عصر ايران/ دستهبندي از طريق برچسبزني ابزاري است که انسان از آن براي حل پيچيدگيهاي برطرفنشدني محيطهايي استفاده ميکند که در درک آنها دچار مشکل شده است.
چرا برچسب زدن روي ديگران خطرناک است؟به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران جوان، آدمها پيچيدهاند. حتي آدمهايي که از نزديک ميشناسيم، هر لحظه امکان دارد غافلگيرمان کنند. رفتارهايي بکنند که نتوانيم تحليلشان کنيم يا حرفهايي بزنند که از آنها انتظار نداشتهايم. ما انسانها، در مواجهه با اين پيچيدگي راهحلِ ذهني ساده و کارامدي داريم: برچسبزدن. فلاني احساساتي است، ديگري دستوپاچلفتي، آنيکي خسيس و همينطور تا آخر. با برچسبزني آدمها را ساده و قابلفهم ميکنيم، اما برچسبزدن در کنار فايدههايش، ممکن است آسيبهاي سنگيني هم در پي داشته باشد.
آدام آلتر در سايکولوژي تودي نوشت:
اگر به طور تصادفي هزار نفر را از سراسر زمين انتخاب و به صف کنيد، هيچکدامشان رنگ پوست يکساني ندارند. ميتوانيد آنها را از تيرهترين تا روشنترين نفر بچينيد، و خواهيد ديد که هيچ دو همرنگي وجود نخواهد داشت.
البته تنوع طيفي رنگ پوست مانع از آن نميشود که انسانها يکديگر را به دستههايي مثل سياه و سفيد منتسب کنند. اين دستهها هيچ پايهاي در زيستشناسي ندارند، اما باوجوداين، موقعيت اجتماعي و سياسي و ميزان بهزيستيِ اعضاي خود را تعيين ميکنند.
دستهبندي از طريق برچسبزني ابزاري است که انسان از آن براي حل پيچيدگيهاي برطرفنشدني محيطهايي استفاده ميکند که در درک آنها دچار مشکل شده است. مانند بسياري از ظرفيتهاي انساني، اين خصوصيت نيز چيزي معجزهآساست که باعث انطباق بيشتر ما ميشود، اما درعينحال، در عميقترين مشکلاتمان هم نقش دارد.
محققان در دهۀ ۱۹۳۰ وقتي که زبانشناسي به نام بنجامين وورف، فرضيه نسبيت زباني را مطرح کرد، به مطالعۀ تأثيرات شناختي برچسبزني پرداختند. طبق فرضيۀ او کلماتي که از آن براي توصيف آنچه ميبينيم استفاده ميکنيم، يک سري متغيرهاي بيفايده نيستند، بلکه آنچه را که ميبينيم تعيين ميکنند.
طبق يک داستان ساختگي، اسکيموها ميتوانند بين دهها نوع مختلف برف که مابقي ما آدمها همهشان را صرفاً «برف» ميدانيم، تمايز قائل شوند، زيرا براي هر نوع از آنها برچسب متفاوتي دارند. اين داستان واقعيت ندارد (تعداد کلماتي که اسکيموها براي برف وضع کردهاند با ما يکسان است).
اما تحقيقات يک روانشناس شناختي به نام لِرا بوروديتسکي و چند تن از همکارانش، نشان ميدهد که اين داستان بهرهاي از حقيقت دارد. آنها از انگليسيها و روسها خواستند دو درجۀ مشابه از رنگ آبي را که تفاوت کمي با هم دارند، تشخيص دهند.
در انگليسي تنها يک کلمه براي رنگ آبي وجود دارد، اما روسها طيف آبي را به آبيِ کمرنگ (goluboy) و آبيِ پررنگ (siniy) تقسيم ميکنند. يعني در جايي که انگليسيها از يک برچسب واحد براي آبي استفاده ميکنند، روسها از دو برچسب مختلف استفاده ميکنند.
به همين دليل، اگر با دو رنگ در دو سوي طيف آبي مواجه باشيم، روسها که دو برچسب دارند زودتر از انگليسيهايي که يک کلمه واحد براي آن دارند ميتوانند آندو رنگ را از يکديگر تشخيص دهند.
آنچه برچسبها ميسازند، بيش از تصورِ ما دربارۀ رنگهاست. برچسبها چگونگي درک موضوعاتِ پيچيدهتر را هم تغيير ميدهند؛ چيزهايي مثل انسانها. يک روانشناس اجتماعي در استنفورد به نام جنيفر ابرهارت و همکارانش، مردي را به دانشجويان سفيدپوست کالج نشان دادند که از نظر نژادي موقعيت مبهمي داشت و ميتوانست در دو دستۀ سياه يا سفيد قرار بگيرد.
نيمي از دانشجويان صورت اين مرد را متعلق به يک سفيدپوست دانستند و نيمي ديگر آن را به يک سياهپوست نسبت دادند.
کسي که آزمون ميگرفت، در يک تمرين از دانشجويان خواسته بود که چهار دقيقه از وقتشان را صرفِ نقاشيِ چهرهاي بکنند که روبهرويشان گذاشته شده بود.
اگرچه همۀ دانشجويان به يک صورت نگاه ميکردند، اما افرادي که معتقد بودند نژاد يکي از مشخصههاي بنيادينِ انسان است، چهرههايي کشيدند که مطابق کليشۀ برچسبها بود (مثال زير را ببينيد). برچسبهاي نژادي درست مثل نوعي لنز عمل کردند که دانشجويان از دريچهاش آن مرد را ميديدند؛ آنها توان درک آن صورت را مستقل از برچسبها نداشتند.
نژاد يگانه برچسبي نيست که ادراک ما را شکل ميدهد. جان دارلي و پجت گراس در مطالعهاي کلاسيک، آزمايش کردند که آيا يک دختر جوان به اسم هانا فقير به نظر ميرسد يا ثروتمند؟ آنها نيز تأثيرات مشابهي را مشاهده کردند.
دانشجويان کالج ويديويي از هانا را ديدند که داشت در محلهشان بازي ميکرد و يک برگه را خواندند که شرح مختصري از پيشينۀ او در آن نوشته شده بود. برخي دانشجويان هانا را در حال بازي در يک مجتمع مسکوني مخصوصِ افراد کمدرآمد ديدند و در آن شرححالِ مختصر خواندند که والدين او ديپلم دارند و کارگر يقهآبياند؛ بقيۀ دانشجويان همان رفتار را از هانا ديدند، اما او اين بار در يک منطقۀ مرفهنشين بازي ميکرد و به آنها گفته شده بود که والدين هانا افرادي با تحصيلاتِ دانشگاهي و داراي مشاغل حرفهاياند.
از دانشجويان خواسته شده بود پس از ديدن ويديوئي که هانا به يکسري سوالات آزمون ارزيابي جواب ميداد، سطح تحصيلي او را ارزيابي کنند. در ويديو، پاسخگويي هانا يکسان نبود: گاهي به سؤالات دشوار پاسخ ميداد و گاهي نميتوانست به سؤالات ساده پاسخ صحيح دهد. به خاطر همين تشخيص سطح تحصيلي هانا سخت بود. اما اين مانع از آن نشد که دانشجويان وضعيت اقتصادي-اجتماعي هانا را شاخصهاي براي قضاوت دربارۀ توانايي علمي او قرار ندهند. هنگامي که هانا برچسب «طبقه متوسط» ميخورد، دانشجويان فکر ميکردند که تقريباً کلاس پنجم است، ولي وقتي برچسب «فقير» روي او ميخورد، نظرشان به زير سطح کلاس چهارم تغيير کرد.
برچسبِ باهوش يا کندذهن وقتي روي يک کودک بخورد، عواقب درازمدت عميقي در پي خواهد داشت. در يک مطالعۀ کلاسيک ديگر، رابرت رُزنتال و لنور جيکوبسون به معلمان يک مدرسه ابتدايي گفتند که برخي از دانشآموزانشان در آزموني که براي شناسايي توانمندهاي علمي (بهاصطلاح «شکوفهها») گرفته شده، جزء ۲۰درصد باهوشترينها هستند. از آن دانشآموزان انتظار ميرفت که طي يک سال بعدي واردِ يک دورۀ فشردۀ پرورش فکري شوند. اما در واقع، دانشآموزان به طور تصادفي انتخاب شده بودند و در آزمونهاي علمي واقعي، فرقي با همتايان خود نداشتند.
يک سال پس از متقاعدکردن معلمان مبني بر اينکه برخي از دانشآموزانشان شکوفه هستند، روزنتال و جيکوبسون به مدرسه برگشتند و همان تست را گرفتند. نتايج در بين کودکان خردسال شگفتآور بود: ضريب هوشي «شکوفهها»، که يک سال پيش تفاوتي با همسالان خود نداشتند، اکنون ۱۰-۱۵ واحد بيشتر از همتايانشان بود. معلمان رشد فکري کودکان را تقويت کرده بودند: برچسبزني مثل وعدهاي است که اگر به آن باور داشته باشي محقق ميشود، يعني دانشآموزاني که از آنها بي هيچ مبنايي انتظار ميرفت شکوفا شوند حقيقتاً از همتايان خود پيشي گرفتند.
برچسبزني هميشه مايۀ نگراني نيست، بلکه در اغلب موارد بسيار مفيد است. فهرستکردن اطلاعاتي که ما در طول زندگي پردازش ميکنيم، بدون برچسبهايي مانند «دوستانه»، «فريبدهنده»، «خوشمزه» و «مضر» غيرممکن است. اما مهم است بدانيم آدمهايي که ما آنها را «سياه»، «سفيد»، «پولدار»، «فقير»، «باهوش» و «ساده» ميناميم، صرفاً به اين دليل سياهتر، سفيدتر، پولدارتر، فقيرتر، باهوشتر و سادهتر به نظر ميرسند که ما آنها را اينطور برچسب زدهايم.
بازار