اين نوع از بازيگري را تغيير نميدهيد؟ مخاطب حس ميکند نقشتان در «ساخت ايران 2» و «همگناه» شبيه به هم هستند.
اين را قبول ندارم. اين را که شيريني وجود دارد نميتوانم کاري کنم، در شخصيت و در ذات من است، اما عمرا نميتوانيم نقشها را با هم مقايسه کنيد. اين دو شخصيت دو مختصات متفاوت دارند.
در اين ايام ساخت ايران 2 و همگناه را ميديدم. درباره اين تفاوتها صحبت کنيد. اين که الزاما بامزه و شيرين است، شباهت نميشود؟ ادامه کار برچسبي به شما نميخورد که اين بازيگر براي اين چنين نقشهايي خوب است؟
اولا سينما شما را بهسمتي سوق ميدهد که هميشه ميبرد، يعني ناخواسته به آن سمت کشيده ميشويد.
يعني اراده بازيگر تاثيري ندارد؟
بخشي از آن به اراده بازيگر ربطي ندارد. مجبوريد با حرکت سينما پيش برويد، چون پيشنهادهايي که به شما ميشود 99 درصد اين چنين است. مجبوريد بين اين گزينهها آنچه را ميخواهيد انتخاب کنيد، ولي درمجموع من بازيگر هستم و تلاش خود را ميکنم. فصل دوم همگناه را ببينيد متوجه خواهيد شد که متفاوت است. اتفاقاتي براي اين شخصيت ميافتد که متفاوت است.
شما از نويسندههاي همگناه هستيد. ممکن است تبديل 50 قسمت به 24 قسمت باعث شود جاهايي که نياز به توضيح بيشتر بوده، ناديده گرفته شود؟
اينطور نبوده که 50 قسمت سريال داشته باشيم و 24 قسمت کنيم.
طرح 50 قسمتي داشتيد؟
قصهاي که پرورش داديم و تعداد کاراکترهايي که تعريف کرده بوديم و داستانها متريالي براي 50 قسمت است، اما بنابر تمام سياستهايي که در اين زمينه وجود داشت، قرار شد 24 قسمت شود. آنقدر قصه را دوست داشتيم که مجبور شديم نگهش داريم و نخواستيم آن را از بين ببريم. کاراکترها را نگه داشتيم و سراغ آنها رفتيم و قصهها را ديديم. اگر 50 قسمت ساخته ميشد ما بهنظر شما نزديک ميشديم و درباره موضوعات مختلف و آدمها حرف ميزديم. الان پرش سهماهه را ميديديم و نياز به اين پرش نداشتيم. براي اين موضوع چيزي را که شما ميگوييد قبول دارم و ميشد نزديکتر، دقيقتر و موشکافانهتر به اتفاقات پرداخت، اما تلاش کردهايم همين که به آن پرداختيم ضربه نزند و آسيب نرساند.
قصههاي متعدد همگناه جذاب است و البته کار را براي فيلمنامهنويس و هم براي کارگردان سخت ميکند، ولي مخاطب به سريال تلويزيوني عادت کرده که نهايتا پنج، 6کاراکتر محوري دارد. اين فاصله و خلأ چطور پر ميشود؟
کاري که ما انجام داديم اين بود که اگر 24 کاراکتر اصلي داريم هر 24 کاراکتر قصه داشته باشند و به آنها بپردازيم. دقت کنيد الان بين تماشاگران چنددستگي وجود دارد؛ برخي عشق آن دو شخصيت را دوست دارند و عدهاي عشق دو نفر ديگر را.
اين را ويژگي مثبت ميدانيد؟
بله، قشرهاي گوناگون و مدلهاي مختلفي را شاهديم که با قصه ارتباط برقرار کردهاند. اينکه بتوانيد کاراکتر زياد داشته باشيد و قصه زياد بگوييد، درعينحال درست بگوييد و مخاطب گم نکند و باور کند، هرچند سه، چهار قسمت ابتدايي ما قدري گنگ است و بهدليل کاراکترهاي زياد قصه است و بايد به مخاطب اجازه دهيم اما هر سريال خارجي هم نگاه ميکنيم ميگويند فصل اول و 10 قسمت آن را ببينيد، بعد خودتان همراه قصه ميشويد. تلاش ما هم اين بود که قصه را طوري جلو ببريم و سه، چهار قسمت اجازه بدهيم تا قدري آدمها را بشناساند. اتفاق ما از قسمت پنجم به بعد افتاد و روي غلتک افتاديم و در قسمت دوازدهم رکورد را زديم و بيشترين تماشاي آنلاين يک مجموعه نمايش خانگي را داشتيم.
تا چه حد بداهه کار ميکنيد؟
من گهگاهي بداهه ميگويم. اينطور نيست که دائم بداهه باشد. خيلي چيزها بهذهنم ميرسد، ولي با نظر کارگردان برخي را بيان ميکنيم و بقيه را نه، ولي ذهنم پوياست و ميچرخد.
بازار