. لحظاتی پیشعلى إید نقت لی هدومی همون دستی که لباس برام انتخاب کرد، وسلت تحکیلی لی فی حوادیت و با مهربونی برام قصه تعریف کرد، على عینها فی أول یوم مدرستی تو نگاهش، روز اول مدرسهم رو به یاد دارم، على خطاها فی یوم ما عییت تو قدمهاش، اون روزی که بیمار بودم، همراهیم کرد. ب نادیها کل أما أحتاجها ألاقیها تا صداش میزنم، هر وقت که نیاز دارم، پیداش میکنم، اللی کبرت على إیدیها کسی که با دستهای خودش بزرگم کرد، وبقیت بشبهها فی شکلی و حالا چهرهم شبیه خودشه، وکل حیاتی بلاقی إنی تو همهی زندگیم میبینم که بعمل زیها000000