دختر ۱۷ سالهای که با سمبوسه روی پای خودش ایستاده!
ايسنا/ سمبوسههايي را که خودش پخته است، عصرها براي فروش به نزديکترين پارک حوالي خانهشان ميآورد. هر سمبوسه را سه هزار تومان ميفروشد. حالا که مدرسهها تعطيل شدهاند، او به فکر کسب و کاري افتاده تا از تعطيلات تابستانياش پول دربياورد. اسمش «دُرسا» است و ۱۷ سال دارد. وقتي امتحانات مدرسه تمام شده، به فکرش رسيده که کسب و کاري راه بيندازد. يک روز که از جلوي يک خرازي رد ميشده، آگهي نياز به فروشنده را ميبيند. جزئيات کار را جويا ميشود و شماره تماسش را به صاحب مغازه ميدهد. با پدرش درباره آگهي صحبت ميکند و يک بار ديگر با هم به مغازه سر ميزنند تا اين بار پدرش از نزديک با صاحب مغازه آشنا شود و شرايط را بررسي کند. يک هفته آزمايشي و به صورت رايگان کار ميکند تا نظر صاحبکارش را جلب کند. با اينکه دُرسا نياز مالي چنداني هم نداشته و براي آنکه بتواند روزهاي تعطيلش را در تابستان بگذراند، آنقدر پيگيري ميکند تا کاري پيدا کند. او معتقد است: «افراد ديگري هم بودند که شمارههايشان را براي کار ميدادند، اتفاقا به پول اين کار هم خيلي احتياج داشتند اما مثل من پيگير نبودند. براي صاحب مغازه مهم بود کسي را استخدام کند که به لوازم خياطي آشنا باشد. من اين کار را هم بلد نبودم اما ياد گرفتم. فکر ميکنم مردم کار کردن را هنوز ياد نگرفتهاند. کار کردن هم اصول و قواعد خودش را دارد. با اينکه اين کار حقوق کمي داشت اما من پيگير آن شدم در حالي که بقيه به صورت جدي به آن فکر نکردند.» پدر دُرسا مرد سختگيري است. شبهاي زيادي قبل از آنکه کار دخترش تمام شود، با او تماس ميگيرد تا با هم به خانه برگردند. دُرسا ميگويد: «چند وقت پيش دخترعمويم تماس گرفت و پرسيد که آيا امسال تابستان قصد نداريم براي تعطيلات به شمال برويم؟ وقتي به او گفتم سرِ کار ميروم، شاخ در آورد و برايش جاي سوال بود که پدرم چطور اجازه اين کار را به من داده است.» ايده کسب و کار خُرد را هم پدرش که مشاور املاک است به او داده اما حالا اوضاع کاري پدرش کساد است. دُرسا ميگويد: «هر مشاور املاکي را که ديديد پولدار است، به آن پول شک کنيد. پدر من نزديک ۳۰ سال است که اين شغل را دارد و تمام اموال ما يک خانهي ۵۸ متري و يک ماشين پرايد است. پدرم ميگويد يکي از همکارانش که دو سال است وارد اين حرفه شده، خانه ۵۰ مترياش را به ۵۰۰ متري تبديل کرده است. برخي در اين حرفه فقط دلالي ميکنند و اسم خودشان را گذاشتهاند مشاور! مثلا اگر مبلغ پشتنويسي اجارهنامه ۵۰ هزار تومان است، بعضيها مبلغ ۴۰۰ هزار تومان ميگيرند و چون اين کار نرخ ثابت ندارد، مردم هم اين مبلغ را ميپردازند اما پدرم به پول حلال اعتقاد دارد.» دُرسا براي کار در خرازي ساعتي پنج هزار تومان حقوق ميگيرد. از ساعت ۱۰ صبح مشغول به کار ميشود، ساعت دو بعد از ظهر به خانه ميرود، کمي استراحت ميکند و مواد سمبوسهها را که مادرش از صبح آماده کرده است، ميپيچد، سرخ ميکند و رويش را سِلفون ميکشد و ساعت ۶ عصر به سمت پارک راه ميافتد. او بين ۲۰ تا ۳۰ سمبوسه ميپزد و تجربه ثابت کرده اگر بيشتر از اين تعداد بپزد، فروش نميرود. بر خلاف جمعهها، روزهاي شنبه، يکشنبه و دوشنبه فروش خوبي دارد. به همين دليل ترجيح ميدهد جمعهها استراحت کند. دُرسا پخت اولين سمبوسهها را با هزينهاي حدود ۳۰ هزار تومان شروع کرده است و روزهاي بعد با سود حاصل از فروش اوليهاش مواد غذايي لازم براي کار را خريده و حالا مشتريهاي ثابت خودش را دارد. گاهي اوقات براي اينکه تمام سمبوسههايش را بفروشد، تخفيف هم ميدهد. البته مدتي فروش خوبي نداشته و به اين فکر ميکرده که اين کار را انجام ندهد و تمام وقتش را در خرازي بگذراند اما متوجه شده بايد تماموقت در مغازه سرپا بماند و ممکن است در آينده واريس بگيرد. پدر اين دختر متولد شهر لاهيجان در گيلان است و بعد از سربازي به تهران مهاجرت و ازدواج کرده و حالا سه فرزند دارد که دُرسا بچه وسط خانواده است و آشپزي را هم خوب بلد است. خواهرهايش هم مثل خودش در تهران متولد شدهاند اما به اندازه درسا به فکر کسب درآمد نيستند. براي پدر او تحصيلات، خيلي مهم است و حتي به ليسانس و فوق ليسانس هم قانع نيست. دُرسا هم در دبيرستان رشته علوم انساني خوانده و عاشق مباحث اقتصادي است. سياست را هم دوست دارد. پدرش معتقد است در اين مملکت هر چه مدرک تحصيلي بالاتر باشد، بهتر است. دُرسا برنامهريزي کرده تا از اين هفته درس خواندن براي کنکور را شروع کند. چون هزينه کلاس کنکور خيلي بالاست او ترجيح ميدهد در خانه درس بخواند. براي اين دختر، محيط زيست هم مهم است و بارها به اين فکر کرده که چه چيزي را ميتواند جايگزين پلاستيکهايي کند که سمبوسهها را داخل آن ميگذارد و تحويل مردم ميدهد. به راههاي مختلفي هم فکر کرده اما هيچکدام برايش صرفه اقتصادي نداشته است: «پنج ورقه کاغذ روغني ۷۵۰۰ تومان هزينه دارد در حالي که هر بسته کيسه پلاستيکي را ۷۹۰۰ تومان ميخرم که ۲۵۰ کيسه دارد. هر چقدر هم بخواهم کاغذ را در ابعاد کوچک ببرم باز هم به اين تعداد نمي رسد. خيلي از مشتريها وقتي پلاستيک را ميبينند خودشان ميگويند نميخواهند.» او طوري رفتار ميکند که کسي جرات نکند برايش مزاحمت ايجاد کند: «در تمام مدتي که در پارک رفت و آمد دارم، تا حالا نشده کسي مزاحمم شود. گرچه آدمهاي بيمار کم نيستند. شما اگر چند دقيقه به ميدان اصلي پارک سر بزنيد، ميببينيد آنجا چه خبر است. معمولا در نزديک من خانمي مينشيند که صورت بچهها را نقاشي ميکند. چند روز پيش يکي براي او مزاحمت ايجاد کرده بود اما خدا را شکر تا حالا براي من مشکلي پيش نيامده است. البته به نحوهي برخوردها هم بستگي دارد. مثلا من دليلي نميبينم وقتي ميخواهم کارم را شروع کنم با کسي که بلال ميفروشد يا چرخ و فلک دارد سلام و عليک يا خوش و بِش کنم اما بقيه مثل من فکر نميکنند.» دُرسا از اينکه توانسته در شرايط بد اقتصادي کمکخرج خانوادهاش باشد، احساس رضايت دارد و اعتماد پدرش نسبت به خودش را هم يک سرمايه ميداند: «من براي خودم خسيس هستم اما براي ديگران خوب خرج ميکنم. مثلا هيچ وقت دست خالي به خانه نميروم. حتي اگر چيزي در خانه کم باشد، رويم نميشود به پدرم بگويم و همه چيز حتي گوشت و مرغ را هم خودم ميخرم.»